خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

همیشه خواهرم بمان!

ستاره آسمان دلم! 

تو را می شناسم قبل از اینکه باریده باشی بر پلک هایم که از بهار سرشارند

تو را می شناسم پیش از آنکه دریا دریا تا ساحل زندگی دویده باشی یا رد بالهایت در آسمان دیده باشم

تو را می شناسم، این را دلم میگوید که بهار بهار در پایت می دود و آینه آینه به تکثیر زلالی ات کمر بسته است

تو را می شناسم از روز نخست افرینش، هماندم که فرشته ها بر خاک مقدس انسان سجده کردند

تو را می شناسم بیشتر از خودم و پیش از چشمهایم می شناسم تو از نسل باران های نباریده و ابرهای نیامده هستی

تو از سمتی آغاز می شوی که آسمان طلوع می کند با خورشیدی که از سر انگشتانت پرواز میکند

سرگرم نگاه تو بودم که جهان از کنارم رد شد و من هیچ نفهمیدم از این رد شدن زندگی از چشمهایم گذشت تا بر پیشانی ام فرود آمد و آفتاب از شانه های خنجر خورده ام عبور کرد

ما پیراهن احساسمان را در کدام آفتاب خشک کرده ایم و روحمان را در خیسی کدام بهار به تابستان سپردیم تا باد از سرشاخه هایمان عبور کند و میوه های دلداگیمان نارس نماند

خواهرم ما به پاییز رسیده ایم با رنگ هایی که از زمستان از بهار از تابستان به همراه آورده ایم

خواهرترینم!که چشمان تو زندگیست! روح مقدست سایه دل تنهای من است! نامم را شیرین تر بخوان و مرا با نام کوچک که شیوه تمام گل های عالم است صدا بزن

من –مریم- توام. همان که چشمهایش را برای تو به کسی قرض نداده است و قلبش را از آسمان وام گرفته است تا رازدار تمام شکفتگی هایت باشد

مهربان نرگسم! بر شانه های خسته از زمانۀ من دست مگذار. این شانه ها زخمی سالهایی است که هنوز تو را ندیده بودم. من روزها به دنبال تو کوچه پس کوچه های دلواپسی را دویده ام. و شب ها در خیال تو آرامشم را خواب کردم تا بیقراریت قدری آرام گیرد

چقدر زمین کوچک است بانو! حالا تازه می فهمم زمین گرد و کوچک است از هر طرف که می روم به تو میرسم که تمام آفتابگردان ها آفتاب پیشانی ات را به رکوع ایستاده اند

از هر طرف که می روم تو را می بینم که چشم های مهتاب را به دنبال خود می کشانی و با دل دریا جوان جوان حرف می زنی تا من زخم هایم را زندگی کنم

تا من پیشانی ام را به آسمان بسپارم و ماه را در جیب پیراهن کتانی ام پنهان کنم

چقدر خواهرانگی تو زیباست و چه اندازه زیبایی تو نامحدود است چقدر چقدر چقدر باید بدوم تا به دستهای تو بروی گیسوان احساسم برسم ؛ به تو که گیسوانی بلند و آرزوهای کوتاه داشتی و آه من که حتی نتوانستم به آرزوهای تو بیاندیشم

چه زود چه زود زندگی از کنارمان گذشت و اکنون یک سال و اندی ست که می شناسمت اما دریغ از شناخت روح مقدست

چه زود بهار باران هایش را به پایان رسانید و تابستان خورشیدش تمام شد

چه زود کودکانگی های من بزرگ شد واینها را همه مدیون یک کرشمه نگاه توام

خوشبوترین گلم! بیا بار دیگر نه تو بزرگ باش و نه من کوچک!!! بیا به دستهای هم فکر کنیم و حرفهایی که برای هم زمزمه می کردیم و به خورشیدی که در عمق قلبهایمان می درخشد به گلهایی که هنوز به هم هدیه نداده ایم و لبخندهایی که برای روز مبادا ذخیره کرده ایم

نرگسم بیا به چشمهای هم خیره بمانیم و تمام "دوستت دارم" های باقیمانده ذهن و دلمان را به هم هدیه دهیم

حالا که زمین گرد است و ما از هر طرف به هم می رسیم بیا و به دلهایمان رنگ شادی ببخشیم و برای هم بمانیم


پی نرگسی نوشت:گل نرگسم!مریمت را به بزرگواری خودت ببخش، میدانم واژه هایم حقیرند و فقیر، میدانم فرهنگستان لغات دلم چند برگ بیشتر ندارد، میدانم که قد احساسم حتی تا زانوهای مهربانی تو را بیشتر نمی تواند رصد کند، میدانم که نگاهت چون گذشته سرشار از مریم گفتنهایت نیست؛ میدانم که ...

مرا می بخشی بانو؟!

دلم تنگ تنگ است!




یک دنیا حرف داره این دل وامونده م برای تو، برای دلت ، برای چشمات که از همون شب منو اسیر خودش کرد ،
بذار حرفای دلمو بزنم و آروم بگیرم شاید، بذار بگم از دلتنگیامــ...، از بغضمــ... ، از هق هق آروم گریه هامــ...، از اینکه میگی و قسم میخوری دوسم داری اما میبینم با چشمای خودم که نگاهت مال دیگریه، عشقت و احساست مال دیگریه، که مریم گفتنات الکیه و اون حرفات دروغه ؛
نذار باور کنم حرفات دروغ محضه؛ نذار باور کنم که همه چی فقط برای دلخوش کردنم بوده و حتی قسمهایی که میدونی من چقدر روش حساسم قسمهایی که خوردی و گفتی هیچکسو به اندازه من دوست نداری ؛
حالا فهمیدی یه دنیا حرف دارم؟ یک دنیا پر از حرفای نگفته، یک دنیا پر از بغضای نشکفته. تو همیشه کنارمی ، هر جا و حالا اومدم تا بهت بگم که چقدر با تو بودنو دوست دارم و بهم آرامش میده

دلم به وسعت یه آسمون ابری گرفته .

صدایی نیست ،

مأوایی نیست ،

امیدی نیست ،

حتی عکسای یادگاریت هم نتونسته ذره ای از غمای دلمو کم کنه؛ من بودن در کنارت رو میخوام، کاش دوستم داشتی و فقط و فقط منو

من اومدم! اینجا ، کنار دلواپسی های لحظه هات،‌ کنار شعله ور شدن شمع نگاهت ،اما نمی دونم چرا هنوزم که هنوزه دلم آروم نمیگیره...
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو رو صدا می زنم ؛

از تو چیزی نمی خواهم جز نگاه خالص و نابت که فقط برای من باشه و بس، جز دستای مهربونت ، جز نگاه آرومت ،

قلب پاکت رو که مدتهاست در سرزمین نسیان دلم گم کرده ام.

این شبا حضورت رو در کلبه خیالم میآرم، وجودت رو با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم پنهان می کنم ، چشمامو باز نمی کنم تا شاید بتونم تصویرت رو بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالیستــ...

پی مریمی نوشت:عزیزم حسادت نکن ، این که بعد از تو بغل گرفته ام ، زانوی غم است!