خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

دوستی ما که



با یک شکلات شروع شد
من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم... اونم بچه بود
سرمو بالا کردم... سرشو بالا کرد
دید که منو میشناسه
خندیدم
گفت دوستیم؟
گفتم دوست دوست
گفت تا کجا؟
گفتم دوستی که تا نداره گفت تا مرگ
خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره
گفت باشه تا پس از مرگ
گفتم: نه نه نه نه تا نداره
گفت: قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن یعنی زندگی پس از مرگ
باز هم با هم دوستیم؟
تا بهشت تا جهنم
تا هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم
خندیدمو گفتم تو براش تا هر جا که دلت می خواد یک تا بزار
اصلا یک تا بکش از سر این دنیا تـــــــــــــــــــــا اون دنیا
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگام کرد... نگاش کردم باور نمیکرد
می دونستم اون می خواست حتما دوستیمون یک تا داشته باشه
دوستی بدون تا رو نمیفهمید !! 


گفت بیا برا دوستیمون یک نشونه بذاریم
گفتم باشه تو بذار
گفت شکلات باشه؟
گفتم باشه
هر بار یک شکلات میذاشت تو دستم منم یک شکلات میذاشتم تو دستش
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی که دوستیم دوست دوست
من تندی شکلاتامو باز میکردم میذاشتم تو دهنم تندو تند می مکیدم
میگفت شکمو
تو دوست شکموی منی وشکلاتشو میگذاشت توی یک صندوقچه کوچولوی قشنگ
میگفتم بخورش
میگفت تموم میشه می خوام تموم نشه برا همیشه بمونه

صندوقچش پر از شکلات شده بود

هیچکدومشو نمی خورد
من همشو خورده بودم
گفتم اگه یک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرمها اون وقت چی کار میکنی؟
میگفت مواظبشون هستم
میگفت می خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوستیم و من شکلاتمو میذااشتم تو دهنمو می گفتم نه نه نه نه "تا" نه دوستی که تا نداره !! 

یک سال... دو سال... چهارسال... هفت سال... ده سال...
بیست سالش شده
اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم
من همه شکلاتامو خوردم
اون همه رو نگه داشته
اون اومده امشب تا خداحافظی کنه
می خواد بره... بره اون دور دورا
میگه میرم اما زود برمیگردم
من که میدونم اون بر نمیگرده
یادش رفت به من شکلات بده
من که یادم نرفته شکلاتشو دادم
تندی بازش کرد گذاشت تو دهنش
یکی دیگه گذاشتم تو اون دستش گفتم بیا این هم آخرین شکلات برای صندوقچه کوچولوت
یادش رفته بود یک صندوقچه داره برا شکلاتاش
هر دوتا رو خورد
خندیدم
میدونستم دوستی اون تا داره اما دوستی من تا ندارهمثل همیشه
خوب شد همه رو خوردم
اما اون هیچ کدوم رو نخورده
حالا با یک صندوقچه پر از شکلاتهای نخورده چی کار میکنه؟


پی نوشت:یعنی وقتی این متنو توو یه وب قدیمی خووندم و بعد هم این آهنگشو گوش دادم اونقدر خوشم اومد که گفتم بذارم شما هم گوش بدین...یاد کودکیام افتادم...شکلات...ای داد...وای از اون روزا...یادش بخیر
یعنی برام خاطراتی تداعی شد که هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره...هیچوقت_ هیچوقت...

اما دوستیِ ما تا داشتــ...

نظرات 19 + ارسال نظر
ماهان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ب.ظ

ونی که گفتم نرو گفت نمیشه ،
دیروز دیگه رفت واسه ی همیشه ،
وقتی می خواست بره منو صدا کرد ،
وایساد و تو چشمای من نگاه کرد ، گفت
میدونی خودت واسم عزیزی ،
این اشکارو بهتره که نریزی ،
تقدیره ما از اولم همین بود ،
یکی تو آسمون یکی زمین بود ،
بذار برم یه مدتی بمونم
شاید که قدر اینجا رو بدونم ،
گریه نکن گریه هاتو نگهدار ،
شاید بازم بیام خدانگهدار

سلام مریمی
خوبی خواهری؟

چه شعر قشنگی ماهان
ربط دار به متن مرسی
خوبم ماهانم
نه نه عالی ام باور کن

مریم شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ب.ظ

یـآدَم می آیــَد بچهـ که بودَم،

مآدرم لـُقمه هـآ را

خلبـــآن میکــَرد،

کـِشتی میکــَرد،

موشـَک میکــَرد،

و میگــُفت:این آخریــشه دیگهـ ...

بخـور تــآ بــزرگ تــَر شی..

یـآدَم می آیـَد همیشـه میپــُرسیدم از خودم:

چـَند شب دیگــَر بخوابــَم بزرگ میشوَم..؟

و حــآل بــآ یآد آن روز هـآ،

لبخــَند تلخـی میزنم

و آرام بـآ خودم میگویــَم:

مــآدر،چهـ زود بـــزرگ شـــُدَم..!

ایکاش هیچوقت بزرگ نمیشدیم ایکاش

امید شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

همیشه از این تا ی دوستی ها بدم می امد
چقدر دلم برای دوستان قدیمی تنگ شده است

بعضی از دوستیایی که براشون قاعده و قانونی مثل "تا" گذاشته میشه به درد فراموشی میخوره
شما دیگه چرا داداش؟
شما که اینهمه مهربونین چرا دوستا قدیمی رو رها کردین که حالا دلتنگشون شدین؟

بانوی اردی بهشت شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:13 ب.ظ

چی شده نگینی؟

محیا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:31 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

تا حالا این آهنگو نشنیده بودم !!!!

حالا بشین و بشنو

محیا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

سلام عزیزم
چون این منطقه مختص خودمونه اگه آشنایی اسمشو بشنوه خیلی راحت هویتمو پیدا میکنه برای همین رمز براش گذاشتم و گرنه چیز قابل داری نیست :3333

فدای محیا خانومی خودم
همین حالا اومد

سحر شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:32 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام مریم خانومی ...
ولی من که شکمو تر از این حرفام که شکلات هارو نگه دارم ...
ولی طعمش رو قطعا یادم نمیره ...
متن پایینی دلتنگی قشنگ بود ...هم متنش ..هم عکسش ...

سلام سحری
البته بستگی داره چ نوع شکلاتی باشه من از شکلاتهای سفید متنفرم سحر
ولی در عوض عاشق کاکائوام اگه بخوان برا نشونه دوستیمون کاکائو بذاریم باید کاکائو باشه
خودت حساب کن ببین چن وقته نیستی
نه خداییش کجا بودی تو دختر خوب
دلم تنگ شده بود آخه

امین اتاقک شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ب.ظ http://otaghak.blogsky.com

خیلی آهنگ قشنگیه

این متنو قبلا خونده بودم.واقعا احساسی و زیباست. ممنون که تداعی خاطرات کردی برامون

آره متنش تکراری بود امین
ولی من بیشتر آهنگشو دوست دارم
قبول باشه تداعی خاطراتتون

ویکی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ

اع...نه بابا...یاد بچگی هاتم افتادی؟!
یاد بازی هاش چی؟!
شوکولات و اینام توش بوده دیگه...!
سلام خوبی؟!خوش میگذره؟!
اینو خیلی قدیما که ...
شاید شیش یا هفت سال پیش شنیده بودم...دکلمه شو...
اما خالی از لطف نبود...
هر بار یادم میادش کلی یاد بچگی هامو دوستی تا دارم میفتم...
البته من قایم موشک هم بازی میکردم و این میتونه جای اون خاطرات بد رو بیگیره...!

بله چی فکر کردی هنوز آلزایمر نگرفتم که
من بیشتر با پسرا بازی میکردم و آخر سر دعواشون میدادم باهم
شوکولات توو خاله بازیام بوده ویکی

تازه سلام میکنی؟علیک سلام
شیش هفت ساااااال پیش؟جدی؟
دوستی تا دار؟ دوستی که تا نداره
حالا اینهمه بازی چرا قایم باشک بازی؟فوتبالی هفت سنگی وسطی ای
یه قل دو قلی گرگم به هوایی
چ خاطرات بدی؟

مشتاق یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام
دوران کودکی از بهترین دوران زندگی است..بدلیل اینکه صفای باطنی کودکی بی نظیر است..و لذا ارتباط با انان خیلی لذت بخش است...اما افسوس که انها که با بچه ها سروکار دارند قدر انان را نمیدانند و ما هم برای کار انها ارزش قایل نیستیم..در حالیکه ناب ترین بهترین و موثرترین سالهای زندگی است...
و نقش مادر نیز بهمین جهت مهم است که پرورش دهنده این فرشتگان الهی است..
درود برمادران باتوجه و فداکار..
بهرحال با این پست خاطرات شیرین کودکی را زنده کردید
موفق باشید

سلام بر مهربان استادم
اولا باید در برابر این دٌرافشانی های شما سکوت کنم
دوماً چقدر خوشحالم که باعث شدم کودکی هایتان برایتان تداعی شود
به قول دوستی رحمت خدا بر آن مادری که از شیره جانش با عشق به اهل بیت به کودکانش خورانده و اکنون عزیزو بزرگواری چون شما استاد عزیزم به جامعه تحویل داده است
پس درود و رحمت خدا بر مادر شما
ممنونم

مجتبی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ب.ظ http://makamtarim.persianblog.ir

هر کسی نمی فهمه اینو....
که دوستی تا نداره!
چقدر قشنگ گفته این عزیز ، اون دنبال تا بود ولی من نه!....

سلام برادرم
آره درک و فهم میخواد بخدا...باید عاشق باشی تا بفهمی تا نداره
تا داشتن دوستی یعنی حد و مرز برای دوستی
یعنی یه جایی تموم شدن و کات کردن دوستی
اما اون تا دلش بخواد بذار تا بذاره براش...دوستی من تا نداره

سارا یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

اخی.................... یاد معلم اول دبستانم افتادم....ک روز اخر مدرسه بهمون بیسکوییت داده بود....من میخواسنم نا همیشه نگهش دارم....اما بعدش خوردمش

ای شکمو... تو شاگرد شکمویی بودی
فدای سرا خانومی ستاره سهیلم بشم

مادمازل شرور یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ب.ظ http://madmazelsharur.blogfa.com

دوستی ما تا نداشت واقعا ولی تا دار شد

ای جانم
قربونت برم خانمی...باید می نوشتی تا دارش کردن
بعد من بپرسم کیا؟بگو برم حسابشونو برسم
بعد تو بگی خودت مریم
حالا من برم مریم رو تنبیه کنم برگردم
که دیگه هوس نکنه دل خانم شرور منو بشکنه

ریحانه یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

شما هم خسته ی درس ها نباشی مریمی..
خوبی خانمی ؟اوضاع چرخش افلاک بر مراده ؟!!..

اینجا آسمان صاف تا قسمتی رومانتیک، همراه با غبار دوستی است

توده ای سلام به سمت شما در حرکت است

و احتمال ریزش بوسه دور از انتظار نیست !

اگه این امتحانا و استرسشو فاکتور بگیریم خوبه تا قسمتی عالی
فردا اولیشه ریحونی
تروخدا دعام کن عزیز

ر ف ی ق دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

از دوراهه ای گفتی که به یک گمگشتگی ختم می شد
تو جسمی جدا شده از جان بودی و او
جانی خسته شده از جسم
و بر راه ِ سپیده
عشق را می جستید
و مگر فرق می کند که چگونه عاشق بود ...
سلام بر مریم بانوی احساس و مهربانی

سلام بر رفیق عزیز و مهربانی
کجایید شما مهربانم؟! دلمان هزار راه نرفته رفت
چقدر دلتنگاتان بودم خدا رو شکر که دیدمتان
بمانید برای همیشه

intus et in cute سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ق.ظ http://incute.blogfa.con

آهنگش رو از مدت ها پیش توی گوشی قدیمی دارم . باعث شدی برم سراغش ;-)

سلام مرجان عزیز
چقدر خوشحالم از حضور زیبات خانوم
و خوشحال برای اینکه باعث شدم خاطراتت برات تداعی بشه

جوجه اردک زشت چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام
یکی از عدت های همیشگی من شنیدن این ترانه است
دست مریزاد آبجی گلم

سلام
خدا رو شکر که از آهنگ خوشتون اومده،راستش من تازگیا شنیدمش و به قول خودتون خیلی برام قشنگ و جالب شد
برا همین گذاشتم توو وبلاگم
قابل نداشت داداش مهربونم

دریا یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
چقدر زیبا و با احساس
منم این متن رو قبلا خونده بودم
اما نقد دوستش دارم که دوباره تا آخرش با احساس خوندم .....یکمی دلم گرفت....اما خوب دیگه ...............
کاش همه قدر هم رو بدونن.....
عزیزم وبلاگ زیبا
با معنا
با مطالب دلنشینی دارین
موفق باشین
در پناه خدای مهربون.....

دریا دریا مهربانی را از نگاهت می خوانم
خوش اومدی رفیق

خ یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.konardon.mihanblog.com/

وقتی تا داشته باشه ادم تا میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد