-
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم!
جمعه 24 خردادماه سال 1392 23:16
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان رو ببینم؟ پیر مغان : شب یک غذای شور بخور.آب نخور و بخواب. شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم.کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...گفت اینا رو خواب دیدم! پیر مغان فرمود: تشنه آب...
-
آنکه چشم انتظار جمعه است
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 23:03
1.حضرت امیر در نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری والی بصره که در مهمانی ای شرکت کرده بود که نیازمندان و تنگ دستان در آن جایی نداشتند نوشت:«گمان نمی کردم که تو در چنین ضیافتی شرکت کنی... بدان که پیشوای شما بسنده کرده است از دنیای خود به دو جامۀ فرسوده و دو قرص نان خوردنی. بدانید که شما چنین نتوانید کرد. لیکن مرا یاری...
-
شکستند هر دو باهم
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 22:34
باورم نمیشود... باورم نمیشود... باورم نمیشود!!! من و فراموشی روز ولادتتان آقا؟؟؟ من و سر به هواییِ این روزهای پرمشغله آقا شما و دست با کرامتتان دستان پر ز تمنای دلم و دامن پر ز مهر شما آقا در باورم نمیگنجد این کنیزکتان فراموش کرده باشد که امشب شب ولادتتان باشد همین دوساعت مانده به اذان مغرب کسی یادم بندازد و منـــ......
-
خدا چلچراغی به آسمان آویخته است!
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 23:20
الهی به اُمید مهربونیت گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن. شب چهلمین خضر خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روییدم و خضر نیامد؛ زیرا فراموش کرده بودم حیاط-خلوت دلم را جارو کنم . گفتند: چله نشینی کن.چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان برخواهی رفت و ... ومن چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله...
-
کمی هم طنز...
شنبه 18 خردادماه سال 1392 22:35
اینقدری این روزها همه فاز افسردگی برداشتیم که انگار دنیا به آخرش رسیده... منم مث اکثر این آدمایی که توی این دوره زمانه ایی که هر کی به فکر خودشه هی از دلتنگی گفتم و هی غر زدم سر این روزگار بی گناه... خسته شدیم بابا اینقد دپرسیدیم... حالا برای جبران مافات چنتایی طنز نوشته های کوتاه و خنده دار براتون گذاشتم تا دربیایم...
-
با قدرت بنویس فقط و فقط خدا برایم کافیست
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 11:34
نگاهم دو دو میزد و دودلی داشت دیوانه ام میکرد که مثل همیشه همچو فرشتۀ نجاتم رسید... به بالین دل بیمارم... آهسته گفتم:دوستت دارم مهربانم جوابم داد:سلام کافیست یا نه؟ با سرخی خجالتم جواب دادم:سلام نام دیگر خداست چشمان متفکرش را به من دوخت و دوباره گفتمش:آنگاه که نگاه تو به من معطوف میشود قاصدک عشقم پاسخ گفت:نگاه نام...
-
من دوباره عمه شده ام!!!
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 23:21
دقیق یادمه بیست آذر 89 بود... وقتی شنیدم که خانومِ داداشم به سلامتی فارغ شده اونقدر ذوق زده شده بودم که به همۀ فامیل زنگ میزدم و میگفتم: من عمه شده ام و قطع میکردم بدون هیچ توضیح اضافه ای!!! اوناییکه خبر داشتن که خب زنگ میزدن و تبریک میگفتن و اوناییکه خبر نداشتن هم با تلفنهای من با خبر شدن... خیلی خوشحال بودم... خیلی...
-
آیا واقعاً خدا برایت کافیست مریم؟؟؟
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 00:09
یه ناشناسی (همین دیشب) برام نوشت: کسی که سر در سراش نوشته باشه "خدا برایم کافیست" که نباید اینهمه غم داشته باشه؛ وبلاگ مقدسه، با هر جایی نمیشه اشتباه گرفتش و بشه دفترخاطراتت، که هی خودتو به مظلومیت بزنی و هی گریه و زاری و هی ناله و آه و فغان که روزگار اینجوریه، روزگار اونجوریه، روزگار باهام نمیسازه و از این...
-
هناسه*
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 23:15
روزای بچگی رو به قیمت تمام عمرم خریدارم کسی هست بفروشه؟؟؟ کاش میشد این جمله رو بزنم توو اطلاعات روزنامه... یادمه بچه که بودم کلاس اولــ... بعضی وقتا بابا میومد دنبالم؛خونه نزدیک بود و پیاده تا خونه دنبال هم میدوییدیم... بعد که من خسته میشدم بابا منو بغل میکرد و میذاشت رو شونه راستشو تا خونه برام شعر میخووند و منم کلی...
-
حرفای دلمـ
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 22:42
برم عاقل بشم،مثل تو بشم خوبه؟ به جون خودت که می میرم اگه کسی قسمم بده اولی،دومی،سومی،آخری،همش خودتی. من فدای مریم گفتنات، من برم سراغ کدوم شاعر؟ شعر چه کسیو واست بنویسم وقتی آسمون تویی،ستاره اش تویی،باغچه اش تویی، گلش تویی،ایوونش تویی،بارونش تویی،لیلیش تویی،مجنونش تویی،فوّارش تویی،گلدونش تویی،اصلاً همیشه همش فقط تویی...
-
یک سال و نیمـــ....
شنبه 4 خردادماه سال 1392 17:12
یک سال و نیم بعد تو سالار تشنه لب زینب به آب لب نزده یار تشنه لب یک سال و نیم بعد تو سوخت جان زینبت شانه نخورده موی پریشان زینبت یک سال و نیم گریه برای تو کرده ام با عالمی که غرق عزای تو کرده ام یک سال و نیم ناله زدم ای حسین من یاد قدیم ناله زدم ای حسین من یک سال و نیم خنده به زینب شده حرام جز نام دوست نشنود از من کسی...
-
دختر که باشی... همۀ روزای زندگیت روز پدرهـ...
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 22:07
دختر که باشیـ... میدونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشـیـ... میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش پدرته دختر که باشیــ... میدونی مردانه ترین دستی که میتونی توی دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم پدرته هر جای دنیا که باشیـ... چ باشه و چ... خدایی نکرده نباشه میدونی و مطمئنی که قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته...
-
بازگشت مسافرم از سفر...
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 12:13
نم نم باران بود و هوای آمدن مسافر از سفر بهشتـ... بوی بهشت می آمد... بوی شقایق... بوی حرم... بوی سیب... دیدمش... پشت شیشه های اتوبوس برایمان دست تکان داد و چشمانمان پر از اشک شد همه پر کشیدن به سویش من اما... همانجا خشکیده بر جای ماندم... مسافران یکی یکی در آغوش عزیزانشان دیدار تازه میکردند و مسافرِ دلخستۀ من هم ......
-
باران و خدایی که همین نزدیکیست...
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 16:18
باران که میبارد بر شانه های بهار آسمان از پرنده تهی میشود و دل من از ترسـ... باران که میبارد دل میدهی به دستان پر سخاوت آسمان لاجوردی اش... و دلت میخواهد آنقدر سبک بودی و بالهایت آنقدر بزرگ و قوی بود که پرواز کنی تا اوج ابرها... تا کنار بال رنگین کمان... تا خودِ خدا... دلت پر میکشد برای یک لحظه با خدا بودن... حس میکنی...
-
خرم آن لحظهـ...
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 23:43
آغوش که گشــود؛ پرنده شدم در دستان پرمهرش، بالهایم گسترده شد به وسعت عشق خیسی چشمانم را که با سر انگشت گرفت من غرق شدم در دریای بیکران مهرش سر بروی سینه اش می نهم... از همین حالا بوی یار میدهد... بوی وصال یار... بوی بابا را میدهد... بابایی که کنارمان دست به سینه ایستاده و با چشمان روشنش نظاره گر عشقبازی ماست... آهسته...
-
وای ببین کی اومده تو دنیا!!!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 12:40
یک بار از کنار دریا عبور کردی یک عمر امواجش برای شستن جای پایت می آیند و میروند از کیه پاهاتو نشستی؟! اگه یه روزی من یاد گرفتم چایی دم کنم ای روزگار... توام یاد میگیری جورابات رو خودت بشوری که مجبور نشیم وقتی میای توی خونه از ماسک استفاده کنیم آره عزیزم تو... چشماتو اندازه نعلبکی نکن و نگو:مـــــن؟؟؟ یادته میگفتی اگه...
-
آخـ دِلَمـ
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 20:36
+ اگر چه بی کس و تنها اگر چه غم زده ایم همیشه از تو فقط با دروغ دم زده ایم تو گرم آمدنی ، بی خبر که ما بی تو قرار جمعه ی این هفته را بهم زده ایم میان سیرت و صورت چقدر فاصله است فریب ما نخور آقا ، انار سم زده ایم پی نوشت غم :بــــاز... بــــاز... بـــــاز زینب و اینهمه حرامی و باز قِصۀ پر غُصۀ کربلا... پی نوشت درد :آخ...
-
فرشته سپید موی زندگیِ من!!!
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 12:24
طبق معمول صبحا، نزدیک ظهر، مامان یکی دوباری که زنگ زد مامانی و دید جواب نمیده و خودش هم زنگ نمیزنه (وقتی زنگ بزنیم و نجوابه یا دستش بنده یا خونه نیست که برگرده حتما زنگ میزنه خودش) نگران شد گفت زنگ میزنم داییت اگه اونم خبر نداشت میریم خونه اش... دایی جواب داد و گفت که پیش مامانی ه، گفت لوله آشپزخونه ترکیده و همه جا رو...
-
سفری زیارتی،سیاحتی،همیشگیهـ...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 12:45
نام: انسان ، نام خانوادگی: آدمیزاد نام پدر: آدم ، نام مادر: حوّا نژاد: خاکـ.......ـی صادره از: دنیا ساکن: کهکشان راه شیری،منظومه شمسی ساعت پرواز: هر وقت خدا بخواهد مقصد: بهشت، اگر هم نشد جهنم!!! وسایل مورد نیاز: 1- ولایت ائمه اطهار 2- اعمال صالح ، تقوا ، ایمان 3- انجام واجبات ، ترک محرمات 4- امر به معروف و نهی از منکر...
-
قلم بنویس...
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 23:12
تو را سوگند بر عهدی که با دستان من بستی تو را سوگند بر میثاق و پیمانی که با آن آشنا هستی حدیث درد را فریاد کن... شوری بر آور! صفحه صفحه دفتر مشقی که اول روز تعلیم معلم داد... پر کن! - دفتر تکلیف من خالیست - من جواب پرسش آموزگارم را چه گویم؟؟؟ ... کو ؟ کجا بنوشته ای مشقی که من گفتم؟ هر شبی از آن داستان درد و درمان قصه...
-
من هر روز یک انسانم!
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 11:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA این شعر زیبای غاده السمان من رو به یه دنیای ناشناخته ای برد که تا به حال ندیده بودم اونقدر برام جذاب و دل انگیز بود که یه پست رو به خودش اختصاص داد: گر به خانه من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهره ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر بروی قلبم...
-
برای سهبای دل بخاطر انتشار مهربانی های رنگی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 20:03
میخواستم برای انتشار مهربانی های رنگی پست بگذارم برای اینهمه مهربانی برای دلت که به وسعت دریاست برای اینهمه زیبایی نگاهت نشد... نشد که بشود... مرا ببخش مهربان سایه سار زندگی اینجا می گویمت که دیشب که داشتم آسمان را رصد میکردم به دنبال ستاره سهبا تمام آسمان را دید زدم؛ ندانستم... نتوانستم... که ببینم... دیدن ستاره سهبا...
-
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 22:25
-
هلینا
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 01:31
میزبان که میشوی دل میدهی به چشمان دریایی اش دل میگذاری لای دستهای کوچکش صدایت که میزند "مریم" خوش آواتر از آن صدایی به گوشت نمی رسد کاش فاصله ها بی معناترین واژه های فرهنگ لغت بود هلینا:مریم... من:جان دلم هلینا:ماهی بیار بی بی نم... گذا(غذا) بیدم بوخوله من:عمو حسین دعوامون میکنه هلی هلینا:چلااااااااااااا؟؟؟...
-
دلم یک جاودانگی میخواهد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 13:54
دلم میخواهد بنویسم از هر آنچه که دل خسته ام را تنگ خودش کرده... از هر آنچه که قلبم را اسیر بیقراری اش کرده... از کتف های زخمی ام که دیرسالیست نمک به زخمش دیده و دم نزده... دوست دارم بنویسم از زخم های دلم که هیچکس ندیده آن را... از اشک های شبانه... از بغض های فروخورده روزانه... از قرارهای دل و عقل... از بی قانونی دل......
-
سال جدید
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 01:08
1 . ضربان قلب حکایتی را که برای عمر گذشته تعریف کرده برای عمر نگذشته بازگو می کند با حاصل جمع عمرهای سپری شده هم نمی توان یک لحظه زندگی کرد . حاصل جمع شبها هم نمی تواند دامن سفید خورشید را به اندازه یک سر سوزن لکه دار کند زمان حاصل جمع گذشته و آینده است . بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم حالا دنیایی داری با...
-
یه سفر
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 15:17
یه سفر...نمیدونم چقدر پربار... نمیدونم چقدر دور... شاید دوری از خودم... شاید... نمیدونم داداش حسین که میگه حس می کنم توو این سفر شهید میشی شاید راست بگه البته درسته که نیشخند میزنه و میخواد سربسرم بذاره اما این حس به منم القا شده اگه برگشتم که هیچ... وگرنه از همه تون... حلالیت می طلبم... دوستتون دارم سفر به سرزمین دلها
-
خدا یار من است...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 22:13
من خدایی دارم که در این نزدیکی است نه در آن بالاها مهربان، خوب، قشنگ ...چهره اش نورانیست ......گاهگاهی سخنی می گوید با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند او مرا می خواهد او همه درد مرا می داند یاد او ذکر من است در غم و در شادی چون به غم می نگرم آنزمان رقص کنان می خندم که خدا یار من است...
-
تولد دختر باران
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 11:39
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی...
-
هبوط
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 13:17
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:نازنینم آدم!!! با تو رازی دارم اندکی بیشتر آی آدم آرام و مطیع آمد پیش زیر چشمی بخدا می نگریست محو لبخند غم آلود خدا انگار گریست «نازنینم آدم (قطره اشکی ز چشمان خدا چکید) یاد من باش که بس تنهایم » بغض آدم ترکید چانه اش لرزید بخدا گفت: من به اندازه... من به اندازه گلهای بهشت... نه ... به...