خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

برای چشمهای تو می سرایمـ...

  

 

من در آنسوی ابعـاد زمان 

برای چشمهای تو می سرایم 

که شبی نجیب 

شراره نگاهت 

تمام هجوم تنهایی ام را 

به یغما برد 

و نجابت صدایت 

آنقدر سرخ بود 

که شقایق مجال شکفتن نداشت 

به اصالت شکوفه های سیب سوگند 

که ناب ترین طرح زلال باران تویی 

پس بمان با منــ... ای همیشه جاری در قلبم 

که همراه شکوفه تنهای ات خواهم شد 

بمان با منـ... که از عمق اصالت یک نگاه 

اسارت پوچی ام را دریابی 

بمان که می خواهم آرزوی "ای کاش بماند" را 

برای تنهایی پاییز معنا کنم 

بمان تا که سایه نگاه بیگانه ای 

روحم را به صلابه نکشاند 

بمان و ... 

نگذار که دلم مرثیه رفتن بخواند 


پی مریمی نوشت:عمـــه طهورایم... 

یک استکان چای داغ مهمان منی... کنار پنجره بخار گرفتهـ... وقت تنهایی... نوش جانت عزیزدل...چای رفاقت من... برای تو همیشه تازه دم است

「 با آمدنت قاعده ے عشق بهم می خورد」


راه کہ می رفت پسر،پدرے همہ ے جانش میشد عشق...میشد پر ِ پرواز...

اما راه کہ می رفت پدر،پسرے همہ ے جانش می شد دلهره...

آخر عصاے روزهاے شکستگی بود،پسر...
.
.
بعضی از ترکیب ها هستند کہ واقعاً می مانی باهاشان چہ کنی!

آنقدر روے روح و روان ات قدم می زنند تا حال و روزت بشود مثل ِ الان ِ من...

کہ ندانی مولود امشب را باید کجاے هستی قرار دهی تا...


بعضی از ترکیب ها هستند کہ می مانی باهاشان چہ کنی!

جائی کہ همہ ے هستی تسبیح بہ دست،ذکر ِ لاحول و لا قوة الاّ بالله میگیرند...

مثلاً ترکیب ِ حُ س ی ن بن علی و علی بن الحُـ س ی ن...

یا مثلاً ترکیب اینکہ میشود پسر ِ علی بود و نامت حُ س ی ن باشد...

یا پسرِ حُ س ی ن باشی و نامت علی...


امشب با آمدنت تمام ِ معادلات ِ هستی را بر هم زدے..

مانده ام چہ بخوانم برایت اے عشق...


پی نویس دل:خواستم روضہ نخوانم،اما این را نگویم،دق میکنم امشب...بی هوا یک گل رز را پر پر کرد و گفت:این یعنی علی اکبر..گل هاے پرپر شده را توے دستش لہ کرد و گفت:حالا این یعنی قاسم...

ـ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-ــ-............. 

پی نویس دعا:در این شبهای مقدس...در این روزهای پر برکت دستان نیازمان را به سوی خدایمان قنوت بگیریم و برای دوست وبلاگیمان که در کماست دعا کنیم 

*خدایا وائل را زائل مگردان*

باز ناله ای و ...

                

               

باز ناله ای... باز فریاد بیصدایی... باز دلی... 

باز سه تار و ساز ناکوک و دو- ر- می- فا-سو-لا-سی ِ عاشقانه ای... 

باز حد نهایت بغض صدا و باز نالۀ مرغ سحری 

باز چرخش هذیان وار صور بر مداری... 

باز دلی و باز عشقی...باز شعلۀ در قفس و آهی از دمی آتشین... 

باز خیسی کاغذ و سرپیچی قلمی و سیاهی نقطه ای،سه نقطه ای... 

باز لایعقلم کرد این مرغ سحر و این "تو" 

باز انتظار هرم نفسهای تو در گوشه جهان دلمـ...

دست می کشم بروی سیمهای لرزان سه تار...

صدایی آهسته در گوش جانم می پیچد.

و من به انتحار واژه های ذهنم می اندیشم...

که در سکوت مطلق چشمانم همراه اشکهایم...

خودشان را از ذهنم به تهِ ته دلم پرت می کنن... و بعد در میان همهمه بی بازگشتشان ناپدید می شوند

نت های دلم را گمـ کرده ام...کجا گذاشته ام آنها را؟...

چگونه کوک کنم سازم را...ساز ناکوک دلم را چ کنم؟؟؟

با این لبخند گلایه آمیزم مگر میشود ساز دل را کوک کرد؟!

زخمه بر ساز زنم که چ شود!!!...که آبروی نداشته ام بر باد رود؟

زمهریر واژه هایم...خموشی فریاد اسیرم...سرو پندار بی کسی ام را

زخمه بر ساز کنم...با اشکهای ساز چ کنم؟!

سوگند به جوهر دلتنگی ام...

سوگند به سبزینۀ تمنای خواستنت...

سوگند به محبت تو...

که همۀ عشق ها خواهش جنون است....


پی مریمی نوشت:گرچه از بال پروانه خیالم عطر دیدار تراوید... گرچه فاصله ها بی کینه در آغوش هم لغزیدند...گرچه نقره فام دل یکباره شوق خواستن شد... و فریاد سکوت عریان از ازدحام تنهایی... اما باز... انگشتانم بروی زنگار تلخ آیینه دل نرم لغزید.


پی ذوق نوشت:آخیش...بالاخره داداش مهردادیِ من بعد از سی و دو روز؟؟؟؟؟؟ یکی از اون دادمهرهای نابشو گذاشت...جونم داداش

امشب در حرا نور وحی می پیچد!!!


میشود تو را یک امشبی از حرا گرفت و آهستہ بردت جایی کہ بشود تو را دید

و گذاشتت توے دستِ جبرئیل و منتظر ماند تا بخوانی قصہ ے آغاز را...

میشود امشب تو را با افتخار بہ همہ ے عالم نشان داد

کہ این است آن پیامبرے کہ هم خودش و هم امت اش برنده ے روز محشرند...

میشود امشب تو را گذاشت یک گوشہ ے هستی و رفت خیلی دور!

آنقدر دور کہ بشود انتهاے وسعت ات را دید..اما هرچقدر هم دور،تو بی انتهایی ایها الرسول..

فقط میشود امشب بہ تو و اهل خانه تو پناه آورد..

بہ تو کہ همہ ے آیین و راه ِ رفتن ِ منی..


پی دل نوشت:اصلاً حجم کوچک تصورات ما چہ می فهمد رحمة للعالمین بودنت را..؟قحطی پیالہ ے وجودم،ارزانی ِ آستانت..و تصدّق،اے همہ ے عشق...


پی سفارش نوشت:امشب شب خیلی عزیزیه...شاید شب قدر که میگن امشب باشه...اصلا امشب مادر شبهای قدر ساله...من سفارش به نماز و غسل و دعا و ... نمی کنم...فقط تا می تونین امشب و فردا رو صلوات بفرستین...هر چقدر که می تونین...نیاز نیست که مثلا هزاران هزار دور تسبیح...نه...صدو یه تا هم شد گره گشاست...به هر نیتی هم میشه...سلامتی و ظهور آقا...شفای مریضا... برای دل مریم هم دعا کنین...منم اگه لایق باشه براتون دعا می کنم...

ولادت خورشید ایلیات!!!


باید منتظر بمانم.منتظر صدای گرم فرشته ای که آرامشم را چون سرشاری گیسوانش بیاشوبد.

باید چشم به راه صدایی بمانم که استخوان هایم را به رقص بکشاند و نگاهم را رعشه ای شود

کسی که نام گلی را بر زبان دارد کسی که از مقدس ترین نقطۀ جهان جوانه زده است و تاریخ ماناتر از نامش را در حافظه اش ندارد

سماع صدایی را در بی پایانی تنهایی ام مشتاقم،که از خود بیرونم کند و در گوشم رهاترین آوازها را زمزمه کند تا پلک هایم برقصند

علی جان! مردم از آن جهت قبله به جماعت قامت می بندند که تو در آن جوانه زده ای که تو از آن نقطه جهان را به لبخندی میهمان کردی.

سرما دروغ نیست.شب دروغ نیست.راهبان راهزنان اند.دلت را بردار باید گردباد را زین کنیم و رفتن را آغاز رسیدن بنامیم

با هر نگاهت فانوسی در من ریشه می دواند شعری در من جوانه می زند و زبانم جوان می شود.من چشمهایت را اگرچه دور ولی خوب می شناسم آنگونه که جانم را و جوانی ام را

روزهای من با یاد تو گردباد می شوند و گنجشکان از سرانگشتانم تو را نیایش می کنند

لحظه ای که بی تو باشد نیست و انتظار رویش ذوالفقار تو ریش جهان را سپید می کند

ای خورشید ایلیات! بی تو جاده ها سرد و خمیده به دوزخ میریزند و دشتها در پی ات تا افق می گزیرند و رودها ناخن خشکی می کنند. مولای من! شب روز دیگریست وقتی چشم تو باشد وقتی که از پریشانی گیسوان تو متولد شده باشد

خورشیدی که از نگاه تو جاریست تمام شبهای جهان را صبح می کند آنروز خدا ظهور میکند و تو جهان را شادباش خواهی کرد.

زمین عریان است سرما اندوه را تکثیر می کند و هزار دهان باکره در من تو را فریاد شده اند

راستی تو کیستی که گیسوانت زلالی دریا را آشوب می شوند و چشمهایت شهری را تا بهشت امتداد می دهند؟

تو کیستی که من این "من" گریزان از خود از هر کجا به هر که می گریزم در سایه تو نشسته ام

نسیمی که از کعبۀ چشم تو جاریست طوافم خواهد کرد و روزهایم را چون شانه های عریان زمستان روزی بهار خواهد کرد

تو کیستی که اشکهایم بی تو سنگ می شوند و به پایت نمی رسند

حالا چشمهایت دهان به دهان می گردد و من جوان می مانم


تبریک نوشت:ولادت مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را به محضر مقدس آقا امام زمان و تمامی شیعیان عزیز تبریک عرض می کنم

و همچنین روز مرد و روز پدر رو اول به بابای عزیز خودم و بعد تمامی پدران عزیز وبلاگی تبریک میگم و خدا رو قسم میدم به همین روزهای عزیز که سایه شون همیشه بر سر بچه هاشون مستدام بماند                                                                                           آمین