خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

و آن هنگام نام مقدس خدا را صدا زد!


بعد از واقعۀ بت شکنی ابراهیم، و اقرارش در برابر نمرود قرار بر این شد که او را به جرم این امر به آتش افکنند. براى اجراى این تصمیم، قرار شد حصارى بلند بنا نهاده، در آن آتشى عظیم فراهم آورند تا ابراهیم(علیه السلام)را در میان انبوهى از آتش بیندازند

به این منظور، آن ها ابراهیم را براى مدتى زندانى کرده، به گردآورى هیزم مشغول شدند. هیزم ها را در بناى یاد شده انباشته، آن را آتش زدند؛ آن گاه از آن جا که توان نزدیک شدن به آتش نبوده،ابراهیم را دست بسته در منجنیق نهاده، به درون آتش پرتاب کردند. نمرود و همراهان وى در جایگاهى که از پیش براى آنان تهیه شده بود، حاضر شده، تماشاگر ماجرا بودند. بر اساس روایات، آرامشى وصف ناپذیر بر ابراهیم حاکم بودو ملائکه الهى و دیگر موجودات، رهایى ابراهیم(علیه السلام)را از خداوند متعالى مى طلبیدند. همه موجودات ملکوتی نگران ابراهیم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهیم ـ علیه السلام ـ را نمودند، همه موجودات نالیدند، جبرئیل به خدا عرض کرد: «خدایا! خلیل تو، ابراهیم بنده تو است و در سراسر زمین کسی جز او تو را نمیپرستد، دشمن بر او چیره شده و میخواهد او را با آتش بسوزاند». خداوند به جبرئیل خطاب کرد: «ساکت باش! آن بندهای نگران است که مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهیم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ میکنم، اگر دعا کند دعایش را مستجاب مینمایم». جبرئیل هنگام سقوط ابراهیم در آتش، به امر خداوند بر اونازل شد وآمادگى خودرا براى هرگونه کمکى که ابراهیم بطلبد، اعلام داشت؛ اما ابراهیم سر باز زد و گفت: از غیر خداوند درخواستى نخواهد کرد و این یکى از ادله خلت ابراهیم(علیه السلام)به شمار مى رود.

آسمان نیز به سخن آمد و به خداوند گفت:بار خدایا من آسمانی وسیعم و میتوانم تمام ابرهای دنیا را در دلم جمع کنم و بر این آتش ببارانم تا بهترین بنده ات را از این آتش سوزان نجات بخشم و اما خدا همان پاسخی را که بر جبرییل فرموده بود بر آسمان نیز تکرار نمود

و اینبار زمین به سخن آمد:بارخدایا برگزیده ترین مخلوقت که بروی من گام می نهاد در این آتش خشم کافران خواهد سوخت اگر اذنم دهی تمام خاکهایم را جمع می کنم و بروی آتش میریزم تا به امر تو آتش خاموش گردد و ابراهیم نجات یابد و خدا باز همان پاسخ را به زمین عرضه داشت

باد بیقرار به سوی خدا دستانش را قنوت گرفت و گفت:ای خدایی که امر همه آسمانها و زمین در دستان توست مرا رخصتی ده تا تمام بادهای جهان را به یاری بطلبم و آتش را نابود سازم و باز خدا پاسخ قبلی را تکرار کرد

ابراهیم وقتی وارد آتش شد با آرامشی شگرف و عمیق به دعا مشغول گشت:«یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنی من النار برحمتک؛ ای خدای یکتا و بیهمتا، ای خدای بینیاز، ای خدایی که هرگز نزاده و زاده نشد، و هرگز شبیه و نظیر ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از این آتش نجات بده»

جبرئیل در فضا نزد ابراهیم آمد و گفت: «آیا به من نیاز داری؟» ابراهیم گفت:«به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم. »جبرئیل انگشتری را در انگشت دست ابراهیم نمود، که در آن چنین نوشته شده بود: «معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد (ص) رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد کردم، و کارم را به او سپردم». ابراهیم به درون آتش پرتاب شد؛ ولى خداوند سبحان، او را از آتش رهانید: «فأنجـه الله من النار» ترجمه: ولى خدا او را از آتش نجات بخشید. (عنکبوت/24)در همین لحظه فرمان الهی خطاب به آتش صادر شد: «یا نار کونی بردا؛ ای آتش برای ابراهیم سرد باش». آتش آن چنان خنک شد، که دندانهای ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدی خداوند آمد:« و سلام علی ابراهیم»


پی لبیک نوشت:وقتی خواهری تو را به نوشتن گلستانی از آتش دعوت می کند حاضری تا این وقت بامداد سهل است تا صبح بنشینی و بنویسی تا خجل چشمان مهربانش نشوی اما باز هم کم می آوری در برابر آنچه دیگر دوستان نوشته اند

منِ بی بضاعت و فقیرِ واژه ها، شده ام گنجشک داستان ابراهیم خلیل، که در منقار کوچکش قطره ای و شاید هم کمتر آب بروی آتش ریخت کسی از او پرسید آتش به این شرارت را نمی بینی که تا عرش خدا بالا رفته؟ چگونه می اندیشی که می توانی با این ذره آب آتش را خاموش کنی؟ و گنجشک گفت:میدانم که نمی توانم حتی ذره ای کوچک از این آتش را خاموش کنم اما لاقل دلم آرام است که در توانم توانستم کاری برای پیامبر خدا کرده باشم

کوچکی و حقارت قلمم را می بخشایی بانو؟؟؟

نظرات 22 + ارسال نظر
محسن شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ق.ظ http://bakhyr.blogsky.com

سلام. همه ما در برابر خدا کوچک هستیم. ولی به نظر من بهتر است که به جای کوچکی خود به بزرگی خدایی نگاه کنیم که برای رضای او، باید بر بتهای جهان تبر بکوبیم.

سلام
همۀ ما تمام موجودات و کائنات و و مخلوقات کوچک هستیم
بتهای جان را اول بشکنیم راحتتر می توانیم بتهای جهان را بشکنیم
خوش آمدید

بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ق.ظ

اومدم حضورمو بزنم.. فریدا میام میخونمت

فدای تو بشم خانومی
منتظرتم

ملیکا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://my-n0tex.blogfa.com/

سلام

بانو پست بازی ثابت است . پستهای زیریش تقریبا هر روز به روز میشه

مطلب زیبایی بود ... هرچند اعتراف میکنم همش رو نخوندم ولی از بخش با آرامش وارد آتش شدن خیلی خوشم اومد
با قلم زیبایی نوشته بودی

قلمی که در این مدل نوشتنها من مدتی دنبالش بودم . خدارو چه دیدی شاید باز رفتم سراغ همون اهداف قبلی و از قلمت استفاده کردم

میدونم از دو خط آخرم هیچی متوجه نشدی ... شاید بعدا برات گفتم

قربانت

سلام ملیکای عزیز
خوش اومدی خانوم
نمیدونستم ثابته، ولی باشه میام و پستهات رو میخوونم
ممنونم از تعریفت
واقعا متوجه نشدم چی گفتی ملیکا
شاید نه... حتماً بیا و بگو منظورت چی بوده عزیز
فدای تو

امید شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

به همه ی شما که در این عمر خیر اقدام کرده اید تبریک میگم

واقعا جای تقدیر دارد

سلام برادرم
شما هم میتوانید در این امر خیر ( نه عمر خیر) قدم بگذارید و ما را یاری نمایید
سازمان حمایت از نویسندگان مطلب های مشترک

امید شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

امروز مشغله کاری به اغلاط و شرمندگی ام کشاند
با پوزش
انشاله این ذهن مشوش آزاد شود
بنده نیز ملحق خواهم شد

دشمنتو شرمنده برادرم
عیب نداره
ایشالله دفعات بعدی

فریناز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:54 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

سلام مریمی

شرح واقعه دادی و مثل همیشه کامل

دارم میگرم میون بچه ها
چقدر دوست دارم این نوشتن های مشترک رو

حس خوبی داره برام

سلام عزیز
تروخدا نگو خجالت می کشم...وقتی مال تو رو خودنم یعنی آب شدم فریناز
چقدر زیبا و کامل
انگار همونجا حضور داری و حتی گرمی شراره های آتش رو حس کردم
باور کن
منم خیلی این نوشتن های مشترک رو دوست میدارم

فریناز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

پس نظر من کو؟

ای داد! دزد بردتش انگار

میگم مریمی رمزدارم که می نویسی و اینا

نظر؟کو؟ کجاس؟
پس چرا من ندیدم؟
آی دزد آی دزد کامنت فرینازیم رو دزد برد
رمز رو مگه نمی دونی خانوم گل؟

بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ب.ظ

واقعا زیبا نوشتی مریم جون

هم شما. هم رفیق و هم فریناز عزیز

مریم من رمز ندارم

سلام نگینی
زیبا می خوونی خانوم...مال من که به قلم ر ف ی ق و فریناز عزیز نمی رسه
من همون گنجشک کوچیکه ام و بس
چشم گلم برات رمز رو می فرستم

سهبا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام گل مریم. ممنونم عزیز که دعوت رو قبول کردی و به این قشنگی نوشتی . گنجیشک منم مریم ... شماها اون فرشته هایی هستین که دست به دعا برداشتین برای خاموش کردن آتش ...
ممنونم باز . امید که خدای ابراهیم , نگاهدار همیشگی ات باشد مهربان .

سلام گل نرگسم
وای اگه بدونی از حضورت چقدر خوشحالم باور نمی کنی که دستام داره می لرزه از ذوق
من که ضعیف ترین همه تون بودم عزیز دل اونم با این قلم شکسته بسته ام
خلاصه به بزرگواری خودت ببخش مهربانم

لیدوما شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ب.ظ http://azda.mihanblog.com

چقدر لقب خلیل الله شایسته ی حضرت ابراهیمه فقط یه دوست واقعی میتونه تا این حد به دوستش اطمینان داشته حضرت ابراهیم همه وجودش توکل به خدا بود به معنای واقعی کلمه...

فقط یه دوست واقعی میتونه به دوستش اطمینان داشته باشه
عجب جملۀ قشنگی گفتی خانومی
خیلی خوشم اومد
ابراهیم خدا رو میشناخت و بهش ایمان کامل داشت که هم حاضر شد پسرش رو قربانی کنه هم خودش را در آتش بسوزاند

طهورا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ب.ظ

حیران تو را صدا می کنم ،خدای من.....تنهایم مگذار دستم را بگیر

نمی دانم چرا نام انگشتری دل مرا می سوزاند یا حسین!

بگو ارباب دلها....نام مقدست را چگونه بر زبان جاری کنم که دهانم بوی هل و گلاب گیرد
یاد اون قسمت از روضه قتلگاه افتادم عمه که میگه انگشتر از انگشتان مبارک بیرون نیامد انگشت را قطع کرد
فدای عمه جونم بشم
قلم زیباتو رو می ستایم و دربرابرش سر تعظیم فرو می آورم
کاش شما هم وبلاگ بزنین عمه

آدمک شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://darodivar.blogsky.com

چرا ابراهیم متوسل به فرشته نشد؟ چرا این همه ما متوسل داریم...
کلی ازون تیکه خوشم اومد که ابراهیم حاضر نشد از غیر خدا کمک بگیره

چون ابراهیم یقین داشت خدا برای او کفایت است
همۀ ما به ظاهر نام خدا را می آوریم و در باطنمان از غیر او توسل می جوییم
زیباست و جز این انتظار نمی رود از او

جوجه اردک زشت شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام مریم خانم خواهرانه های خلیل
ممنون بابت نگاهت به منبع عاشقی ام
خواهر خوبم منتظر نظرت هستم

سلام برادر بت شکن بتهای سنگی درون
من فقط گنجشکی را تمرین کرده ما برادرم
در برابر زاویۀ زیبای نگاهتان کوچکی بیش نیستم
همین حالا در سرایتان بودم

بزرگ یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

ابراهیم با اتکال به ایمان خدای دست به بت شکنی زد
او میدانست خدا تنهایش نمی گذارد
قشنگ بود استفاده کردم

سلام آقا بزرگ عزیز
حضورتان را ارج می نهم و کمال افتخار را دارم که قدم به کلبۀ محقرم گذاشته اید
ابراهیم خدا را شناخته بود
خدا در دلش ثبت شده بود و میدانشت جز او را نباید پرستید
قشنگی در گاه شماست
شرمنده ام نفرمایید استاد

زهـرا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سلام مریم جون
اینکه تونستی گنجشکی هم باشی برای خاموش کردن آتش خودش خیلیه
خوش به حالت

سلام زهرای عزیزم
آره واقعاً خوشحالم که لاقل تونستم یه گنجشک کوچیکی در بین اینهمه آدمهای بزرگ خودمو نشون بدم
خوش اومدی زهرا جانم
باز هم بهم سر بزن

حبیب... یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ

سلام...دور شو ای گلفروش پیر،دیگر عاشق آن گلهای مریم نیستم...

سلام مهربان برادرم
حالا اینایی که گفتین یعنی چی؟
گلای مریم به ان خوبی و خوشبویی!

GoLi یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ق.ظ

سلام مریمی جونم:*
خوشحالم از بازگشت غیور مردانت :D
این پستت تقریبا شبیهه فریناز نبود...آیا

سلام گلی خوشبوی من
غیورمردانت نه بابا غیور دخترانه بوده
شبیه فریناز؟
نوشته های در پیتی من کجا و مطالب زیبا و با احساس و پرمغز فرینازم کجا
نه مقایسه ناعادلانه ای بود گلی
اون خدای قلمهای احساس و من...تهی از هر چه حس و حال

صهبانا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ http://sahbana.ir

سلام
از رایحه ی گلستان ابراهیمی استشمام کردیم و تازه شدیم ...
و از لطف کلام بی آلایش و زیبا و نابتان بهره مند
توفیق روز افزون شما را خواهانم و از حضرتعالی و وبلاگ خوب سایه سار برای این حرکت زیبا تشکر می کنم .
پایدار و پیروز باشید.

سلام صهبانای عزیز
وقتی استاد قلمی چون شما از شاگرد حقیری چون من تعریف کند جای امیدواری در خودم می بینم خدا رو شکر
منم از خواهر خوبمون برای این حرکت زیبا کمال تشکر رو دارم
حضور زیبا و سبز شما رو ارج می نهم

امید یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

بانو فراموش کردم بگویم که به وعده ام عمل کردم
سری به انجا بزنید

سلام برادرم
خدا را شاکرم که قلم زیبای شما هم در این راستا به یاریمان آمد
چشم به دیده منت سر خواهم زد

دختر مردابی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام مریم عزیز
این داستان را آنقدر کامل بیان کرده ای که جایی برای صحبت باقی نمی گذارد
من تا امروز این روایت را نخوانده بودم
برایم جذاب بود همصدایی فرشتگان با آسمان و زمین و باد برای حفظ ابراهیم از آتش هر چند همه به سکوت دعوت شدند تا در پایان همه چیز با فرمان خدا تمام شود.

زیبا بود مریم جان، زیبا و دلنشین
ممنون

سلام سمیه عزیز نیلوفر مردابم
من در برابر قلم زیبای شما عزیزان آنقدر کوچک هستم که فقط میتوانم بگویم کوتاهیی قلم و حقارت واژه هایم را به مهربانی نگاهتان ببخشایید
و تو با این نظر زیبایت چقدر به این خط خطی های من جلوه و زیبایی بخشیده ای
فدیا مهربانی ات عزیزدل

فرداد یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام گل مریم
تاریخ نگاری زیبایی کردی....
دستت درد نکنه قشنگ بود دایی...

سلام دایی جونم
درست همین لحظۀ درج کامنت داشتم به شما و مهراب و امتحاناش فکر میکردم عجب دنیای کوچیکیه ها، نیست؟
من فقط یه کم اینجا رو خط خطی کردم تا از قافله عشق خواهر جا نمونم همین
وگرنه دربراربر شاه قلمانی چون شما کوچک و حقیرم دایی فرداد

مهرداد چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ http://کهکشان

بت سکوت چو باتلر همت شکست ترانه ی عشق تلاوت شد لبیک اللهم لبیک
سلام مهردانه زیبا نوشتی دوست عزیز

سلام داداش مهرداد
بابا میگن جنوبیا خونگرم هستنا
اینقدر دیر به دیر سر میزنی آدم دلش میگیره خب
منتظر نظرت دربارۀ پستای بعدی بخصوص ماشین روحشویی هستم مهردادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد