خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

این تهمت زندگیست بر ما زده اند


توی این دوره زمونۀ تکنولوژی و ارتباطات و ماهواره و اینترنت ووو (بازم بگم؟) شاید کمتر کسی به رادیو گوش بده من اما جز اون دسته آدمای عهد قجر (شایدم حجر) هستم که عاشق رادیوام... پیچ رادیو گوشی همراهم رو کمی که بچرخوونم میرسم به رادیو جوان ساعت صفر عاشقی... برنامه اینجا شب نیست و صدای پرانرژی سجاد شهرابی و حسن اسماعیل پور... یه برنامۀ فوق العاده زیبا که باعث میشه حتی یه لحظه حاضر نشی برای خوردن آب هندزفری رو از گوشت درآری و بری آب بخوری (آره میدونم میتونم با همون گوشی و هندزفری به گوش برم توی آشپزخونه اما مامان شدیداً با هنزفری مخالفه و وقتی مچمو بگیره کسی نمی تونه عصبانیتش رو فروکش کنه) داشتم میگفتم دیشب هم ازون شبایی بود که منو نشوند پای برنامه... وای که چقدر محشر بود... آخرش به آرزوم رسیدم و صدای زیبای "حامدعسگری" عزیز رو هم شنیدم. چقدر آروم و باطمانینه حرف میزد... البته تماس تلفنی بود... حرفاشو با این رباعی که اسم شاعرشو فراموش کرده بود شروع کرد:


ما وارث یک پیرهن سوخته ایم

خاکستری از یک چمن سوخته ا یم

این تهمت زندگیست بر ما زده اند

ما آش نخورده دهن سوخته ایم


و بعد مجری های گرام ازش پرسیدن که آیا کتاب تازه ای در دست چاپ داره یا خیر که گفت: بله و تازه به انتشاراتی سپرده و قراره بعد از ماه رمضان به دنیا بیاد (کتابشو گفتا) برا همین ازش خواستن یه شعر از کتابشو برامون بخوونه

که ایشونم با صدای قشنگ و مهربونش با پیش زمینۀ آهنگی زیبا این غزلش رو که شاید هنوز هیچکسی از وجودش خبر نداره رو خووند:

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار

این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکۀ خشک

حال حبسیه نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش

بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند

ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغـــوش خـــــدا

عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست


چقدر زیبا بود و دلنشین... اینطور نیست؟؟؟

نظرات 22 + ارسال نظر
محمدرضا پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام آبجی مریم
آره همینطور بود.خیلی زیبا و دلنشین...

****

به زلیخا بنویسید نیاید بازار

این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

سلام داداش محمدرضای گُل
تو کجایی
نمیگی برم یه سر به این خواهریم بزنم؟
خیلی بعضی وقتا بی معرفت میشیا

لیلیا پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ

با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغـــوش خـــــدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست




خیلی قشنگ بود..

از برنامه های رادیویی فقط تو یه دوره ای، برنامه چه فرصتی چه

شبی رو گوش می دادم..

اما کلا برنامه های رادیو خیلی بهتر و مفیدتر و دلنشین تره..

مخصوصا شب ها..

مریم...

این غزل با دل منم بازی کرد لیلیا

من بیشتر شبکه جوان و پیام رو میگوشمـ
بعضی برنامه هاش واقعاً محشره
اما بعضی از مجریاش دیگه خیلی بد و بی انرژی حرف میزنن

جانِ دلم...

نگین پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام
لیلیا فکر کنم "چه فرصتی چه شبی" رو فرزاد حسنی اجرا میکرد درسته؟ بیشتر هم دور ُ بر ادبیات و غزلیات ها بود برنامه ش..
هنری ِ تمام بود..

یادش به خیر..
منم یه زمانی پای ثابت رادیو بودم..
حتی یادمه خیلی وقتا پشت ِ بوق ِ اشغال خط تلفن منتظر میموندم تا بتونم فقط چند ثانیه حرف بزنم و پخشش کنن..
برنامه هایی که اون روزا پخش میشد و الان نمیدونم پخش میشه بازم یا نه..
روشنا که پنج شنبه شب یا شایدم جمعه شب پخش میشد
مجریاشم افشین یا اشکان صادقی و طوفان مهردادیان بودن..

یاد اون روزا به خیر..

سلام و پاراگراف اول رو که با لیلیا بودی... این هیچ

چنان میگه زمانی انگار نود سالشه
مگه تو چن سالته فسقلی؟
من الان اس میدم زنگ نمیزنم
الانم روشنا رو پخش میکنن نگین
هعی روزگار... هعی... جوانی کجایی که یادت بخیر

علی(معلم عشق) پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:02 ب.ظ http://ashiane313.blogfa.com

سلام خواهری
وقت بخیر


تو تب و تاب رفتنم شوق سفر داره تنم
تو این تبار موندنی اون که نمی مونه منم
تو تب و تاب رفتنم شوق سفر داره تنم
تو این تبار موندنی اون که نمی مونه منم
من راهی رهاییم کی می دونه کجاییم
با خود و بی خبر ز خود عاقل و دیوونه منم
خونه ما خونه عشق آدماشم خونه عشق
اون که با عشق و خاطره می ره از این خونه منم
تو تب و تاب رفتنم شوق سفر داره تنم
تو این تبار موندنی اون که نمی مونه منم
گمگشته دست جنوب پیدا به چاه عاشقی
یاد غریب یوسفم بوی خوش پیراهنم
رودی زلال و پرخروش بر خاک سر سبز وطن
رنگین کمانی بی غبار بر آسمان میهنم
تو تب و تاب رفتنم شوق سفر داره تنم
تو این تبار موندنی اون که نمی مونه منم

گمگشته دست جنوب پیدا به چاه عاشقی
یاد غریب یوسفم بوی خوش پیراهنم
سپاس... سپاس... سپاس
چقدر زیبا بود

محمدآقایی پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ http://mohammad-aghaiy.blogsky.com

فوق العاده بود .... خیلی لذت بردم....
راستی سلام
نماز و روزتون قبول باشه....

سلام محمد
کجایی تو داداش؟
آخه نمیگی ما نگرانت میشیم؟
برای شما هم قبول

علیرضا جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

رادیو گوش نمیدم....یعنی تلویزیون هم نمی بینم...کلا از رسانه های اینجوری خوشم نمیاد...ولی عوضش عاشق حامد عسگری و شعراشم...فوق العاده است این پسر....فوق العاده

بعله بابا
میدونیم که شما خعلی باکلاسین در حد لالیگا
حامد عسگری هم خیلی محشره
وای علیرضا نمیدونی یه تواضعی توی صداش بود که نگو
خیلی مهربون حرف میزد
خیلی باکلاس و مردونه حرف میزد

دل آرام جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:01 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

عالی بود
گاهی که یادم باشه برنامشون رو گوش میدم و اتفاقا خیلی دوستش دارم.

سلام دلآرامم
چقدر دلم آروم شد وقتی اسم قشنگتو دیدم

لیلیا جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:52 ب.ظ

سلاام سلاام.


بله نگین جان.. فرزاد حسنی اجرا می کرد...

ما اون موقع تو خوابگاه بودیم با بچه ها میشستیم دور هم گوش میدادیم... کلی هم تنقلات میخوردیم نصفه شب ..

خوراکی هایی که خوردنشون صدا داشت! خش و خش...

یادش بخیر..

آخرم از اتاق پرتمون میکردن بیرون .. :)

علیک سلام سلام
خُب منم برگ چغندرم دیگه این وسط؟؟؟
خش خش صدادار مث سوسک خشک شده؟

مشتاق شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ق.ظ

..عشق رازی است به اندازه اغوش خدا..
سلام
فقط میگویم...البته با علاقه میگویم..
و البته تصور میکنم که میخواهم...بنظرخودم شدید هم میخواهم..
این اغوش را و این عشق را..
ولی نمیدانم..که درست میروم..یانه؟!!
و شاید همین است راز عشق..
....................شاید...

آغــــــــــوش خدا امنـ ترین آغوش دنیاس
سر که به سینه اش میذاری
نفسهای عمیق که بکشی
اشکهایت که جاری شود
آرام میگیری در این هیاهوی دنیا
خدا همیشه آغوشش بر بنده هایش باز است
کافیست تو فقط به سویش سجده کنی
سُبحانَ ربی اعلی و بحمده
راز عشق؟؟؟
چقدر زیبا
خدایا عاشقمان کن... فقط عاشق مهربانی خودت

ر ف ی ق شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

تهمتِ زندگی کردن !!
تنها تهمتی که
از تصور آن ، هم ، به وجد می آییم !!
یکی نیست به مابگوید
ما در این زمین ِ بی حساب
در غیاب ِ عشق
چه می کنیم !!
زنده گی یا زندگی !!؟

سلام بر مریم بانوی ِ عزیز
ممنون از اینکه گفتنی ها را گفتی

سلام ر فـ ی ق عزیز بلاگستان
قبول باشه نماز روزه هاتون
بسیار ممنونم از این شعر زیبا و حضورتون

مهدی شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

شعر زیبایی بود . البته مقدمه یی که آوردید باعث شد تا شعر بهتر خونده بشه .

دست شاعرش درد نکنه
سلام

محمدرضا شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
نماز وروزه هاتون قبول آبجی خانم.
من بی معرفتم؟
من هر روز اینجام که!

سلام
نماز روزه های شما هم قبول داداش
بعله
از دیر به دیر اومدنتو و زود رفتنتون معلومه که بی معرفتین

زهرا شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com

عشق بعضی وقت‌ها از درد دوری بهتر است
بی‌قرارم کرده و گفته "صبوری بهتر است"

توی قرآن خوانده‌ام، یعقوب یادم داده است :
دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است
حامد عسکری

سلام مریمی
نماز و روز هات قبول
مرسی که هنوزم یادم هستی

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
سلام زهرایی
خوبی خانوم؟
دلم تنگ بود... تنگ یه جفت چشم منتظر این بود که اومدم پیش تو:)

حانیه شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام مریم جانم
چقدر رادیو بهتر از تلویزیونه! من که بیشتر دوسش دارم!!
حیف اون رادیوی جیبی خوشگل همراهم خراب شد

میگم پس همه مامانا با هندزفری مشکل دارن!!!!

سلام حانیۀ عزیزم
بعضی وقتا رادیو بهتره و بعضی وقتا هم تلویزیون
خُب از رادویوی گوشیت استفاده کن... نکنه آیفون پنج داری:)

مامان توام بدش میاد از هندزفری؟

هاتف شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:31 ب.ظ

موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد

عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد

زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
ممنونم مهربان برادرم
چقدر زیبا بود و دلنشین
بازهم سپاس

محمدرضا یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
من که هر روز میام آبجی

علیک سلام داداش
بعله میدونم
شوخی کردم خُب:)

جوجه اردک زشت یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام بانوی مهربان
بابت همه نگرانی ها پوزش و سپاس برای همه خوبی ها

من هم اهل رادیو هستم و گه گاه می نویسم وبرنامه هایم پخش می شود....رادیو یعنی درست شنیدن و تصویر کردن

سلام مهربان برادرمـ
دل خواهری است دیگر و زود نگران برادرش میشود؛شما ببخشیدش
رادیو را دوست دارم و اغلب برنامه هایش را دنبال میکنم
کاش برنامه هایتان را معرفی میکردید تا به اثر مهربانیتان گوش میسپردیم

میثم یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ http://blueroom.blogsky.com

سلام

علیک سلام آقا میثم اتاق آبی:)

امیرحسین... دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ب.ظ

من هم زیاد رادیو گوش میدادم.تو اتاقم حداقل سه تا رادیو دارم!! قبلا ها معتاد رادیو جوان بودم اما حالا بیشتر رادیو آوا گوش میدم

معتاد همه چی شنیده بودیم اما معتاد رادیو؟!!!
با این حرفت فکر کنم منم معتاد شدم رفت
آخه تا ساعت حدود دو شب که پایۀ ثابت رادیو ام
بعدش هم صبح که از خواب بیدار میشم هم رادیو میگشوم
فکر کنم باید برم کمپی کلینیکی جایی خودمو معرفی کنم که ترکم بدن:))

لیلیا دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:05 ب.ظ http://yeksabadsib.blogfa.com/

برگ چغندر...

نه شوما تاج سری مریم عزیز..



سوسک خشک شده!! ووووووووووی...



مریم جان آخر شب بیا تولد..!

سلام عزیزدلمـ
لطف داری
بعله سوسک جلوی آفتاب خشک شده! نخوردی تا حالا؟؟:))))))))
نشد آخر شب بیام ولی الان که صبح روز بعد از اون آخر شبه میام:)

مهدی دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ http://abr-e-khakestary.blogsky.com/

سلام.
اتفاقا منهم بشدت عاشق رادیو ام ودرک میکنم که چه حسی داره شنیدنش...توصیفتون هم زیبا وزیر پوستی بود دقیقا..این اپ هم بسیار زیبا بود

سلام
هیچ وقت باور نمیکردم رادیو اینقدر طرفدار داشته باشه
اونم بین جوونا
خوشحالم که خوشتون اومده

لیلیا چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ق.ظ

سوسک جلوی آفتاب. خشک شده . چه دردناک!

از کی تاحالا سوسک خوردنی شده!!
دیگه به سوسک ها هم رحم نمیکنن آیا!؟..




بعله.. و ما هم خیلی خوشحال شدیم از آمدنتان.. ممنونم..

خب مث برگ آلو میذارنش خشک بشه که بخوریمش دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد