خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

باران بی چتر... چتر بی دست... دست بی یار

آن شب باران می بارید…

باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…

و از همین شوق بی چتر آمدم…

ولی آمدم…

و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…

و باران می بارید…

آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…

باران می بارید…

و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…

میدانی؟!...

زندگی اتفاق غریبی است…

عرصه جولان آدم ها…

که مدام در حرکتند و در شتاب…

آدم هایی که می دوند برای زنده ماندن…

برای چند ساعت و چند ثانیه بیشتر ماندن…

می دوند برای رسیدن به چیزهای بیشتر…

اما درست آن موقع که می خواهند از آن لذت ببرند..

دیر می شود… و باید رفت… می رود بی آن که …

کاش در عبور همین ثانیه ها و در میان دویدن همین آدمها، به فکر قدم زدن باشیم…

قدم زدن برای زندگی… برای زندگی کردن…برای مهربانی و عشق ورزیدن

زندگی همین در کنار هم بودنهاست...

همین نفس کشیدن به یاد همدیگر بودنهاست

زندگی یعنی من... یعنی تو...

زندگی یعنی...


پی نوشت1:باران نبار من نه چتر دارم نه یار…!

پی نوشت گیج:نمیدانی چطور گیج می شوم وقتی هرچه می گردم معنی نگاهت را در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی کنم… !

پی نوشت سفر:به قول شاعر که میگه لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود ناگاه چقدر زود دیر میشود ~~~> سفر به زادگاه هلینا مراقب لبخندهایتان باشید بازخواهم گشت...

خوابم نمی برد قلم و دفترم کجاســــــت؟!

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


خوابم نمی برد قلم و دفترم کجاســــــت؟!

عکست که بود یکسره بالا سرم کجاســــــت؟!

امشب هوای هوای نوا بر سرم زده ولــــی

اندیشــــــه های ناب ِ تو در باورم کجاســــــت؟!

وقتی که دست های تو را ترک می کنم

بغـــض ِ فرو خـــورده ی درد آورم کجاســــــت؟!

در عقد های تو با دست های او

سهم ِ منی که با تو چو یک پیکرم کجاســــــت؟!

وقت ِ سحر شده سخنم تَه نمی کشد

اکنون ِ تن ِ بلور ِ تو در بسترم کجاســــــت؟!

آغوش ِ تو چه ساده از این دستها بُرید

من مانده ام که آن تب ِ اغواگرم کجاســــــت؟!

آتش گرفتم ، از غم ِ تو سوختم ولـــی

جز عشق که فهمد که خاکسترم کجاســــــت؟!

با او خوشی و دور ِ مرا خط کشیده ای ؟!

گریه ! نپرس خشکی چشم ترم کجاســــــت!

بی تو غروب ها به تحصن گذشت و رفت !

شوق ِ طلوع صبح ِ خوش ِ دیگرم کجاســــــت؟!

آن شور و حال شعر سرودن ز عشقمان

حالا که مقطع ِ غزل آخرم کجاســــــت؟!


پی نوشت درد:قلت (غلط) کردی یه واژه زشت و بدیه... اما گاهی میشه یه جمله عاشقانه و ... مث وقتی که تو لجبازیت گرفته و هی میگی:ولم کن میخوام برم؛بذار برم... اما یهویی تو رو توی بازوای پیچ در پیچ و سترگش حبس میکنه و میگه:قلت کردی مگه من میذارم بری!!!


پی مخاطب خاص نوشت:وقـتـی حـس میکـنم جآیــی در ایــن کرِه ی  خآڪـی تــو نفس میکــشــی و مـن از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم ! تـو بــآش !!!هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است …


پی مشکوکیت نوشت:این پی نوشتا ... و آپای اخیرم و لحن حرفام...نشونه چیه یعنی؟ نکنه سرما خوردم؟؟؟

گمشده من


آرامش تو دریا را به ساحل می کشاند

آسمان را به ماه، به خورشید می رساند

آرامش تو

ای جاری در لحظه هایم

گمشدۀ تاریخی من است

آرام باش

چون تمام اقیانوس ها تنها با یاد تو آرام می شوند

مهربانم

گیاهان را بنگر

به خاطر نگاه تو از خاک تا افلاک می روند

پرندگان را نگاه کن

از لب های تو بوسه می چینند

کلمات تو که دل آسمانی ات را تفسیر میکنند

مسیر کوچ پرندگان را نشانم می دهند

آرامش تو

گمشده تاریخی من است


پی نوشت مخاطب خاص:تمام دیروز در پیاده روی کنار من بودی... من لبخند زدم تو نگاهم کردی... من بغض کردم تو نگاهم کردی... من اشک ریختم تو نگاهم کردی... من برایت حرف زدم تو نگاهم کردی... من نامت را در کف دستان خیالی ات هجی کردم تو نگاهم کردی... من دلم همه فریاد شد تو نگاهم کردی... آخرین قدمهایمان بود... دستم هنوز در میان دستت می لرزید... از کنارم گذشتی آهسته و من تهی شدم... روبروی ام ایستادی به لبخندی نمکین... دستم را رها کردی و دست به سینه نگاهم کردی... لب گشودی... من سراپا گوش شدم...

- مواظب "خودت" باش

و با همان لبخند از کنارم گذشتی...

آه از نهادم برخاست

چ زیباست حتی در خیال هم با تو بودن...


پی درد نوشت: تمام همان دیروزِ من به سردرد و تشنج عصبی دستها گذشت... از غروبش حرف نمیزنم که تا دقایق طولانی چشم هایم را بر هم می فشردم... اما وقتی مادر گفت چشمانم قرمز شده جلوی آینه رفتم تا خودم نیز ببینم... ناخودآگاه دست بردم لای موهای شقیقه ام... که وحشت سرار وجودم را گرفت... موهای شقیقه ام یک در میان سفید شده اند و من تازه فهمیدم... نای از پاهایم ربوده شد و بر جا نشستم... مگر من چند سال دارم؟؟؟

++ اینجا دلی آتش گرفته آتشنشان دل خبر کنید!!!


*یادتونه تو این پست توو پی نوشتش خواستم ازتون که برای دوست وبلاگیمون دعا کنین؟...یادتون اومد؟...حالا برین معجزه خدا رو نگاه کنین.خدایا شکرت

بهانه



من بهاری ام
با نگاه مهربان تو
بی خیال... هر چه باد
بی خیال رنگهای برگها
بی خیال هر چه برگ زرد
بی خیال برف و تگرگ
تا تو با منی، آسمان پرنده هدیه می دهد
آسمان نگاه خنده هدیه می دهد
با درخت ها بگو برگها بهانه اند
بادها شعرهای عاشقانه اند
روزگار با بهانه، با نگاه عاشقانه اش
تو را به یاد مردمان می آورد
با درخت ها بگو
بی پرنده شاخه ها بی بهانه اند
بی نسیم...
سبزی درختها و نرمی نسیم ها و آبها بهانه اند
هیچ چیز حرف عاشقانه نیست
عشق ما بهانه ایست
عشق ما حقیقتی همیشگی ست
عاشقی فصل تازه من و تو است
دوست دارمت بهانه نیست

پ.ن1:کلافه کرده ای مرا . . .چرا همیشه لبخندهایت،نگاهت و موج گیسوان زیتونی ات از نوشته های من زیباتر است؟

پ.ن2:هوا اینجا (شهر من) اینقدر سرده که علاوه بر بستن درها به بیرون آوردن لباسهای پاییزی که چ عرض کنم زمستانی مشغولیم... اینطوریاس نگین خانومی

پ.ن3:خبرها حاکی از بازگشت نرگس مهربان و جوجه اردک عزیز می دهد... بسی چشم و دلمان روشن شد

پ.ن4:تمام آفتابگردانها مدیون من شده اند چرا که با به بار ننشستنشان تو را از من گرفتند. خواب تو را دیدن هم عالمی دارد... مث دیدار در رویا میماند دایی فردادم

++من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

آرزوی بر باد رفته ام... (رمز همان)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.