-
بالهایم کجاست؟!!!
شنبه 28 مردادماه سال 1391 13:53
پرنده بر شانههای انسان نشست. انسان با تعجب روبه پرنده کرد و گفت: <اما من درخت نیستم. تو نمیتوانی روی شانههای من آشیانه بسازی.> پرنده گفت: <من فرق درختها و آدمها را خوب میدانم اما گاهی پرندهها و انسانها را اشتباه میگیرم.> انسان خندید و به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: <راستی،...
-
ایران به سوگ نشست
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 13:28
گذشتم از هوایی ، بریدم از جهانی به تو رسیدم از تو، به مرز مهربانی کجا بدون اسمت، غریبگی نکردم کجا پناه من شد، ازین همه نشانی فلات آفتابی ،در این هوای ابری بهشت عاشقانی، دراین جهان فانی تو کوه و دشت و صحرا، تو آفتاب و دریا تو جویبار و باران، تو باغ زنده گانی تو ای بهشتم ایران، چو آفتاب و باران به خنده می نشینی، به گریه...
-
رفتنت اندوه همیشه تاریخ است پدر تمام دوران...
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 12:45
امشب احساس فوران دارم. آتشفشان قلبم، یک دم آرام نمی گیرد و گداخته های درونم را از دیدگان بیرون می ریزد. چه بی تابم، گاه، نگاه روزنه ای در مردمکانم می شکفد و گاه به قهقرای خاموشی می دود. زمان بر گرده ام سنگینی می کند. دستانم در سمت عقربه ها تکرار می شوند و گام های م پر از تکرار گشته اند، مثل کودکان یتیم کوفه . کسی دیگر...
-
امان از وقت دلتنگی برای تو!
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 13:22
امان از وقتی کہ یک دل بگیرد و تنگ شود دلتنگی براے تو... نہ از این جنس و نہ از هیچ جنس دیگرے ست! دل کہ برای تو تنگ شود نہ می شود دست نوازش کشید روے سرش کہ فقط دست باید دستان عاشق ِ تو باشد... نہ می توان آرامَش کرد کہ اتفاقا باید دادش بہ دستان طوفانی خودت.. نہ می شود یک جورے باهاش کنار آمد،نہ می شود سرش داد کشید حالا...
-
بادبادکِ کودکی هایم کو؟
شنبه 7 مردادماه سال 1391 16:33
مریضت شده ام .. پی راه نجاتم ، که شفا دهد م از هرچه تعلق به تو دارد و در من مانده ! هی همین حوالی اسم تو پرسه می زنم به خودم می آیم و می بینم « حتی قلم هم غریبگی می کند با نامت » راستی از چندم باران بود که ندیدمت .... که نماندی ام ؟ به گمانم صد سال ، از آن شب خاموش بی روزن می گذرد گاهی خواب می بینم خواب یک پیاله انار...
-
با من تماس بگیر خدایا
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 23:54
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال می کند هی با شماره های غلط زنگ می زند آنوقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه دلم حال می کند *** دیروز یک فرشته به من گفت تو گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها که خدا به تو زنگ میزد (یعنی بوده زمانی که خدا بهمون زنگ بزنه؟) آخر چرا ندادی جواب؟ چرا برنداشتی گوشی دل؟! *** یادش بخیر...
-
این روزها...
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 00:48
این روزها بغض مرا دنیا... نمی فهمد؛ موجی شدم شور مرا دریا نمی فهمد... کابوس در کابوس ...سهم چشم های من؛ این چشم های خسته را...رویا نمی فهمد... اینجا ؛ کسی ؛ پرواز را در باورش گم کرد... اینجا کسی پرواز را...زیبا نمی فهمد... ای آسمان گم شده در باورم برگرد! این روز ها...بغض مرا...دنیا...نمی فهمد!!! پی نوشت : خدایا …!گاهی...
-
خداحافظ شعبان... سال دیگر باشم و ببینمت؟
جمعه 30 تیرماه سال 1391 00:08
آخرین جرعه های شعبان ... میبینی امروز آخرین جمعه ی ماه شعبانه باورت میشه؟ ... یعنی حتی دیگه رووم نمیشه بگم اللهم إن لم تکن غفرت لنا فیما مضى من شعبان، فاغفر لنا فیما بقی منه یعنی همین چند روز قبل بود که غصه ی رفتن ماه رجب رو داشتم آخه چرا اینجوری؟؟؟ ...... خدایا! کوچکتر که بودیم ایمانمان بزرگتر بود . . . بادبادک می...
-
وسط صخره ها دلش ترکید
شنبه 24 تیرماه سال 1391 12:55
از نگاه ِ پر از حرارت ِ تو. . . آسمان بی ستاره روشن شد چشم هایت زیان به بار آورد ، دوزخی ازشراره روشن شد چهارچوب تنم به درد آمد ...قلب من پاره پاره روشن شد پاسبانی ِ چشم ِ خیره سرت ، عاقبت کار داد بر دستم آتش خفته زیر خاکستر ، ساده با یک اشاره روشن شد ناگهانی شهاب چشمانت ، مثل یک بمب در دلم ترکید انقراض مرا رقم می زد...
-
لطفا برای چند لحظه هم شده لبخند بزنید :)
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 20:57
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام به روی ماه همه...
-
هر گلی بوی خودشو داره
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 23:24
همینطور که داشتم کفشامو پام میکردم ، مامان دست به سینه کنارم واستاد و گفت:مریم تو که میری بیرون، سر راتم به مامانیت یه سر بزن... با اخم نگاش کردمو گفتم:ئه...مامان مگه نمی دونین درس دارم خو؟برای تفریح که بیرون نمیرم...میخوام برم چنتا نمونه سئوال بگیرم و برگردم.بذارین بعدِ امتحانا میرم و بهشون سر میزنم خوبه؟... مامان از...
-
اندر حکایات من و هلینا یا همون ماجراهای عمه و هلینا!!!
شنبه 17 تیرماه سال 1391 02:12
اونروز وقتی داداش مهدیم به گوشیم زنگ زد و با بغض گفت:مریم میتونی یه چن روزی بیای تهران؟آره؟بگو که کمکم می کنی و تنهام نمی ذاری دلم هری ریخت پایین، با خودم گفتم یعنی چی شده؟ اون یه ریز حرف میزد و می گفت به کمکت نیاز دارم... بالاخره که آروم شد گفتم حالا بگو ببینم چرا اینقدر پریشونی؟ گفت:مامان ِ هلینا مسمویت غذایی شده!و...
-
خوبترین آقای جهان!!!
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 15:41
آقای خوبی های جهان تو صاحب همۀ وجود و بودنِ منی و من حتی برای دست به سینه شدن برای تو توان ندارم... هر روز می چرخم در هزار حلقۀ اجتماعی که سر فصل همه شان you+ می بینم و تو هیچ جایی در حلقۀ روزانه من نداری تو هستی اما چشمان ناتوان من نیست که ببیندت کجای زندگی ام با توست؟ کجایش از ترس چشمان داغدارت دق کرده ام؟ کجا از...
-
برای چشمهای تو می سرایمـ...
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 22:29
من در آنسوی ابعـاد زمان برای چشمهای تو می سرایم که شبی نجیب شراره نگاهت تمام هجوم تنهایی ام را به یغما برد و نجابت صدایت آنقدر سرخ بود که شقایق مجال شکفتن نداشت به اصالت شکوفه های سیب سوگند که ناب ترین طرح زلال باران تویی پس بمان با منــ... ای همیشه جاری در قلبم که همراه شکوفه تنهای ات خواهم شد بمان با منـ... که از...
-
「 با آمدنت قاعده ے عشق بهم می خورد」
شنبه 10 تیرماه سال 1391 08:09
راه کہ می رفت پسر،پدرے همہ ے جانش میشد عشق...میشد پر ِ پرواز... اما راه کہ می رفت پدر،پسرے همہ ے جانش می شد دلهره... آخر عصاے روزهاے شکستگی بود،پسر... . . بعضی از ترکیب ها هستند کہ واقعاً می مانی باهاشان چہ کنی! آنقدر روے روح و روان ات قدم می زنند تا حال و روزت بشود مثل ِ الان ِ من... کہ ندانی مولود امشب را باید کجاے...
-
باز ناله ای و ...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 23:38
باز ناله ای... باز فریاد بیصدایی... باز دلی... باز سه تار و ساز ناکوک و دو- ر- می- فا-سو-لا-سی ِ عاشقانه ای... باز حد نهایت بغض صدا و باز نالۀ مرغ سحری باز چرخش هذیان وار صور بر مداری... باز دلی و باز عشقی...باز شعلۀ در قفس و آهی از دمی آتشین... باز خیسی کاغذ و سرپیچی قلمی و سیاهی نقطه ای،سه نقطه ای... باز لایعقلم کرد...
-
کی گفته بقیع بارون نمیاد؟؟؟
شنبه 3 تیرماه سال 1391 14:46
بقیع شلوغ بود ، یکی با اشکهایش زیارت نامه می خواند ، یکی مرثیه ی هجران می گفت ، صف اولی ها در چشم انداز بقیع غرق شده بودند ، عقبی ها سرک می کشیدند ، چشم انداز محدودی داشتند...اما یک نفر................یک نفر پشت سر همه "درخت" شده بود ، درست مثل یک تکه چوب خشک ، تکان نمی خورد.همه ی چشم اندازش شانه و سر آدم...
-
یا حضرت شیدایی!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 23:21
بسم ربّ ِ پادشاه ِ کشور ِ شش گوشہ ها . . . تو قافیه دار ترین نام دنیایی حسین (علیــ ـه السلام) و بین الحرمینت شعربرانگیزترین هوا را دارد... این را وقتی فهمیدم که تصویر به قاب نشسته بین الحرمینت را دیدمـ... وه چه هوایی میخورد احساسم در هوای بهشتی حرمت... یعنی میشود؟! میشود آواره و سرگردان شوم؟؟؟...آواره خیابانی در...
-
اے حرمت ملجأ درماندگان...
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 13:12
تو نبودے اشک واره ے گونہ هایم را بہ کدام صحن و سرا متبرک می کردم؟ تو نبودے رمق پاهایم را بر سنگفرش هاے کدامین خانہ ارزانی می کردم؟ تو نبودے دل بہ قربِ کدامین سقاخانہ ے آشنا می سپردم؟ فداے رقص بیرق سبزت بر کرانہ ے آسمان کرامتت نبود،بخیل می شدند بذرهاے سرخ ِ روئیدنم.. تو نبودے،درد و تنهایی و خستگی و آوارگی و بی خانمانی...
-
امشب در حرا نور وحی می پیچد!!!
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 15:39
میشود تو را یک امشبی از حرا گرفت و آهستہ بردت جایی کہ بشود تو را دید و گذاشتت توے دستِ جبرئیل و منتظر ماند تا بخوانی قصہ ے آغاز را... میشود امشب تو را با افتخار بہ همہ ے عالم نشان داد کہ این است آن پیامبرے کہ هم خودش و هم امت اش برنده ے روز محشرند... میشود امشب تو را گذاشت یک گوشہ ے هستی و رفت خیلی دور! آنقدر دور کہ...
-
ای چشم های من ، نمازِ دیدنِ تو !
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 11:32
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو دل می شکوفد گل به گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردین چشمت ، مشهد من شیراز من ، اردیبهشت دامن تو هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم خرمای خوزستانِ من خندیدن تو من جز برای تو ، نمی خواهم خودم را ای از همه من های من بهتر ، منِ تو هرچیز و هر کس...
-
دوستی ما که
شنبه 20 خردادماه سال 1391 13:07
با یک شکلات شروع شد من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم من بچه بودم... اونم بچه بود سرمو بالا کردم... سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه خندیدم گفت دوستیم؟ گفتم دوست دوست گفت تا کجا؟ گفتم دوستی که تا نداره گفت تا مرگ خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ گفتم: نه نه نه نه تا نداره...
-
دلتنگی
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 23:13
دلتنــــــگی خیـابـان شـــــلوغـی اســــت کــه تـو در میــانــــهاش ایـــــستاده بـاشی ببیـــــــــنی مــــیآیَـــندـ ببیـــــــــنی مـــــــیرَوندـ و تـــو همچـــنــانــــــــ ایستــاده باشــــیـ ـ ـ ـ استاده باشی ایستاده باشی ایستاده باشی استاده باشی
-
ولادت خورشید ایلیات!!!
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 11:19
باید منتظر بمانم.منتظر صدای گرم فرشته ای که آرامشم را چون سرشاری گیسوانش بیاشوبد. باید چشم به راه صدایی بمانم که استخوان هایم را به رقص بکشاند و نگاهم را رعشه ای شود کسی که نام گلی را بر زبان دارد کسی که از مقدس ترین نقطۀ جهان جوانه زده است و تاریخ ماناتر از نامش را در حافظه اش ندارد سماع صدایی را در بی پایانی تنهایی...
-
دنیای آروم
جمعه 12 خردادماه سال 1391 23:18
لبخند معصومت، دنیای آرومت خورشید تو چشمات، قدرشو می دونم! موهای خرماییت، دستای مردادیت شهریور لبهات، قدرشو می دونم! خورشیدم، خانومم من با تو آرومم... رویامی، دنیامی دستاتو می بوسم خورشیدم، خانومم من با تو آرومم... دنیامی، رویامی دستاتو می بوسم زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی! چشماتو می بندی با لبخند می خوابی تا وقتی...
-
فرق مادر و مادرزن!!!
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 14:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مامان زندایی ام فوت کرده (خدا رحمتش کنه) چون نمی تونم برم و زنداییمو ببینم بهتر می بینم بهش زنگ بزنم حالا سعی می کنم که ناراحتی و بغش رو تو صدام نشون بدم.بعد از دو سه بوق جواب میده زنداییم (با یه بغض و ناراحتی):بله؟.... من (صدای ناراحت که مثلا...
-
سلام،بهانه...
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 00:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تو خودت بهتر از همه می دانی که چقدر این روزها دل ما آدم ها مثل هوای شهرمان گرفته است خودت بهتر میدانی که چقدر دلمشغولی های دنیا ما را از تو دور نگه داشت خودت میدانی که جز تو نیست امیدم جز تو ندارم چاره ای... برای همین... آمده ام روبه رویت ایستاده...
-
ماشین روحشویی!!!!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 13:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پنجه می کشم لای موهام،طوری که موهایم به عقب کشیده میشه و حتی دردم می آد، با خودم می اندیشم که چه آشفته و حیرانم اینروزها، از کجا به اینجا رسیده ام؛ چگونه رسیده ام؟مگر من از دنیا چه میخواستم و حتی میخواهم؟چقدر بیقرار شده ام؟!... چقدر با آن مریمی...
-
یار یعنی تو و یاد چشمان تو...
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 16:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از کجا من و تو رسیدیم به هم ، نمی دانم... والله نمی دانم ! من داشتم زندگی م را می کردم که یکهو ... وقتی فهمیدم جز حافظ و عاشقانه های عالم و جامعه شناسی دنیل بیتس و نظریه های کنت و خودکشی دورکیم هم می شود چیز دیگری خواند... وقتی که فهمیدم می شود...
-
و آن هنگام نام مقدس خدا را صدا زد!
شنبه 6 خردادماه سال 1391 18:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بعد از واقعۀ بت شکنی ابراهیم، و اقرارش در برابر نمرود قرار بر این شد که او را به جرم این امر به آتش افکنند. براى اجراى این تصمیم، قرار شد حصارى بلند بنا نهاده، در آن آتشى عظیم فراهم آورند تا ابراهیم(علیه السلام)را در میان انبوهى از آتش بیندازند...