خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

طناب


داستان درباره یک کوهنورد است که میخواست از بلندترین کوه ها بالا برود 

او پس از سالها آماده سازی ماجرا جویی خود را آغاز کرد 

ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود میخواست 

تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود 

شب شده بود و همه جای کوه تاریک تاریک بود 

و مرد هیچ جا را نمیدید 

همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود 

همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوهـ... 

پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت از کوه سقوط می کرد از کوه پرت شد 

در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش دید... احساس مکیده شدن توسط 

قوه جاذبه او را در خود گرفت... 

او همچنان سقوط میکرد و و در لحظات ترس عظیم تمامی لحظه های خوب و بد به یادش آمد 

اکنون فکر میکرد مرگ چقدر میتواند به او نزدیک باشد 

ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش محکم شد 

بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. 

در این لحظه سکون برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد: 

" خدایـــــــــــا کمکم کن"
از من چ میخواهی؟
ای خدا نجاتم بده
واقعاً باور داری که می توانم نجاتت بدهم؟
البته که باور دارم 

اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است را پاره کن 

یک لحظه سکوت ... و مرد تصمیم گرفت؛ با تمام نیرو به طناب چسبید 

روز بعد گروه نجات می گویند که 

یک کوهنورد یخ زده را که مُرده پیدا کردند 

در حالیکه بدنش به یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود 

او فقط یک متر با زمین فاصله داشت


+ میدانم که داستان تکراریست و هر چه تکرار باشد کسل کننده اما شاید این پست تلنگر اینروزهایم باشد که چگونه دل داده ام به این طناب پوسیده دنیا؟ 

چگونه لطفش را فراموش کرده ام که در کنارم از رگ گردنم نزدیک تر هست و اما من... منِ بی مقدار بر سرش غر زده ام و از نبودنش که بوده گله کرده ام و من چقدر به طنابم وابسته ام؟
آیا حاضرم آنرا رها کنم؟
درباره خدا هرگز یک چیز را فراموش نکنیم
هرگز نگوییم او ما را فراموش کرده یا تنها گذاشته
هرگز فکر نکنیم مراقب شما نیست 

به یاد داشته باشید که او همواره ما را با دست راست خود نگه داشته است

+ من هم خطاکارم برادرم... درد دارد که خدا باشد و ما نمی بینیمش

نظرات 38 + ارسال نظر
مجتبی دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

مهربانیت را با دلم پیوند زدم تا از تو دور بودن را احساس نکنم ، اما باز دلتنگم

هنوز قهری؟

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

تو با کسی قهر کردن هم بلدی؟؟؟
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


غیر قابل باوره !

سلام داداش
خو وقتی آدما بخوان اذیتت کنن باید باهاشون قهر که نه باید باهاشون یه مدت سرسنگین بود و حرف نزد
مگه نه؟

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

همان...


ایاک نعبد



اما خدا کمک کند که فقط حرف نباشد
دل باشد و یقین

ایک نعبد و ایاک نستعین
امروز که داشتم حمد میخواندم به این آیه رسیدم یاد همان پست شما افتادم
که شد این پستی که خواندی
راستی چقدر به خدا ایمان داریم؟
آیا حاضریم طناب وابستگی به تعلقات دنیای را پاره کنیم؟
میدانم برای تو حرف نیست داداشم
شما دلداده اید به خود ازلی اش میدانم

مجتبی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ق.ظ

آخ قربونت دهنت سرزمین آفتاب جان
دیگه داشتم نا امید میشدم
این قهر کردن بلد نیست
این اصن بلد نیست دماغشو بکشه بالا
جوجه ایه دومی نداره
برای من شاخ شده و قهر می کنه
شما یه چی به این دخترعمومون بگو
بلکه سرراه بیاد

مجتبااااااااااااااااااا

مجتبی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ

جانم دخترعموجون
آخ جانمی جان
آشتی دیگه نه؟
یادت نره اول تو منو صدا زدیا
یه بستنی توت فرنگی دبش ناب مهمون من
کافی خودم نه... میرم از یکی از این درپیتیا برات بستنی میخرم تا بفهمی بستنیای کافی من چ مزه ایی میده

مجتبی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ق.ظ

راستی آقا مقداد کوجاس مریمی؟

مشتاق سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ق.ظ

سلام
بالاخره بعد از مدتی شرمندگی توفیقی حاصل شد..
داستان جالبی بود.. و نتایجش جالبتر....چگونه دل داده ام به طناب پوسیده دنیا..
بله.. این طناب نه تنها پوسیده است که اصلا طناب نیست.. نخ هم نیست.. هیچ است و پوچ.. و معلوم نیست ما به چه چیزش دل خوش کرده ایم! باور کنید در این دنیا هرچیزی که به او متصل نباشد هیچ است و لو همگان شگفت زده عظمت ظاهریش باشند.. و هر چه که باو متصل باشد همه چیز است هر چند بخاطر کوچکی ظاهرش هیچ کس انرا نبیند!!
و همه اینها روزی اشکار میشود که ..تبلی السرائر!
موفق باشید

سلام استادم
چرا من حس کرده ام که شما از موضوعی ناراحت هستید که حتی جواب کامنت خصوصی مرا ندادید؟
یه ضرب المثل هس که میگه تو با طناب پوسیده این یارو نرو توو چاه
به نظر من این یارو همون دنیای خودمونه
حضرت امیر می فرمایند:
تو مراقب آخرتت باش، دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید
دنیا رو اگه ول هم کنیم سراغمون میاد چ برسه اینکه بخوایم با طناب پوسیده اش هم بریم توو چاه
فقط باید این جمله "اعتصمو بالله" رو توو زندگیمون نهادینه کنیم
ممنونم مهربانم

فریناز سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ق.ظ

کلا همه جا بحث خانوادگیه که

آقا مجتبی دمتون گرم

کجاها دیگه بحث خونوادگی بوده خانوم؟
بگو ما هم بریم توو بحثاشون بشرکتیم

چرا همه از اون دفاع می کنن... چرا؟ چرا؟ چرا؟

فریناز سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ق.ظ

طنابشو خیلی وقته ول کردم ولی انگار ارتفاع سقوطم هنوزم ادامه داره مریمی...

دعام کن...امروز یکی از سخت ترین روزای عمرم بود

خوش به حالت فرینازی... مطمئنم تالاپی می افتی توو دامن خودِ خودِ خدا... امنترین جای دنیا
بود که نه ... هنوز تموم نشده امروز... توام؟ شیرینی رو بخوریم؟

طهورا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام مریمی جان
چقدر دلم می خواست تو این اوضاع و احوال یه نفر یه پست می ذاشت و توش مرز محبت -دوست داشتن -عشق-دلبستگی -وابستگی -دلتنگی-....رو مشخص می کرد و معنی دوستی واقعی رو شرح میداد و بقیه هم تو کامنت ها نظراشونو می دادن و بحث می شد ...این روزا خیلی چیزا با هم اشتباه گرفته می شن نه مریمی؟

سلام عمه جانم
نمیدونم این پست تونسته اون چیزی که توو دلتونه رو برآورده کنه یا نه؟
اما چشم اتفاقا قرار بود یه پست با عنوان یه دوست واقعی بذارم
اطاعت امر میشود بانو
اینروزا بعضی وقتاش حس می کنم که گاهی حتی منم اشتباهی هستم
برام دعا کنین عمه جانم

مجتبی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ

مخلصاتیم فریناز خانوم
این دختر کلافه ام کرده خواهر
مث بچه ها قهریده
خو من حق یه نفر رو که پاشو از گلیمش درازتر کرده بود گذاشتم کف دستش همین
کار بدی کردم؟

آوا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام مریم جون
داستان زیبایی بود .
از جملات فرداد: دنیا دوروزه عزیز . غم ها رو فراموش کن . شاد باد و برقرار باشی

سلام آوا جانم
داستان تامل برانگیزی بود
دایی فرداد ؟ دلم براش تنگ شده آوا
شاد باشی و برقرار

طاها سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com/

و خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها،پای آن کاج بلند

طاها...
شاید از رگ گردن نزدیکتر
فقط کاش ما چشم بصیرت داشتیم کاش

20rank سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://20rank.com


سیستم پر قدرت افزایش بازدید بیست رنک:
سیستم ثبت سایت در موتورهای جستوجو
ابزارهای بهینه ساز برای وبمسترها
سیستم سئو سازی
سیستم تبادل بازدید
سیستم تبادل لینک
سیستم لینکباکس
سیستم تبادل بنر
همراه با جوابز
20rank.com

فسقلی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ب.ظ http://bishilehpileh.blogsky.com

سلام بر مریم بانوی عزیز و نوا و نمای زیبا و دلنشین وبلاگ دلنشینش. دلم تازه شد واقعا. ببخشید دیگه، سرم به شدت شلوغه و شبا جنازه ای بیش نیست از من که به خانه برمی گردد و توانی نیست برای نوشتن و تقدیم کردن به دوستان. اما دلگرمم به داشتم دوستان خوب بلاگستان ام. انشالا به زودی می نویسم

سلام جناب عجمی عزیز
چقدر از حضورتان خرسندم که اینگونه حضورتان باعث دلگرمی ام شده
ان شالله که همیشه تنتان سلامت و پر انرژی باشید...
ممنونم جناب

آوا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام مریم جون
تو چه طوری دوری دایی فردادو تحمل می کنی؟
با اینکه اینجا یه دنیای مجازیه و من در دنیای حقیقی ،زندگیه پر از جنب و جوش خودمو دارم ولی مثل اینکه زیادی حساسم
امیدوارم دلتنگیه تو هم بر طرف شده باشه عزیزم

سلام عزیزدل
تحمل نمی کنم دارم دوری اش را درد می کشم آوای خوشم
اما دلم به این خوشه که شاید بازم برگرده
شاید یه روزی وبلاگش دوباره بروز بشه
دلم به این خوشه که ایشالله توو دنیای واقعیش خوبه و سرحال
ممنونم

آوا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

مریم جون
واسه دایی فرداد کامنت هم میذاری؟؟؟

آره گل مریمی
منم دلم خوشه که برگرده ...دلمو خوش کردم به فعلا
و اینکه یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
شبت خوش گل مریمی

گل مریمی؟!... داشت یادم میرفت اینگونه صدا زدن رو
ای من فدای اون گل مریمی گفتنات بشم ...
ایشالله اگه خیر توو برگشتش باشه بر میگرده
شب تو هم خوش آوای خوش

کامنت هم میذارم آوا جانم... چطور؟!

آوا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

راستی گل مریمی
من احساس می کنم که از چیزی دلش شکسته که همه ی خاطرات رو با خودش برده...
تو اینطور فکر نمی کنی؟؟؟؟؟

آره... اما با شناختی که از دایی دارم... دلش پیش ما هم هست...
اما فکر نکنم از چیزی یا کسی ناراحت شده باشه
یعنی لاقل دعا میکنم اینطوری نباشه
بازم بیا پیشم آوا
به بودنت دل خوش کردم

آوا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

باشه عزیزم
من زیاد به این شکلکا عادت ندارم
پس می بوسمت
شبت خوش نازنین

ممنونم
عیب نداره من اینو بیشتر از همه دوس دارم~~>
منم می بوسمت
اوقاتت خوش

سایلنت چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ق.ظ http://no-aros.blogfa.com/

یک تلنگر برای من هم بود..
اما کیه که آدم بشه

سلام سایلنت عزیز
تلنگر همیشه و برای همه هست اما یکی باید زرنگ باشه و این تلنگرها رو توو هوا بگیره
ما که حواییم هیچ وقت آدم نمیشیم

فریناز چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

نه آقا مجتبی
اگه لیاقت مریمو نداشته خیلی یم کار خوبی کردین


میگم مریم تو چرا جواب خصوصی های منو نمی دی؟

قهری؟

علاوه بر سنسور عشق سنج سنسور لیاقت سنج هم بهش اضافه شد
خدا به داد من برسه

مطلب رمزدار رو نخووندی؟
فکر کردم جوابتو اونجا گرفتی
نه بابا قهر کدومه؟

sadegh چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ http://dorbin-man.mihanblog.com

سلام مــــــــــــــریم خانم


حرفهای خوب هیچ وقت تکراری نمیشوند
.........................................................



آن لحظه که مرا
در باغچه ی نگاهت

راه دادی
از می ناب اشک
به من آب دادی

دست دلم بگرفتی و

بر زیباترین کرسی دلت بنشاندی

دلامون با هم دوست شدن

توغم وشادهایشان
دو تن و یک روح شدن

........1391/06/08.........بدرود

سلام
ممنونم نظر لطفتونه
این شعر زیبا برای من بود؟

یگانه چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:30 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

احوالات شما خوبه مریم خانم؟


ببخشید من یه سوال اساسی برام پیش اومده...
:مگه خدا دست داره؟

احوالات ما ملالی نیست جز دوری مادر جنابعالی

بله عزیزدلم
یدالله فوق ایدیهم... دست خدا بالای تمام دستهاست
فقط باید با تمام وجود و از ته دلت دستتو دراز کنی و بذاریش توی دستای پرقدرت خدا

یگانه چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:33 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

نمی دونم چرا امروز هر کاری می کنم حس شوخ طبعیم کار نمی کنه...
هئییی

حالا چرا میخوای شوخی کنی؟
خدا رو شکر اینقدری سر حال هستی که به شوخی و خنده و مزاح فکر کنی
هعیییییییی

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام مریمی جونم
راستش نظرای دوستا رو خوندم
حرفی نمونده جز اینکه بگم مواظب قلب مهربونت باش

سلام ستاره سهیل
نظرای دوستان رو چشم و دل من جا داره گلی
اما توام قرار نیس اینجوری از زیر کار در بری و نظرتو نگی
منتظرم زود

مجتبی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

هنوز در رایزنی های خود به دنبال راه حلی هستیم برای صلح و آشتی
شما چطور بانوی من؟

منم هم در رایزنی هام تصمیم گرفتم که فعلا راه سکوت رو در پیش بگیرم

بانوی اُردی بهشت چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

خیلی وقتا شده که حس کردم خدا منو تنها گذاشته.. ولی بعدش یه جوری زد پس ِ سرم که فهمیدم تفکرم اشتباهی بیش نبوده

اما واقعا.. خدا از رگ گردن هم به ماها نزدیکتره ولی کو چشم بصیرت!

این کامنتم مخاطب خاص داشت.. مخاطبش هم کسی نیست جز خودم... ینی نگین!!!

خدا هیچ وقت هیچ وقت بنده هاشو تنها نمیذاره
خوبه که اینقدر بهم نزدیک هستین که دوست نداره تو فکر کنی فراموشت کرده و این خیلی عالیه نگینی
خوش به این حالی که تو داری
واقعاً آفرین کو چشم بصیرت؟
میشه منم بشم مخاطب خاص این کامنت؟

زهـرا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

دل به خدا بسپار

که شانه به شانه ات حرکت می کند

و مراقب است از هجوم رگبار ناملایمات.

دل به خدا بسپار

تا آسمان پاک قلبت

ستاره باران شود

و زمین سبز وجودت

گل افشان.

دل به خدا بسپار

که نمو کند شاخه ی کوچک

حقیقت در قلبت

و آنگاه سترگ شود

و به بلندای کوه ها

به پهنای تمامی دشت ها و سرسبزی چمنزارها.

دل به خدا بسپار

تا در نهایت به مهمانی

او روی؛

ضیافتی بزرگ و باشکوه و جاودان

در سرزمین برین.

دل به خدا بسپار

و تمامی تردیدها را به دور بیفکن...!

سلام مریمی

وای زهرایی!!!
عزیزدلم
چقدر با اومدنت دلم آروم شد ...
یاد سهبایی افتادم
بیشتر دلم براش تنگ شد...
دل به خدا بسپارو همه تردیدها را دور کن
مرسی خانومی
فدای تو

بانوی اُردی بهشت پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

آره چرا که نه...
تو هم میشی یکی از مخاطب های خاص ِ ایم کامنت

ایم کامنت
داداش کیارشم اینجاه نیس؟
یه غلط املایی گرفتم داداش
مرسی نگینی...

محمد مهدی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com


سلام

دیدی وقتی که به گدا کمک میکنیم چه جوری بهش پول میدیم؟؟ طوری که دستمون به تنش یا دستش نخوره ؟؟؟ قربون خدا بشم که اگه ازش گدایی کنی اول غرق آغوشش میشوی و بعد رحمت ها فزونی...


راس میگینا
آره... اما شنیدم دست گدا یدالله هستش
وقتی میخوای به یه گدایی کمک کنی با لبخند و نگاه مهربون دستاشو بگیر توو دستات و بعد پولو بهش بده
ولی خدا که خداسو خدایی میکنه
اصلا به رووت نمیاره که کمکت می کنه
حتی اگه ما بنده بدی باشیم

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

یک:
آقا مجتبی ؟؟؟
لحنت هم پسرونه نیست...هم بدجوری آشنا میزنه لحن نوشتارت !!! نکنه تو مجتبی ن باشی و ...
آخه قبلا !! ( الان دیگه توبه کرده ) یه نفر ...هیچی اصن !


دو :
مریم و قهر؟
عمرا
مهربونتر از این حرفاس که بتونه
گاهی کلاس می ذاره
ولی خدارو شکر قهر بلد نیست
تو هم اگه پسرعموشی ازش دفاع کن
به دماغش چیکار داری؟؟؟
من خودم دماغ دارم چل ماغ !!!
اصن مشکوک می زنی
آی پیت رو بده بینیم !!!



سه: فریناز خانوم
منم مدتیه طناب رو ول کردم
اما بعدش دیدم طناب کوهنوردی نبوده
طناب بزم بوده
رفته سر مزرعه مردم
کلی هم خسارت زده
قربانت
من همون طناب رو دو دستی بچسبم ضررش کمتره

چهار: مریم از فرداد خبری...تلفنی چیزی داری؟
یعنی منم همچی خواهرزاده ی بیخیالی داشتم خودمو می بستم به طناب اون بزه !

وقتی میگی پسرونه یاد یه پسر بچه کوچولوی 6 ساله می افتم حالا بماند مجتبی 30 سالشه... خب بابا 28 سالشه
مجتبی ن کیه داداش؟
قبلا زیاد اذیت می کردم آره... ولی الان توبه کردم توبه نصوح اصن یه وضی

مریم و قهر؟
کاش بد بودم... نامهربون... کاش این دل رو خدا توو سینه من نمیذاشت... کاش قهر کردن و خشونت رو بلد بودم
میگم فن یقه رو نشون منم میدی؟بلکه کمی خشونت یاد بگیرم
آی پیش اینه... بعضی وقتا از کافیش بعضی وقتا از خونه اس با گوشیش
109.125.160.116

تو بز داری؟ خوش به حالت چقدر پولداری...
من یه دونه جوجه ماشینی هم ندارم...
ولی برو دوباره بیارش توو مزرعه خودت
یادته دنبال صخره می گشتی؟...هنوزم دنبالشی یا پیداش کردی؟

الهی گل مریمیش بمیره...
اگه خبر داشتم که اینقدر بیقرار نمیشدم
همونو بگو به منم میگن خواهرزاده؟؟؟
این بزتو بیا از توو مزرعه ما ببر تمام محصولاتمونو به باد داد
فردا پس فردا که سرشو ببری انگار نه انگار که از مزرعه ما بوده به این هیکل رسیده

جرعه وصال پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.joreyevesal.blogfa.com

با سلام خدمت شما بزرگوار

ضمن قبولی طاعات و حاجات و عبادات در پیشگاه حق تعالی

وبلاگ حقیرانه بنده حقیر با مطلبی با عنوان " عشق بازی " که از زبان حال یک دختر خانم می باشد که چند روزی مهمان جرعه وصال بوده اند و هستند بروز شده است

لطفاً تشریف بیاورید و مطالعه کنید


راستی اگر تونستید پست بعدی که به نام " عشق خیابانی " که در پائین همین پست قرار دارد هست را هم مطالعه کنید
کوتاه هست


باتشکر

منتظر حضورتان هستم
التماس دعا
یا زینب کبری سلام الله علیها

با من از عشق نگویید که دلداده کوی دوست نمی شوم
من آواره ام قرار کوی کسی نمی شوم
مادر اگر داد به من از شیره جانش
بگفتا که تو حیران و دلداده عشق می شوی میدانم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام آبجی مریم خوبی؟منم خوبم....
عیدت مبارک باشه اونجا اصن وقت نکردم بهت سر بزنم.
ببخشید دیگه..
چ خبراا؟خوش میگذره؟امیدوارم همیشه خوش باشی
مامانو بجای من ببوس .هیچی نشده خیلی دلم براتون تنگ شدهمواظب خودتون باشین
یا علی مدد

سلام تویی حسینی؟
عید چ وقتی؟
بد نیستیم
جدی جدی تو حسینی؟
برات کارت بانکیتو فرستادم
هر وقت اومد بهم خبر بده
چشم همین الان بوسیدمش
علی یارت

مجتبی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

دوباره و سه باره و چندباره سلام
لحن من؟ دخترونه اس؟
لحن مال کسیه که حرف بزنه و صداشو بشنون
ولی حالا که اینو گفتی بذار یه اعترافی بکنم
راستش من بعد از دو تا دختر به دنیا اومدم و و فکر میکردن منم دخترم و بعد از به دنیا اومدنم تا یه مدتی مث دخترا باهام رفتار میکردن... همه بهم میگن مث دخترا لوسم و ناناز
برا همینه که شما هم فکر کردی دخترم
حالا کی گناهی مرتکب شده و بعدش توبه کرده؟
خب به منم بگین خب...

علیک سلام
بله دیگه اینقدر لوس بزرگ شدی آدم فکر میکنه دختری
من موندم اونیکه وقتی عصبانی میشه و چنان دادهایی میزنه یا اونیکه روزی یه بسته؟؟؟ سیگار دود میکنه توو ریه اش دختره؟
حالا هی بگو مث دخترا باهام رفتار کردن
تو به گناه و توبه بعدش کاری نداشته باش
به خودت فکر کن

مجتبی جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

صبر کن لحن دخترا رو تقلید کنم
البته با عرض معذرت از دخترخانومای جمع... بجز مریم
مثلا دختره میخواد بگه عزیزم دوستت دارم میگه عجیجم دوشت دالم
یا مثلا میخواد بگه تولدت مبارک میکه تفلتت مپالک
یعنی اینا درست مث جوجه ماشینی هی فقط بلدن جیک جیک کنن
بله اینطوریاس
یا مثلا همین مریم
فک می کنه اسپایدرمنه... شب ساعت دوازده از خونه ما بلند میشه تنها تنها می ره خونه خودشون... مثلا بگه من شجاعم
شما بگو جناب سرزمین آفتاب این شجاعته؟؟؟

بازم لحنم دخترونه بود؟

مجتبی؟
وای خاک بر سرم آبروم پیش فریناز و نگین رفت
اصلا دلم خواست خودم برم خونه به کسی چه
ماشین بود که تونستم تنهایی برم...
من نگفتم شجاعم

شما یه چی بهش بگو داداش
ببین چقدر اذیت میکنه

بچگونه بود

سرزمین آفتاب شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ

به مریم و مجتبی:
سلام

مجتبی.ن نه
مجتبی ن باشه ( نباشه ) یه اسپیس بیجا زده شده بوده !!!

بعدشم
باید به بزم یاد بدم یه شاخ اساسی به...
اصن هیچی
بعدشم...آها ...آی پی...هم کافی نت هم خونه ؟؟ !!! آخ آخ آخ...پس حدسم درست بود
مجتبی جان بعدا زنگ بزن !!! تلفنا ! خدمتتون داستان رو بگم


اونم که آخر شب تنها رفته خونه شون
شجاعت نیست
سیاسته ! خواسته نفهمین با کی قرار داره !!! فقط باید مراقب گشت ارشاد و ... باشن
ضمنا
سرکار خودت اساسی یقه گیری و خفت کردن و اینارو اوستا شدی
نمیخواد فن یقه رو من نشونت بدم ( نشون دادن یعنی یاد دادن.البته در گویش شیرین کردی- مریم هم مثل من یه مقداری کرد تشریف داره که به امید خدا بزودی می بریم عملش میکنیم خوب میشه ایشالله )
عمل من که اشتباها بجای لهجه رفته سراغ مغز و همون یه ریزه رو هم به باد داده !!
آخ
باد؟
بز من محصول شما رو به باد داده ؟؟؟ اینبار که اورژانس اومد دنبالت مجبوری توضیح بدی که بز همسایه شاخت زده و گفته ای خسیس...یه مشت علف کنار پیاده روی خونه تون اسمش محصوله ؟؟؟؟
نه
عمرا
سرشو ببرم تو دیگه خدارو هم بنده نیستی
باز حالا یه شاخی هست
یه بزی هست
اونموقع چی؟؟؟

آقا مجتبی
لحن فقط مال شنیدن و گفتن نیست
همون جوری که وقت خرید عطر میگی با طعم تلخ یا شیرین !! مگه عطر رو می خوری؟
ضمنا
کمتر توی وبلاگ دخترعموت بیا که اساسی لحن دخترونه ش روت اثر گذاشته
مرد کرد و لهجه انقدر نرم و نالین ؟!! خدا نصیب نکنه !!
پیای کرد باد هیبت داشتو !

piyay kord baad heybat dashtoo



بعدا خدمت جفتتون (واقعی و غیر واقعی ) می رسم

زده شده بود دیگه چ فعلیه داداشِ من؟
یه شاخ اساسی به چی بزنه؟
نه دیگه تعارف نداریم...بگو راحت باش

هم از گوشیش هم از کافیش منظورم کافی شاپش بود نه کافی نت
مجتبی کافی شاپ داره
اگه اومدین بیجار یه بستنی سنتی توت فرنگی مهمون جیب شماییم
حالا زنگ بزنه به کی؟چ داستانی؟

دااااااااااادااااااااااش؟قرار؟ با کی؟
بخدا با کسی قرار نداشتم داشتم میرفتم خونه خودمون... نمیخواستم کسی بخاطر من دچار زحمت بشه
وای خدا من یقه کیو گرفتم میگی اوستام آخه؟
مث تو؟ یعنی توام کُردی؟ جدی؟
یه مقدار نه من تمام و کمال و اصالتاً کُردم
مزرعه به این پرباری به این زیبایی شما میگی علف؟
بالاخره مجبور میشی سرشو ببری چون ممکنه من بزنم له و لوردش کنم و اونوخت اگه ذبحش نکنی حروم میشه
حالا تو از کجا فهمیدی این عطر تلخ دوس داره...
باشه بهش میگم نیاد خوبه؟
اونم اشتباه نوشتی:
پیای کورد توای هیبت داشتوی
واقعی و غیر واقعی چ صیغه ایه آخه؟

سرزمین آفتاب شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ

راستی


ممنون از لینک کردن پستم

هر نوشته ارزشمندی که لینک بشه نیاز به تشکر نداره
درست نمیگم؟

هیچ یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام
ممنونم از دعوتتون
تکراری ولی لازم بود


شرمنده نمودین استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد