خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

حرفای دلمـ

برم عاقل بشم،مثل تو بشم خوبه؟

به جون خودت که می میرم اگه کسی قسمم بده اولی،دومی،سومی،آخری،همش خودتی.

من فدای مریم گفتنات، من برم سراغ کدوم شاعر؟ شعر چه کسیو واست بنویسم وقتی آسمون تویی،ستاره اش تویی،باغچه اش تویی، گلش تویی،ایوونش تویی،بارونش تویی،لیلیش تویی،مجنونش تویی،فوّارش تویی،گلدونش تویی،اصلاً همیشه همش فقط تویی

یه جا شنیدم یکی می گفت اسم اوّلین فرشتۀ خدا سارا بوده نه اینکه بگم راست نمیگن اما نمیدونم چرا فکر میکنم تو بودی، این جوری نگام نکن نگو بعضی وقتا خودمم باورم نمیشه که کسی اینقد دوسم داشته باشه بنویسم حق با توئه... میدونی که کارمون خیلی وقته ازین حرفا گذشتهـ... از ببخشیدو... بار آخرم بودو... خیلی فاصله گرفتیم و... دیگه تکرار نمی شه و... خیلی روزاس که گذشتیمـ

امّا اگه تو میخوای یادم بده، چون تو میخوای یه وقتا عاقلتر بشم، یه وقتا واسه حفظ یه چیزایی که ما میگیم رفتنش بهتره و مردم میگن موندنش، یه کارایی رو باید بگذاریم کنار اما چه جوری؟؟؟

دلم میخواد یه جوری زندگی کنم که آدما بهش میگن "عجیب"، 

فقط به تو سلام کنم، 

فقط با تو حرف بزنم، 

فقط واسه تو دعا کنم، 

فقط تو چیز یادم بدی، 

دستام فقط تو دستای مهربون تو باشه، 

فقط تو بهم بگی مریم، فقط مریمِ تو باشم

بجاش تو هم فقط مال من باشی

می دونم این دلیل واسه آدمای اینجا قانع کننده نیست که ما بگیم چون اینجا همه باهامون حرف میزنن بعدشم به هم حسودیمون می شه، می ریم یه جای دور، نه حواسم یه لحظه بیشتر رفت پیش تو، من حسودیم میشه تو رو که می دونم، آخرش اینه که ملاحظه مو می کنی البته ببخشیدا ولی اونم شک دارم عزیزم ما محکومیم به تحمل آدمایی که زندگیمونو چه بخوایم چه نخوایم می سازن، اما من میگم بیا بریم یه جا که هیچکس نباشه که حتی اسمتو یاد بگیره چه برسه به اینکه صدات کنه یه جا شبیه جزیره،گرچه تو خودت برمودایی

«نامۀ هشتم از کتاب نامه هایی که پاره کردمِ مریم حیدرزاده»


پی نوشتِ مریم بزرگمهر:دروغ نگفتن که اسم های آدما روی زندگیشون تاثیر داره،و من مطمئنم تموم مریمای دنیا یه غم عجیب توی دلشون لانه کردهـ... نه تلقین نیست... عین حقیقتهـ... حالا این همنام عزیزِ من که کتابشو سالها قبل از یه عزیزدلی هدیه گرفتم شده مونس تنهاییِ اتاقمـ... امروز که کتابش رو ورق میزدم به این صفحه رسیدم و دیدم که بعضی از پاراگراف هاش رو خط زدم و حاشیه بعضی از صفحه هاش نوشتم:«حرفای دلمـ»... و انگار به واقع حرفای دلِ منو نوشته باشه... بغض گلومو گرفت... چقدر سخته که دو سال و اندی بار یه غم رو به تنهایی به دوش بکشیــــــــــــ...

پی نوشت آسمان: خدایا آسمانت چه مزه ایست؟ من تا به حال فقط زمین خورده ام!!!

پی نوشت مخاطب خاص: چقدر دلم برای اسم کوچکم وقتی با لمس سر انگشتان تو هجی میشود تنگ شده است؛بنویس نام حقیرم را حتی به اخم و خشم

نظرات 32 + ارسال نظر
ریحانه یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ

تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده

مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده



زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:

چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟



چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند

عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده



چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را

که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده



لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران

تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده



دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:

زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...

بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها
بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین
بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها
تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان و قلک ها
تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها
همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها
کنار رود ، دستت توی دستم ،شب،خدای من !
شکــــوه خنده ای تــــو ، سکوت جیر جیرک ها
مرا بـــی تاب می خواهند ، مثل کودکی هامان
تو مامان ،من پدر ، فرزندهامان هم عروسک ها
تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من ، از پشت عینک ها

لیلیا دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ



مریم...

جانِ دلم

mojtaba دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ

حواست هست عزیز دل
داری ذره ذره همه چیو علنی می کنی؟؟؟

داغونم مجتبی
اونقدر داغونم که دارم بالا میارم
من دارم زندگی رو بالا میارم
مونده ام من که حتی از خونه نمیزنم بیرون اینهمه حرفـ...

م . ح . م . د دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ

چقد این نامه خوب بود !

سلام محمد عزیز
خوش اومدی برادرجان
حرفای دل منه دیگه

پیمان اسحاقی دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ http://ruzayeman.blogsky.com

اینو برای کسی نوشتی پس من نظری نمیدم ولی راجع به وبت بگم این پرا نمیزاره آدم مطلبو بخونه شوخی کردم
موفق باشی

برای کسی نوشتم اما تو هم میتونی نظرت رو راجع بهش بگی
خب اون پرا یه جور آرامشه بذار رد شن بعد مطلب رو بخوون
مرسی

mojtaba دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ق.ظ

داری سخت میگیری مریم
اونجوری که فکر میکنی نیست بخدا
همه چی آرومه
من خوبم تو خوبی
همه خوبن
چرا داری خودتو عذاب میدی؟؟؟
حرف دیگران کشکه بذار هر ی دلشون خواست بگن
تو سکوت کن اونا خودشون می فمن که اشتباه کردن
آروم باش
اگه بیقرار باشی هم خودت رو اذیت می کنی هم منو
اگه بیقرار باشی نمی تونی درست تصمیم بگیری
نمی تونی درست حرفات رو بزنی
باشه مریمم؟؟؟

mojtaba دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ

چقدر غلط املائی دارم

چقـــــــــــدر؟!

... دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ق.ظ

تو” آن نیستی که به یادت بیاورم ،
“تو” آن همیشه ای که به یادم می مانی . . .

به یادت می مانم

mojtaba دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ق.ظ

آرام باش تفکر کن توکل کن بعد خواهی دید که دستان توانگر خداوندگار قبل از هر دستی دست به کار خواهد شد

چه زیبا
مرسی از این آرامش عزیزدل

علی(معلم عشق) دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ق.ظ http://ashiane313.blogfa.com

سلام خواهری
وقت بخیر


به چه فکر میکنی؟و در انتظار چه چیزی هستی عزیزم

به انتظاری قطاری که سوت کشان به سویت آید تا تو چمدان دلتنگی هایت را در آن گذاری و بروی به سوی شهری که هیچکس منتظرت نیست

یا به انتظاری قطاری هستی که فکر میکنی تمام شادی های دنیا در آن هست و تو در لب پنجره انتظارش را می کشی

با در انتظاری مسافری هستی که شاید خبری از شهر ناشناخته آورده باشد و تو فکر کنی آن سرزمین همان جایست که باید بروی

میدانم که دلتنگ هستی و خسته از آدم های که رنگ انسانیت دارند اما بوی از انسانیت ندارند،
انتظار بکش که امید انسان به انتظار هست اما اگر خسته ای با من بیا تا به سوی نوری رویم که آشناتر از آشناست و در این راه فقط چترت رابردار تا خیس نشویم،هرچند خیس شدن زیر باران یعنی شسته شدن دل از رنگ حسادت و کینه

سلام برادرم
شبتون بخیر
دلتنگ و خسته از آدمهایی که رنگ انسانیت دارند اما بویی از انسانیت نبرده اند
خسته تر از همیشه

مامان نی نی دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ق.ظ

حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار

شاید ربطی به متنت نداشته باشه
ولی زیبا بود گفتم بذارمش اینجا

حالا من چجوری میتونم ناگفته هاش رو بشنوم مامان نی نی خانوم؟؟؟
ربط که چه عرض کنم
ولی زیبا بود میسی

وبلاگستان دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ب.ظ http://weblogstan.ir

سلام مریم

شما نمیخوای جزو اولین اعضای وبلاگستان باشی؟

http://weblogstan.ir

یه چیز دیگه
دوست داری تو انتخاب بهترین وبلاگ فصل (بهاره) شرکت کنی؟
اینجا نحوه شرکت تو مسابقه توضیح داده شده؟

http://weblogstan.ir/campaigns/690/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%81%D8%B5%D9%84


دوستانی که میخوان بهت رای بدن باید قبلش تو وبلاگستان عضو بشن و خودت هم البته برای شرکت در مسابقه باید از همین طریق عضو وبلاگستان بشی.

http://weblogstan.ir/register


و از طریق این لینک هم میتونی نام وبلاگت رو برای شرکت تو مسابقه ثبت کنی و به دوستانت اطلاع بدی که بیان و بهت رای بدن. البته بعد از عضویت.

http://weblogstan.ir/campaign?number=26

برو بابا توام

هاتف دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ب.ظ

چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد
سلام برادرم
عجب غزلی بود
شاعرش کیه؟

هاتف دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

میگن که ممنون ازت خدا که در حالی که همیشه میتونستی مچم رو بگیری دستم رو گرفتی برای نیفتادن...نقل این نوشته ی شماست که اگر که افتاده باشیم زمین هم خدا نمیذاری که جاییمون بشکنه اگر که فکر و ذهنمون باشه....

مهربونی خدا در باور ما انسانها نمی گنجه
خدا رو باور داریم اما به زبان نه به عمل
اما خدا مهربونتر از اونیه که بخوایم حتی بهش فکر کنیم

مهدی دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ب.ظ http://abr-e-khakestary.blogsky.com/

سلام...حتما سر فرصت میشینم ویه دل سیر وبلاگتونو میخونم...کاش امشب خسته نبودم...با اجازتون لینک میکنم تا همیشه بتونم دردسترس داشته باشم بلاگتون رو...

و سلام که نام خداست
خوش آمدین

لیلیا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

کجایی دختر خووووووووووووب!؟

ما هم دل داریما...
تنگ میشه..
البته اگه اشکالی نداره!

--------------------------------------------------
مریم...تو که خوب میتونی لبخند رو روی لب ها بشونی...( بانمکی و حرفات شیرینه...)

پس گریه چرا...؟!

مریم بزرگمهر.. تو بار این غم رو تنهایی به دوش نکشیدی...

خدا بود و هست و خواهد بود...تو رودوست داره و تنهات نمیزاره هیچوقت..

خدا که مث ما آدمااااااااااااااااااااا نیست...!
تا میفهمیم یکی دوستمون داره...تنهاش میزاریم!
واسه کسی هم که برامون تب میکنه ، دعا میکنیم خدا شفاش بده.. انگار مریضه...
انگار دوست داشتن و عشق جرمه!
آره اصن..ما گنه کاریم..جرم ما هم عاشقیست...


آره ...آره.....خدا مثل ما آدماااااااااااااااااااا نیست...دوستتت داره و تنهات نمیزاره...
خداروشکر...

مریم...خدا هست..
مریمی که خدا برایش کافیست..مراقب خودت باش عزیز...

همینجام
جا خوش کرده ام کنار طاقچۀ عادتها
دل خوش کرده ام بی فنا بودن دنیا
همینجا...
کنار همان کتابی که همدم اینروزهایم شده است
همینجا...
پشت میز تحریرم
بروی ورقهای سپید امیدم
همینجا هستم لیلیا
من دارم ذره ذره فراموش میشوم
--------------------------------------------
در اینکه خدا هست شکی نیست
اما انگار چشمای دلِ من نابینا شده و نمی بینه خداشو
عشق که گناه نیست
اصلاً عشق کلیدِ بهشته عزیزدلم
دعا کن که پیدا کنم خدا رو
توی این بحبوحه دلتنگی و تنهایی
توام مراقب خودت باش

لیلیا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ق.ظ

مریم..طاقتِ غمگین بودن دوستان یک سبد سیب رو ندارم...

بخند ...باش...بمون...به خاطر خدا...

زمین خورده ای...دستت رو بده تو دست خدا و بلند شو...فقط خدا..

نه هیچکس دیگه..

آسمون مزه نداره! آسمون عشقه...

غمگین نیستم لیلیا
فقط کمی بیش از حد آرومم و این باعث شده اطرافیانم فکر کنن غمگینم
میدونم که آخرش خدا کمکم می کنه
فدای مهربونیت

افسانه سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://gtale.blogsky.com



من سکوت خویش را گم کرده ام !
ای سکوت...
ای مادر فریادها...
گم شدم در این هیاهو...
گم شدم!
تو کجایی تا بگیری داد من؟!
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من...

تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یاد تو . . .

پیمان اسحاقی سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:20 ب.ظ http://ruzayeman.blogsky.com

باشه میگم احساساتت خیلی باحاله از ته دله

این شد
زور گیری به این میگنا

پرنده مهاجر سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ب.ظ http://yelqa.blogsky.com

سلام
بالاخره یه روزی هم میرسه که دیگه غمگین نشی انشاا...

سلام پرنده جانم
میدونم اما اونروز چقدر دور یا شایدم نزدیک باشه
خدا عالمه

لیلیا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ق.ظ

سلااااااااااااااااااام

ذره ذره فراموش میشی... ..نه ...خدا نمیزاره...

هیچکس مریم رو فراموش نمیکنه... هیچکس...

میگن کوچیک ترین محبت ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمیشه...هرگز..

و تو مریم بزرگمهر ...دختر با محبتی هستی..

پس هیچکس فراموشت نمیکنه..

--------
دل خوشیت فقط خدا باشه...

عشق کلید بهشته..اوهوم..قشنگ گفتی..

چرا فکر میکنی خدا رو گم کردی...؟

تو که تمام تار و پودت از خداست..چطور خدا رو گم کردی؟!

و خدا قلب تو رو آفرید که عشق خودش رو در اون قرار بده...

تو توی قلبت خدا رو داری...روحت از خداست..تمام وجودت دست خداست..از خداست...

پس...دیگه نگو گمش کردی..

چشم دلت هم نابینا نیست..

تو فقط مثل من شاید...
شدی: یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم...

همین...

اروم باش..این روزا همه جووونا آروم شدن! این واقعا تلخه!
نیروی جوانی رو...داریم از دست میدیم...

خدا اولش هم کمکت کرده وسطش هم کمکت کرده آخرشم کمکت میکنه...

خوش باش و نگران نباش...تو خدات رو داری...

ببخش مریم جان ،همه اینا رو خودت بهتر از من میدونی، میدونم...

فقط ...مراقب خودت باش به خاطر خدایی که عاشقته و هیچوقت هم گمت نمیکنه...

لازم شد به تو هم بگم که خدا چه طور جواب دلتنگی ها رو میده...

خصوصی میگم برات، شاید جالب باشه برات.

شب و روزت پر از محبت خدای مهربونمون.

سلام خانوم گل
میدونم که خدا خیلی بزرگه... سمیعه ... علیمه...
اما گاهی حسش... حس فراموشی رو میگم... اذیتم می کنه
-------------------------
خدا... خدا... خدای من
میدونم لیلیا اما انگار شیطان اومده توی تار و پودم و خدا رفته
خصوصی رو خووندم
خیلی قشنگ نوشته بودی لیلیا
خیلی آروم شدم باهاش

محمدرضا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:18 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
الا بذکر الله تطمئن القلوب
البته به شرطی که واقعا ایمان داشته باشی که فقط خدا آرومت می کنه

سلام داداش
زیارتتون قبول
عجب آیه ایه این الا بذکرالله
غوغا می کنه
وقتی در اوج غم باشی و وقتی در اوج شادی حتی
ایمان؟؟؟ اونم واقعی؟؟؟ اونم من؟؟؟

... چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:55 ب.ظ http://...

سلام. انتخاب قالبت 20.آفرین دختر گل!

سلام
ممنونم ازتون ابر خاکستریِ عزیز

Sina چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ب.ظ http://1aramesh.mihanblog.com/

سلام خواهرم...

حال و هوای معصومانه دلتنگی هاتون، من رو برد به تنهایی ها و دلتنگی های گذشته در غربت، که چه خوب برایم خاطره ساخت...

قلب، وقتی دلتنگ میشه خیــــــــــــلی باید هواش رو داشت...

آخه یه جایی خوندم... قلب انسان، بوستان خداست... از این موهبت الهی به خوبی نگهداری کنیم تا براحتی نشکنه...

موفق باشید و آسمانی...

دلتنگی بد نیست
یادگاری آنهاییست
که دوستشان داریم و از ما دورند

قلب وقتی بوستان خدا میشه که هیچکی بغیر خودش توش نباشه
وقتی فقط و فقط جای خدا باشه بوستانِ خداس
شما هم پیروز باشید و سربلند

Sina چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ب.ظ http://1aramesh.mihanblog.com/

یک سلام دیگر اینبار با طعم آرامش...

لینک های زیر، برای شما دوست گرانقدر که با حضور ارزشمندتان در "یک لحظه آرامش"، باعث عطرآگین شدن فضای آن شدین، دلیلی ست محکم تا پس از مدت ها مهمترین اصل علت هواداری خاصم به سرکار خانم شبنم قلی خانی رو در قالب این لینک ها بیان کنم...

http://up.download.ir/di-DYB6.jpg

+

http://1aramesh.mihanblog.com/post/144

و علت چیزی نیست جز... تفکر ایشون...
تفکر شریفی که آثار اون، تا سال های سال، برای تلوزیون و سینمای ما ماندگار خواهد شد...

هرچند بیانات این تصویر، تنها یکی از ده دلیل ارادت خاصم به ایشان است که البته یک موردش قابل بیان نیست...[لبخند]

لینک های فوق، برای عزیزترین های "یک لحظه آرامش" ارسال شد...

زندگی تان پر از لحظه های ناب خدایی...

ممنونم از اینهمه لطف

Sina چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ب.ظ http://1aramesh.mihanblog.com/

هر چقدر هم تنها هستی .....
لباس خوب بپوش !
برای خودت غذای خوب بپز !
خودت را به صرف قهوه ای در یک خلوت دنج میهمان کن !
برای خودت گاهی هدیه ای بخر .....
وقتی به روح احترام می گذاری... احساس سربلندی می کند .....
آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی برد .....
و اگر قرار است انتخاب کند... کمتر به اشتباه اعتماد می کند .....
یادت باشد .....
عزت نفس غوغا می کند .....!

سلام سینای عزیز
تنهایی رو نمیشه درک کرد
خسته از تمام جهان
به خـــــــانه برمی گردی
در را که باز می کنی
چراغ را که خودت روشن می کنی
یعنی تـنـهــــــــــایی…

نگین پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ق.ظ

نگینم!!!
خوبی تو؟؟؟

. پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ب.ظ

لیلیا پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام مریم جان.

خب اگه فک میکنی شیطان اومده سراغت..

در روز یه عالمه « اعوذ بالله من الشیطان الرجیم » بگو ، از ته قلبت!

سوره ناس رو زیاد بخون.

اونوقت شیطان بساطش رو جمع میکنه و میره.

شیطان نمیتونه بره توی تار و پود تو! نمیتونه! خیالت راحت.

نگران نباش.آفریننده ی تو ...، آفریننده ی شیطان هم هست! یعنی اینکه شیطان هر کاری دلش خواست نمیتونه بکنه.
-----------------------------------------------------
اصلا میدونی خدا فراموشی رو برا چی آفریده...

خدا فراموشی رو آفریده که غیر او را فراموش کنیم.

به فراموشی از این دید نگاه کن.جالب میشه.

--------------------

خوشحالم آروم شدی باهاش..

منم از اون روز که اتفاق افتاد همیشه میخونمش و آروم میشم..

نمیدونم چرا...اما آروم میشم...

هر جا دلتنگ عسلی میشم..اینو میخونم و یادم میاد و آروم میشم...
------------------

دلتنگی هاتو بسپار به خدا.

تننهایی هات پر از خلوت خدا. مریم عزیز


سلام لیلیا جانم
فکر می کنم که نه مطمئنم اما نباید دست کم بگیریمش
یه وختی ممکنه فراموشش کنیم و بعد که چشم باز می کنیم می بینیم تموم زندگیمونو گرفته و بیرون برو هم نیست
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده

فراموش کردن غیر خدا...
عجب جملۀ قشنگی بود

چون فقط یاد خداس که دلا رو آروم می کنه

مرسی لیلیا جان
برام دعا کن عزیزدلم

فریناز پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ب.ظ

اوووووووووووووووه

چقدر پر:)))

میام می خونمت مریمی

فقط اومدم که بدونی میام ولی باید دلم آروم باشه تا بتونم بخونم

زودی میام پیشت

اون بالا مرغ کشتیم
داریم پرپرش می کنیم بذاریم برا نهار آبگوشت مرغ
دلم برات تنگ شده بود عزیز
منتظرم

mortezamsp جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ق.ظ http://man-o-khanjani.blogsky.com

مهری که دنبالشی از اونهاییه که پیدا نمیشه و ...
به اینجا هم سر بزن تا روشن شی :
http://hadigm.blogfa.com/

فریناز شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ب.ظ

دیدی زودی اومدم؟

این چه حرفیه دختر؟ اسم تاثیر داره ولی نباید برچسب زد

مریم هایی رو دیدم که غم هاشون اصلا و ابدا از جنس تو نبوده

مریم هایی رو دیدم که اصلا اینطوری نیستن


همه چی درست می شه

زندگیه عجیب! منم دوس دارم

باعث شدی پاشم برم کتابشو بردارم
خیلی خیلی وقته سر بهش نزدم


خدا بزرگه گل دختر
صلاحتو بهتر خودت می دونه

قربونت برم عزیزدلم
برچسب نیست فریناز
اما حس میکنم لاقل یه غم همراهشونه
زندگی عجیب
فقط تو رو صدا کنم
فقط منو صدا کنی
فقط مال تو باشم
فقط...
من خیلی از شعراش رو دوست دارم
و این کتابش رو

به قول مامانی
خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه
مام همراه اونا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد