خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

باز ناله ای و ...

                

               

باز ناله ای... باز فریاد بیصدایی... باز دلی... 

باز سه تار و ساز ناکوک و دو- ر- می- فا-سو-لا-سی ِ عاشقانه ای... 

باز حد نهایت بغض صدا و باز نالۀ مرغ سحری 

باز چرخش هذیان وار صور بر مداری... 

باز دلی و باز عشقی...باز شعلۀ در قفس و آهی از دمی آتشین... 

باز خیسی کاغذ و سرپیچی قلمی و سیاهی نقطه ای،سه نقطه ای... 

باز لایعقلم کرد این مرغ سحر و این "تو" 

باز انتظار هرم نفسهای تو در گوشه جهان دلمـ...

دست می کشم بروی سیمهای لرزان سه تار...

صدایی آهسته در گوش جانم می پیچد.

و من به انتحار واژه های ذهنم می اندیشم...

که در سکوت مطلق چشمانم همراه اشکهایم...

خودشان را از ذهنم به تهِ ته دلم پرت می کنن... و بعد در میان همهمه بی بازگشتشان ناپدید می شوند

نت های دلم را گمـ کرده ام...کجا گذاشته ام آنها را؟...

چگونه کوک کنم سازم را...ساز ناکوک دلم را چ کنم؟؟؟

با این لبخند گلایه آمیزم مگر میشود ساز دل را کوک کرد؟!

زخمه بر ساز زنم که چ شود!!!...که آبروی نداشته ام بر باد رود؟

زمهریر واژه هایم...خموشی فریاد اسیرم...سرو پندار بی کسی ام را

زخمه بر ساز کنم...با اشکهای ساز چ کنم؟!

سوگند به جوهر دلتنگی ام...

سوگند به سبزینۀ تمنای خواستنت...

سوگند به محبت تو...

که همۀ عشق ها خواهش جنون است....


پی مریمی نوشت:گرچه از بال پروانه خیالم عطر دیدار تراوید... گرچه فاصله ها بی کینه در آغوش هم لغزیدند...گرچه نقره فام دل یکباره شوق خواستن شد... و فریاد سکوت عریان از ازدحام تنهایی... اما باز... انگشتانم بروی زنگار تلخ آیینه دل نرم لغزید.


پی ذوق نوشت:آخیش...بالاخره داداش مهردادیِ من بعد از سی و دو روز؟؟؟؟؟؟ یکی از اون دادمهرهای نابشو گذاشت...جونم داداش

نظرات 24 + ارسال نظر
*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ http://www.gole-hamishe-bahare-man.blogsky.com

چه غمگین

حرف دله دیگه چه میشه کرد مهرنازی؟!
اما اینا رو وللش خودتو عشقه

مامیچکا سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ

ر ف ی ق سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:27 ب.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

هنوز نیافته ام تسلا
هرچند
به راهِ خود رفته قلبم
این دوری ِ ملال انگیز
در این دلتنگیِ ِ پایان ناپذیر
هنوز هم
غم می بارد بر دلم
دریغ از اندکی التیام
کاش زمزمه ای بود
یا همهمه ای
تا این خستگی ِ عاشقانه
رخت بر می بست

سلام بر بانوی مهر و احساس ، مریم
دلت تا ابد پیچیده در میان اطلس و ابریشم عشق باد

تسلای دل را
از نگاه مهربان او باید یافت
وقتی که چشمانش به تو لبخند می زند
سلام بر رفیق عزیز خونه خیالی
ممنونم مهربانم برای دعای زیبایتان

امید سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

قبول که از جنون است
اما عجب حالی دارد این جنون هان!!!

سلااااااااام داداش
وه چ جنونی!!!جنون عشق وسرگشتگی

بانوی اُردی بهشت سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:04 ب.ظ






بانوی اُردی بهشت سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ

باور کن در مقابل کلام به این زیبایی هیچی به ذهنم نمیرسه ...

نه نشد نگین خانمی
باید یه چی بگی دیگه
هر چی میاد توو ذهنت بگو
باشه؟

سارا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ http://sm19.blogfa.com

عشق جنون گریه.....
وای مرم رفته بودی زیارت؟ قبول باشه بانو :x
خوش ب حالت جدا
ایشاالله ک حاجت روا بشی عزیزم
بعدشم ستاره ی سهیل خودتی ها ...دست پیش میگیرم تا پس نیفتم! : دی

سلام عزیزدل
نه زیارت کی رفتم؟اونم توو فصل امتحانا؟؟؟
فدای سارا جونی خودم بشم که ستاره سهیل میشه بیشتر دلم براش تنک میشه

حبیب... چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام ...سهم ما همین صفر و یک هاست...غم که می آید درودیوار شاعرمی شود...

سلام
صفر و یک ها سهم دنیای مجازیه برادرم
ما آدم هستیم و دل داریم...آدمها فقط غمگین می شوند...
آدمها فقط شاعر میشوند

بانوی اُردی بهشت چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ق.ظ

چشم!
اون موقع تمرکز نداشتم واسه نوشتن!
یادمه تو وب فریناز هم همینکارو میکردم! وقتایی که تمرکز نداشم فقط اسمایل میذاشتم.. میرفتم تا شب یا تا چند ساعت به نوشته هاش فکر میکردم و بعدش میومدم واسش جواب مینوشتم

دیروز هم ذهنم درگیر بود نشد که بنویسم..

چشمت بی بلا
دلم برای فریناز هم تنگ شدهـ...
نوشته های قشنگ اون کجا و این خط خطی های من کجا؟
حالا خوبی خانمی؟

بانوی اُردی بهشت چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ق.ظ

همسفر جاده ای میشوم که رد پایم را خوب در دلش جا میدهد...
قدم زدنم همانا و بی قراری هایم همانا..
نت های دلم را گم کرده ام.. کجا گذاشته ام آنها را؟!
کجا رهایشان کرده ام!
بر میگردم ُ به راهی که امده ام مینگرم! هر چیزی را میبینم جز نت های گم شده...
رد پاهایم را میبینم که باد آهسته انها را محو میکند...در این
جاده ی خاکی...
جاده ای که هیچ رگذری ندارد ... هیچ کلاغی پر نمیزند که لااقل غار غارهایش مکملی باشد برای ساز ِ ناکوکم!


میترسم بگم اهنگ وبت خوشگله باز بری عوضش کنی!!

وای نگینی!!!این نوشته من کلی نقص داشت بخدا
تو با اون نگاهت کاملش کردی عزیزی
باشه چشم آهنگ رو میذارم

نازنین زینب چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ق.ظ http://zendegikon.blogsky.com



حسن آذری چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogsky.com

آقای ح. مشکل خانم س را چگونه حل کرد؟...

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://baharii-tarin-rozha.blogfa.com/

سلان حتما به من سربزن پشیمون نمیشی تازه درستش کردم بپسندی ادامه میدم نپسندی حذف میکنم وبلاگم رو

سلای، خوفی؟
باز تو به جون قالب وبلاگ افتادی؟
قالبت که محشره...متن هم بذار یدیگه خیلی عالی میشه

ریحانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

مریمی بیا مصاحبه امو با داداش بخون 1390 رمزشه

سلام ریحونی
بله خووندم و کامنت هم گذاشتم

ستوده پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://sootoodeh.blogsky.com/

عشق این است وجز این نیست .
بگذار دل راه خودش را برود .
بگذار در این دوران ناسازگاری ساز خودش را بزند .
بیچاره دل که در اینجا هم آسایش ندارد .
سلام مریم جان .
دلدادگی زیبایی بود با دل

سلام ستوده جان
اگه بذارم دل راه خودشو بره که سر به هوا میشه و میزنه جاده خاکی آخه باید حواسم بهش باشه
دل رو دادم دست عقلم...اما عقلمم کلافه شده از دست بازیگوشیای دل
ممنونم خانم مهربان

بانوی اُردی بهشت پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

اتفاقا مردد بودم ثبتش کنم یا نه!
ولی اونقدرا هم خوب نشد مریم.. متن تو کجا و من کجا...

متن منه که ناقصه.. دقت کن بهش.. هنوز وسط همون بیابون ایستاده...

لطف داری... این اهنگتم قشنگه

راستی واسه اونم مرسی که گفتی

حالا خدا رو شکر که برای ثبتش تردیدت به یقین تبدیل شد
تو توو آسمونا و من قعر دریا
همون بیابون کاملش کرده عزیزدل...خودت برو یه بار دیگ بخوون
هنوز انتظار موج میزنه توو کلماتت...
در ضمن یه نصیحت خواهرونه (البته مجازونه) وقتی تصمیم گرفتی پا تو راهی بذاری که قراره به هدفت نزدیکت کنه تا اونجا که می تونی برنگرد و به پشت سرت نگاه نکن چون ممکنه تردید رو مهمون دلت کنه
برو و تا آخر راه هم با استوار و محکم قدم بذار
ببخشینا...نصیحت کردنم اومد گفتم برای تو حرف بزنم
خوبه که حالا هیچی نیستم و هیچی هم بلد نیستم
میدونستی چقدر دوستت دارم نگینی؟

ریحانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

مریمی ممنونم که خوندی ولی مصاحبه یکم کامل تر شده...دعوتی به خوانش مجدد کامل نوشته!

چشم ریحونی جونم
میام میخوونم خانم دوباره و سه باره
راستی تولد دو سالگی وبلاگت هم مبارک

طهورا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ

مریم چه دلنشین می نویسه این سه نقطه ها رو....
یکی از این سفرای قبلیو نصیبت بشه به این زودی

سلام عمه طهورایی
سه نقطه ها مث سکوت سرشار از ناگفته هان
دلم براتون تنگ شده بود عزیزدلها

... جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ق.ظ http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام
خیلی زیبا بود
مخصوصا چند مصراعش غوغا میکنن
دست میکشم به روی سیمهای لرزان سه تار ...
یا ...
ساز ناکوک دلم را چه کنم ؟
خیلی عالی و پر احساس بود .

سلام حسین هیچکس
زیبا خواندید
دست می کشم بروی سیمهای لرزان سه تار
بازم ممنونم

گلی جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ http://flowerever.blogsky.com/

بوی عاشقی میاد

آی گفتی...
دمت گرم...
ولی کو معشوق؟

توتیا جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ب.ظ http://toootia.blogfa.com

و خدا برای همه ی ما کافی ست :)
سلام

و خدا تنها به جای همه داشته ها و نداشته ایم کافیست
سلام توتیا خانوم گل

فرداد جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام دایی جان
دلنوشته زیبایی بود....
برقرار باشی.

سلام دایی!
ممنونم مهربونم
زنده باشین

وفا(امید) جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

امیدوارم سازت را جوری کوک کنی که حرکت دستانت بر آن آرامش را برایت به ارمغان بیاورد....

سلام امید عزیز!
ممنونم از دعای خوبت

مهرداد شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

زخمه بر ساز زدی از ته دل
قطره اشکی زدل سنگ چکید
به خیال خوش من شبنم بود
ای دریغا دل ِدیوار تپید ...(کهکشان)
.................................
سلام مهردانه
پست زیبات الحق بدلم نشست و لطف مندرج در پینوشت بنده رو شرمنده کرد از محبتت سپاسگزارم...

ای دریغا دلِ دیوار تپید
سلام مهردادی
قابل چشمای تو رو نداشت
اونو از ذوق نوشتم دیگه
خدا رو شکر خوشت اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد