خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

شاهد و ساغر

تفالی به حضرت حافظ  

 سلام 

نمیدونم از کجا شروع کنم؟! دوره فرزند سالاری که میگن همین دوره اس دیگه این مریمِ ما مدتیه هی پیشنهاد درست کردن وبلاگ به ما میده ، اما از اونجا که بالاخره سنی از ما گذشته و عرصه رو باید برای شما جوونا خالی کنیم پیشنهادشو رد کردیم خلاصه اصرار از اون انکار از من بالاخره قرارمون بر این گذاشته شد که مریم کلید خونه شو داد به من و منم به مدت (چن روزشو نمیدونم) یه پست مهمون چشمان مهربان شما هستم و اگه تعداد نظرات و استقبال شماها به (...تا) [قراره تعدادشو نگم تا تقلب نشه] برسه من یه وبلاگ بزنم. القصه از همین الان بنده خودمو بازنده اعلام می کنم... از اینا بگذریم و بریم سراغ پی نویس ها: 


پی نویس اول: 

تمام ارزش معنوی این پست تقدیم به برادرهای مهربان و خواهرهای عزیز مریم و دایی فرداد (که نه خواهر هستن و نه برادر بلکه به گفته مریمم مثل یک دایی واقعی مهربان و دوست داشتنی هستن) و همچنین 

همچنین 

همچنین 

پسر گل و نازنینم جوجه اردک زیبا که بارها و بارها با لطف و مهربانی اش من و خواهر کوچکش را وامدار خود نموده و نیز این افتخار را شامل حال من نموده اند و مرا پدر خطاب کرده اند 

چیزی که لایقش نبوده ام و نیستم 

خداوندگار روح پدر و مادر عزیزشان را قرین رحمت خود و با پیامبر و اهل بیتش محشور بگرداند 

چهت شادی روحشان الفاتحه مع الصلوات 

پی نویس صمیمیت:حالا برای اینکه من بازنده بشم شماها باید بهم کمک کنین چطور؟! خب معلومه نظر نذارین بلکه م من رفوزه بشم و این مریم گلی ما هی گیر نده بابا وبلاگ بزن... بابا وبلاگ بزن 

فدای مهربانیتان 

حق یار و نگهدارتان

نظرات 76 + ارسال نظر
سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:52 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام بر پدر بزرگوار مریم جان ...نوروزتان مبارک
زیاد سخت نیست! من هم با تشویقهای دختر 14 ساله ام دو سه سال پیش کار وبلاگ و شروع کردم ..ادامه بدین

به به اینم از دشت اول ما
مهربان سایۀ مریم
سلام خواهر بزرگوار
چی بگم واللا از سن ماها گذشته اما مگه این دختر حرف به گوشش میره
حالا ببینیم نظرات به چن تا میرسه

سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم

دستخط به این خرچنگ قوباغه ای دیده بودین؟
بیچاره جناب حافظ رو از خواب چندین ساله اش بی خواب کردیم
الان چقدر نالانه که شعر زیباشو با دستخط زشت من اینجوری بد جلوه دادیم

مریم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عااااااااااالی بود بابایی
عالی بود
وای اگه شما وبلاگ بزنین میدونم که یه وبلاگر ماهر و متخصص میشین
چقدر ذوق دارم من
برم دوستای دنیای واقعی و مجازی رو به کمک بطلبم بلکه نظرات به اون تعداد برسه و شما برنده بشین
بگم تعدادشو
داداش روح الله کجایی پس
من الان به کمکتون نیاز دارم

مریمـــــــــــ... شلوغ بازی نداشتیم بابایی
ممنونم
وای اگه من وبلاگ بزنم مدیر بلاگستان فرار می کنه
یارکشی هم نداشتیم
بگو ولی دیگه من نیستم
چیکار به اون داری آخه
بنده خدا بذار به کاراش برسه
ببین خواهرت چقدر اذیت می کنه پسرم؟
مریم ساکت باش بشین سر جات دختر

مریم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وای یادم رفت پدر
بگم تعداد نظرایی که باید باشه؟
حد نصاب رو اعلام کنم بابا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اعلام کن باکی نیست
منم میرم
خوب شد؟

مریم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

جهت بالا بردن کامنتها
میگم تا حالا کجا دیدین یه نفر به رقیبش کمک برسونه که من دومیش باشم هان؟

منم میتونم تایید نکنما
میگم مریم یه تختش کمه یعنی این دیگه
ها ... ها ... ها ...ها
برو حالشو ببر
بدجور حالتو گرفتم دخملی

مریم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:12 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com


عاشقتم بابایی
برم مامان گلی رو هم صدا کنم
با هم نظر بذاریم

منم دوستت دارم
اما دیگه داری اذیت می کنی مریم
میدونم میخوای تعداد کامنتا رو ببری بالا
اما اینجوریشو نداشتیما
این یعنی تقلب
بذار به روال عادی خودش طی بشه دیگه
سلام بهش برسون خودم قبل از تو بهش گفتم

ساغر چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ب.ظ http://barantar-az-to.blogfa.com

شعرت عالی
مخصوصا چون ساغر توش اومده

آی کلک ساغر خانوم

سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

مریم جون ! من اول شدم

مریم که نیست!
ولی من بهتون تبریک میگم

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای جدی اگه وبلاگ بزنید خیلی خوب میشه ها

من طرفِ مریمم

حالا نیگا کنین پدر جان

سلاااااااااااااام بهار خانم
به به ! کی طرف منه اونوخت؟
باشه دخترم بچرخین تا بچرخیم
یه کار نکنین قسمن نظرا رو غیر فعال کنما
مریم شماها رو جمع کرده نه؟

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

آخ دیدین سلام یادم رفت

من بچه یبا ادبیَما...فقط ایندفه یادم رفته

حالا سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

بریم نظر بعدی

حالا فک کنم شما قراره سلام احوالپرسیتو توو ده تا کامنت بذاری نه؟
بچۀ با ادب کمتر کامنت میذاره دخترگلم
علیک سلام
وای نه نظر بعدی نه

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

میگم این نظراتتون تاییدی کار منو سخت میکنه ها ولی به خاطر مریم جونمم که شده تا آخرش هستیییییییییییییییییییم

تا آخر؟
مگه قراره تا کی اینجا باشم؟!
نه بابا
نه
مریــــــــــــم؟!
مگه برنگردم خونه

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

حالا یعنی واقعنی شما پدر مریم جونین؟

خیلی باحال شدا

الان فک کنم منم به اندازه مریم ذوق دارم شما وب بزنین
وب نزنین دیگه هیچیا

پ ن پ مامان مریمم
چی با حال شد اونوخت دخترم؟
اینکه قراره من بازنده بشم؟
معلومه که ذوق دارین
حتما بهتون قول جایزه ای چیزی داده که اینقدر ذوق دارین من ببازم
وب بزنم؟ من؟ من پیرمرد؟
د برو بخواب
ای خدا

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

حس میکنم قلمتون باید زیبا باشه

فقط حس میکنم...
و حسِ من هم هیچ وقت دروغ نمیگه
پس با این حساب باید وب بزنین

از این حسا نکنین لطفا
منو قلم؟
نه باور کن اینطوری نیست بهار خانم
ای وای عجب گیری کردیم
اینبار حست باید دروغ بگه
د برو بخواب

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

میگما تا وبلاگ از نظرات من نترکیده فک کنم باید وب بزنین
وگرنه هر روز همین آشه و همین کاسه

دیگه از من گفتن بود

یه آشی نشون مریم بدم یه وجب روغن روش باشه
تقلب کرده ها همه تون دستتون توو یه کاسه س
آقا قبول نیست
بیاین از اول مطلب بذارم
و هر کسی حق داره فقط یه دونه نظر بذاره
باشه؟

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
چی دارم می بینم؟

بابای مریم خانم اومده

این بود اون غافلگیری که گفته بودند؟

آب قند
راست میگم
انتظارش رو نداشتم
قول میدم برسه به صدتا کامنت

سلام پسرم!
کجایی تو قربون شکل ماهت
منِ یتیم رو تنها گذاشتی رفتی که چی؟
بله این بود اون سورپرایز
به دادم برس نظر نذاریا
فکر کنم باختم
صدتاااااااااااااااا
نه نه

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ

چی باید بگم
این همه بار مهرتان راچگونه به دوش بکشم من زیر بار سردردهایم طاقت ماندن ندارم وشما اینهمه مهر برمن نازل کرده اید
باشد که قدردان باشم
آمین
باشد که یادم نرود مهرتان سبزه وشکوفه بهار است
یادم نرود که یادم بماند

هیچی نگو
بابا نظر نذارین
من دارم غرق عرق شرم میشم
چه مهری من که وظیفه ام رو انجام دادم
روح الله جان عزیزدل بابا
نظر نذار قربون اون چشمات
یادت نره که نظر نذاری
د برو

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خب الان من روم نمیشه صحبت کنم

سلام آقای بابا
خوش اومدین به وبلاگستان و مطمئنم اگه فرصت داشته باشین ارزش سرمایه گذاری وقتتون رو داره که ساعتی از روز رو هم صرف وبلاگنویسی و وبلاگ خوانی کنین
البته من خیلی خیلی کوچیک تر از اونم که بخوام نظری داشته باشم

مریمی
راستش الان من دارم آب میشم
کجایی تو؟ بیا کمک

چرا رووت نشه؟
دیگه کارم ساخته س دخترم
تو دیگه دست روو دلم نذار که کاسه خونه
بزن زنگ رو فرار کن
نظر بذار در حد المپیک
سلام احوالپرسیاتو توو ده تا کامنت بذار
من اگه فرصت داشتم به حساب این مریم میرسیدم
وقت سر خاروندن ندارم که
شما بزرگواری دختر مهربونم
مریم ؟ همینجاهاس
فکر کنم از ترس باباش قایم شده
البته من منزل نیستم
ولی میدونم الانه که داره نقشه فرار بکشه

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

شما کلا مقداری از سهام بلاگ اسکای رو بخرید فکر کنم خیلی به صرفه تر باشه ها

خاندان محترم همگی در وبلاگستان و اینجا حضور دارن که


کم کم داره زبونم باز میشه ها

خداییش اصلا تبانی نبوده! اصلا خبر نداشتم این پست واسه آقای باباست!

پس کاملا بی طرفم

سهام بخرم؟
عجب پیشنهادی دادیا
رفتین مشهد؟ خوش به سعادتت
زیارت قبول دخترم
ایشالله سفر کربلا همراه بابا و مامان
زبونتون رو این چن روز ببندین و نظر نذارین من برم پی کارم
کاملاً ؟! معلومه
بمیرم برای دل مریم که هیچ کدوم از دوستاشو خبر نکرده

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

از بچگی تخس بودم و شیطتون حالا اومدم برا اذیت کاری
زینگ
زینگ
زینگ
ازاونام که زنگ میزنن وفرار

از شانس بد من باید همین الان تخسی تو گل کنه؟
زنگ نزن پسر خوب
مردم خوابن آخه
ای بابا
من قبولم نیستا
همه تون با هم تبانی کردین

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام بابا
شبتون به شکوفه های بهاری
سلام ما رو به شهدا برسونین

مریم؟!
من به حساب تو یکی میرسم
این بود قولمون؟
رفتی لشگر کشی؟

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خب آقای بابا چه قالب بهاری قشنگی هم گذاشتین
به اسم شعرتون هم میخوره

چه خط عجیبی هم دارید!
بین خطوط جاده های هراس و اسالم به خلخال مردا خدایی این دستخط خوب محسوب می شه

وبلاگ بزنید خودمون زنبیل میزاریم اولین نظرات رو صاحب می شیم
آخه می گن جوایز ارزنده ای داره اولین نظرات وبلاگ آقای پدر

خب فریناز خانم گل چشمات قشنگ می بینه
اینم تو نظر قبلی می تونستی بگی دختر گلم
عجیب؟ مسخره ام می کنی دختر؟ منِ پیرمرد با این دستای لرزون نشستم اینا رو نوشتم و بعد تو میای بابای مریمی رو مسخره می کنی؟
هعی روزگار بچه هم بچه های قدیم روشون نمیشد پاشونو جلو باباشون دراز کنن حالا این دخترِ مهربون من اومده میگه دستخطت اسلم و خلخالیه
زنبیل؟ مگه صف نونواییه دختر؟
تو بگو دختر نازم راستشو هم بگو قول چی بهتون داده این دختر؟
بابا این تو هفت آسمون یه ستاره هم نداره
هر چی قول داده دروغ گفته ها

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

قربون بهار گلی خودم بشم
بخدا خیلی ماهی

بهار خانم با شما هستن
جوابشو نده
نظرا بیشتر بشه

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وای فرینازم
همین حالا رفتم خوندم خانم گل
بخدا شرمنده ام و حق با توئه
اگه بگی حذفش می کنم
بی بروبرگرد
فدات بشم خانمی
زیارتت قبول
ایشالله سفر کربلا
****************
خوبی بابا جونم؟

اولیش که با دوستت بودی
هیچ
**************
یه دختر خوب الان باید ششمین پادشاه رو خواب ببینه
و تقلب و تبانی نکنه
مریم دارم برات
خاک اینجا رو میخواستی نه؟
من دیگه برا تو سوغات نمیارم ای کلک متقلب

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ق.ظ

تبانی رو با کدوم ت می نویسند؟
تبانی کدومه؟
اومدم زنگ بزنم آخه از صدای آیفون تصویر خوشم میاد
این باعث میشه صاحبخونه هم بدونه کیه مزاحمش میشه هم تا صبح نخوابه

اونقدر زنگ میزنم تا 110 خبر کنید
فداتون

وللا فکر کنم با ت دسته دار
زنگ؟ صدای آیفون تصویری دینگ دینگه نه زینگ زینگ
میگم تو بلند شو این وخت شب برو در خونه همسایه هاتون بپرس ببین اینترنت دارن بعد اگه جوابشون مثبت بود بگو اونام نظر بذارن
نیست؟
110؟ من؟ قربون تو بشم من
آخه دلم میاد چپ نگاتون کنم؟ ای داد خوبه خودت پدر هستیا
باز از اون حرفا زدی

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام عرض شد داداش روح الله
خیلی خیلی ممنونم از حضورتون
بخدا شرمنده کردین
این دیگه آخریشه بابایی
قول سوغات داده بودین باید بیارین
اگه ... بابا سلام منو برسونین
بگین مریم لایق نبود بیاد

علیک سلام
خب که چی؟
قربون دخمل گلی بابا بشم من
لایق نبوم نه مریمی قسمت نبوده بیای عزیز بابا

ماه سلطان پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام بابای مریم جون

این چه دردسری بود این نصف شبی اومده بیدارم کرده که بیا ببین بابای مریم خانم بهم گفته جوجه اردک زیبا

حالا به مشکل برخوردیم
داستان داره عوض میشه کی ایشون قو شدن

مشتاقم وبلاگتون رو ببینم

سلام دختر مهربانم
اوه که چه سعادتی نصیب ما شده
مریمی کجایی؟
بیا ببین کی اینجاس عروس گل خودمه دیگه
وای که من شرمنده ام بخدا نمیدونم چی بگم دخترم
آخه پسر مگه آزار داری رفتی بیدارشون کردی؟
من شرمنده هستم دخترم
ببخش منو
حالا مشکل کجاس؟
چی شده مگه؟
ایشان قو بودن ما بی خبر بودیم
وبلاگ؟ منِ پیرمرد؟ سر پیری و معرکه گیری؟
نه دیگه شما واسطه بشین که ختم بخیر بشه

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ای جانم
قربون مانای خودم بشم من
وای که چقدر خوشحالم کردی عزیز دل
من دارم از ذوق غش می کنم
ای خدا شکرت
بابا چقدر حضورتون خوش یمن بود
من چقدر آرزو داشتم مآه آسمون داداش روح الله یه سر به من بزنه ها
وای که منم به آب قند نیاز دارم

من سکوت می کنم

فرداد پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام آقای بزرگمهر بزرگوار
سال نو مبارک.انشالله که امسال سال عافیت و سربلندی برای شما و خانواده محترمتون باشه.
خوشحالم که شما هم جمع جوانان رو بی بزرگتر نمی ذارین و خیر و برکت "پیر" داشتن را یاد این جوانها می دین...جوانهایی که صبوری نمی دانند و همیشه با سرعت برق و باد پیش می رن و ....
این دنیای مجازی هم عالمیه برای خودش.
سایه تون مستدام.

بـــــه بــــــه ببین کی اینجاس
مریمی بدو شرطتتو باختی
سلام فرداد جان
داییِ هنرمند مریم ؛ بابا برادر، این خواهرزاده ات کچلمون کرد یه دایی میگه صدتا دایی فرداد از دهنش در میاد
تا سه تار میگیریم دستمون میگه دایی منم هنرمنده
تا دوربین میگیرم دستمون میگه داییِ من عکس میگیره مثل هلو
خلاصه ما ندید کاملاً شما رو می شناسیم و ارادت داریم
خب مریم شرط گذاشت که شما نمیاین ولی من گفتم میاد واومدین و خوشم اومدین
آه از بس حرف زدم یادم رفت سال نو رو بهت تبریک بگم
سال نو شما هم مبارک
سالی پر از موفقیت و شادکامی و پیروزی و رزق و روزی فرواون رو برات آرزو دارم
راستی فرداد جان! این "پیر" ی که اینجا نوشتی یاد یه پیرمرد مسن و نود و یک ساله ای افتادم که پیر و فرتوت تکیه به عصا داده و داره به جوونیاش فکر می کنه اما عزیز اینقدر ها هم پیر نیستیما
یکی دو تا نخ موی سیاه تو سرمون مونده که به امید اون با قاطعیت میگیم جوونیم
به هر حال پیر خودتی جوون
شاد باشی عزیز

طهورا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام یعنی الان من که عمه ی مریمم شما هم برادربزرگوارمید
دیگه.
برادر ممنون از این غزل جناب حافظ که مورد علاقه ی ماست.
خب برادر حالا که مریمی به شما این پیشنهادو داده شما هم بهش پیشنهاد بدید تو این مدت بره چای دم کردنو یاد بگیره

سلام
برادر بزرگوار که نه اما هی برادر میتونم باشم
جدی ؟ منم خیلی از این غزلش خوشم میاد
ای وای منو دست جلاد بدین خواهرم دست مریم اونم برای چایی دم کردن ندین
بهش بگو برو صد دور دور شهرمون رو بدو اما چایی دم نکن همین کار رو می کنه
البته بلده ولی بدش میاد از چایی دم کردن و چایی ریختن و چای خوردن و خلاصه از هر چی به چایی مربوط میشه متنفره

مریم پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام
هستین بابا؟ نظرا رو چرا تایید نمی کنین؟
کجایین؟

علیک
نیستم دختر جون جلسه بودم
نهار نخورده خوابم برد
الان بیدار شدم و تایید کردم
تو هم هی آتیش بسوزون

خاطره پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام بابای مهربون مریمی
واااای چرا که نه؟؟
حتما وبلاگ بزنید،همین پست نشون میده که شما بهترین وبلاگ نویس میشن
_مریم گلی تبریک به خاطرداشتن 1همچین پدری.

علیکم السلام خاطره خانم
وااای چرا آره؟ نه ممنونم همین یه پست برای هفت پشتم بسه
دیگه یه غزل از حافظ و یه چن خط حرف که نشد وبلاگ نویسی
- مریم گلی تحویل بگیر

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ب.ظ

نه به خدا!
تبانی چیه آقای پدر!

این مریمی حتی قول یدونه شکلاتم به من نداده نامرد
مریمی پیدات کنم می کشمتا
به همه وعده دادی الا من؟

خب به جاش میام سر آقای پدرو می برم و هی حرف می زنم
دیگه خودتون تو خونه با هم حساب کنین


ای خدا! قسم نخور دختر جون خوب نیست
تبانی همونه که چن نفر آدم میشینن علیه یه آدم یتیم فقیر مثل من نقشه می کشن
من خوشحال میشم دختر خوبی مثل شما برام حرف بزنه
شما هم جای مریم
اصلا مریم میاد میشه دختر مامان بابای شما
شما هم بیا بشو دختر ما
این یکی یه دونه س ها کلی داره بهش خوش میگذره

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

جای شما خالی آقای پدر

خیلی خوش گذشت
الان نوشتم ازش توی وبلاگم


راستی می گم آقای پدر یه وقت سو تفاهم نشه ها
منظورم دست خط بقیه ی مردا بود که کله جنگ قورباغه ستو اسالم به خلخاله نه شما!!!

من غلط بکنم شما رو مسخره کنم
خیلی هم قشنگ و خوانا بود
لااقل بهتر دستخط خودم بود

جدی جدی گفتما

خانم دختر شما میتونی تمام حرفاتو توو یه کامنت بذاری دیگه
ایشالله همیشه خوش باشی
نه دیگه شما حرف خودتو غیر مستقیم زدی من دیگه چی باید بگم
دور از جونت فریناز جان
شکسته نفسی می فرماییدا

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 ب.ظ

خب آقای پدر یه لحظه مریمو صدا کنین کارش دارم

مریمی عیب نداره ولی این جمعه منتظر نوشتن خودتما

یعنی می شه فردا
زود
تند
سریع
بینیویس بیبینم
وگرنه لهجه من برمیگرده اصفهانی میشما


راستی آقای پدر
شما اصفهانی بلدین صحبت کنین؟

من منزل نیستم دخترم
اما میاد میخوونه
البته فکر کنم یه چیزایی دیشب برام اس ام اس زد و توضیح داد
و تغییرش هم داد
اما فردا رو نمی تونه بنویسه آخه قرداد ما تا شنبه ساعت نه شبه
ولی ایشالله هفته بعد
ای جان شما اصفهانی هستین؟
نه واللا فقط میدونم آخر تموم کلمه ها "س" میذارن

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ب.ظ

خب
دیگه چی بگیم؟

آهان
اصلا یادم رفت زنگ بزنم بیام تو ها

خب از اول شروع می کنیم

زیییییییییییییییییینگ

زیییییییییییییییییییییییییینگ



زییییییییییییییییییییییییییییییییینگ

آقا یکی درو باز کنه خب

قصد آزار داریا دختر جون
این دوستای مریم هم مث خودشن ها
بفرما در بازه بیاین توو
عیدتون مبارک
اینم عیدی شما:
http://s2.picofile.com/file/7340567846/1279477071645642_large.jpg

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:41 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

آقای پدر شما یه لحظه اون کلاغا رو نیگا کن














ببین مریمی
تا الان شده یه کلید ماشینو یه ویلا توی شمال

حالا بیشتر سر کیسه رو شل کنی بیشتر نظر می ذاریم


کلید ماشین
ویلا تو شمال؟
بگو اصلا مریم تو تا حالا ماشین سوار شدی؟
تا حالا شمال رفتی؟

دروغ میگه فریناز! این تو دار دنیا یه دست لباس، یه جفت کفش کتونی، یه دوچرخه، یه عدد چادر، و یه جفت جوراب داره
همین

سهبا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:23 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
شادی مجلسیان در قدم مقدم تست
جای غم باد هر آندل که نخواهد شادت
برسان بندگی دختر رز , گو به در آی
که دم همت ما کرد ز بند آزادت
.....

سلام جناب بزرگمهر . خیر مقدم . خوش آمدید . بهارتان سبز . با غزل زیبای حافظ شما , بر آن شدم که با فالی از حافظ پاسخگویتان باشم , شد این غزل که مشاهده می فرمایید . خب تاکید موکد جناب خواجه شمس الدین هم حضور شما و یادآوری وعده هایتان به مریم بانوی بلاگستان است . ما نیز در سایه این وعده ها و عمل به آنها , بسی شاد خواهیم شد .

امید که همیشه شادمان باشید و پیروز . منتظر اولین پست از وبلاگ وزینتان خواهیم بود .
باز هم ممنون .

به به
سهبا خانم، گل نرگس بلاگستان تمام خانواده چ عرض کنم تمام فامیل ما شما رو می شناسه دخترم
ممنونم برای فال قشنگت
سال نو شما مبارک و بهارتان به سرسبزی و خرمی
خب تاکید موکد جناب خواجه شمس الدین هم حضور شما و یادآوری وعده هایتان به مریم بانوی بلاگستان است" باور کن اینجاشو متوجه نشدم سهبا خانم
نه دیگه شما بیا و یه واسطه گری کن پیش این مریم و برادر بزرگوارتون (جوجه اردک عزیز) بلکه م دست از سر من بردارن برای وبلاگ نویسی
خیلی خوشحالم کردی دختر مهربانم

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ب.ظ

خب تا حالا 36 تا

خدا زیادش کنه

ببینین آقای پدر! یه کامنت که نمی شه حرفاتو بذاری که!
اینا section بندیه

قصدمونم اصلا زیاد شدن نظرات نیستا
باور بفرمایید شما

تو کار مار نداری دختر خوب؟
هی بیا کامنت بذار
نمیدونم این مریم چه وعده ای داده که اینقد شماها فعال هستین
چرا نمیشه تو ی کامنت همه حرفاتو بگی؟ چقدر هم جا داره این کامنتدونی
حالا نمیشه section بندیش نکنی؟
خیلی تابلویی فریناز خانم
برو دختر برو سر خودتو گول بمال
ای خدا

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

فقط یه 100 ریالی؟!

این که دو تا صفر داره!
بابام می گه هر چی صفراش بیشتر باشه بهتره

شما لطف کنین از اونا بدین که شیش تا صفر جلوشه ها

اونا رو دوست می دارم آقای پدر

پ ن پ یه میلیون بهت عیدی میدم با این شلوغ بازیاتون
ده تومنیه دیگه میخوای ده تا صفر داشته باشه؟
سلام برسون به بابا
امر دیگه شیش تا کم نیست؟ ده میلیون باشه بهتره ها
الان رگ اصفهونیت رو نشون دادی
به به کمی برامون با اون لهجه قشنگ حرف بزن
من خیلی خوشم میاد

فریناز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ب.ظ

ولی آقای پدر! مریمی خیلی بیشتر از اینا داره ها

چک داده به من برم ویلا رو معامله کنم!

مریمیییییییییییییی

می کشمت





حتی با کشتن مریم هم یک نظر اضافه می شود

البته راست میگی! من نخواستم لو بدم
یه ماشین قراضه هم داره
چقدری هس مبلغ این چک حالا؟
ای داد در این راه جون دخترمو از دست دادم که

سهبا جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

نه دیگه پدر بزرگوار , من رای خواهر کوچیکه رو نمی فروشم که ! با برادر فرهیخته ام هم همراه می شوم و می شویم یک تیم تا بلکه شما را هم به دنیای بلاگستان وارد نماییم .
منتظریم بزرگوار . راستی , سلام مرا به همسر محترمتان هم برسانید که به نهایت ارادت دارم خدمتشان . از لطفتان ممنون .

حالا نمیشه یه اینبار رو کوتاه بیای دخترم؟
نه بابا از ما ها گذشته الان دوره شما جووناس
ولی خب به هیشکی نگفتم حتی خود مریم یه فکرایی کردم و تصمیم هایی هم گرفتم تا ببینم قسمت وبلاگ نویسی ما به کجا میرسه؟
ما که از شیرینمون دور هستیم
ولی خب چشم هم خودم و هم از مریم میخوام اگه این اطرافه و این کامنت خواهر بزرگشو می خوونه بره و به مامانش سلام برسونه
منم از حضور زیبای تو ممنونم

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.gole-hamishe-bahar.blogsky.com

حیف که الان خوابم میاد وگرنه اینجا رو با 100 تا نظر تحویلتون میدادم
فردا شب خودتونو آماده کنید

خب طبیعیه دیگه...
من از همه سنم کمتره...
کوچیکترم
شیطونترم و همینطور بازیگوش و پر انرژی...
پس تا وبلاگو نترکوندم خودتون وب بزنین آقای پدر به قول فریناز

خوبه خوابت میاد وگرنه الان من بازنده بودم هر چند به حد نصاب رسید
ولی باز منتظر شیطونیات هستم بهار خانم گل
مگه چند سالته تو؟ 65 رو رد کردی فک کنم
به به چن تا دختر دارم الان؟ بذار بشمارم
فریناز
بهار
سهبا جان
خاطره
هووووووووم
آهان داشت مریم خودم یادم میرفتا

مریم جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

من فدای نرگسی خودم بشم
مرسی نرگسی
بخدا خیلی ماهی
چشم بابایی ، چشم نرگسی سلام شما رو به مامان شیرنم می رسونم
بابا منزل نیستن نرگس جانم

آره بابا جان بهش سلام من و سهبا جان رو برسون
دلم براتون تنگ شده

جوجه اردک زشت جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ

سلام
وقت خوش
حاضر
اومدم برا اذیت کاری
آیفون تصویری چطوری بود
دینگ دینگ؟

علیک سلاااااااااام
چرا من تند تند دلم برای تو تنگ میشه؟
کجایی تو پسرم؟!
دست بکش از اون تلویزیون، یه کیلو آجیل گذاشته جلوش داره چشم تموم برنامه های تلویزیونی رو درمیاره
کیه زنگ میزنه؟ این وخت شب ساکت مردم خوابن

سهبا جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

الهی ! مگه کجا تشریف دارین شما آقای پدر ؟! پس مریمی هم مثل من دلتنگ پدرش هست ؟!
امیدوارم هرجا هستید , سلامت و تندرست باشید و شاد . باز هم میگم منتظر نوشته های قشنگتون هستیم . شبتون خوش .

کرمانشاه
مناطق عملیاتی و جنگی
سرپل ذهاب
پل دختر
بین رزمندگان عملیات مرصاد
کنار شهدای جنگ
منِ نالایق زنده هستم و دارم راست راست راه میرم و این جوونهای رشید ...
بگذریم شرمنده دخترگلم ناراحتت کردم
قرار بود مریم و مادرش هم باشن اما به دلایل امنیتی نشد
نظرها به حد نصاب رسید و این دختر شیطون بلا برنده شد
قرار شد تا شنبه شب ساعت نه شب به سی تا برسه که... خودتون دیگه می بینین
من گفتم نمیرسه اما این مریم از یه چیزایی با خبر بود که من خبر نداشتم
فکر کنم تقلب و تبانی کردین با هم

جوجه اردک زشت جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ق.ظ

قربان شما شوم
نه با برنامه های تلوزیون مخالفم جز نود ورادیو هفت
اگر باشد تخمه شمشیری موافقم

بس دلت مهربونه زود تنگ میشه
هرکاری می کنم جرات ندارم جلو آقا معلم شیطنت به خرج بدم

ای جانم! فدای تو بشم من
وقتی یه پسر از پدرش خجالت بکشه دیگه وااااااقعا آخر دنیاس
یا شایدم واقعا لایق نبودم پدرت باشم
ای وای عادل ؟!
دلم؟!مهربون که نیست فرامهربونه ولی چ کنیم پدر هستیم و همسر
حالا شیطون باش و شلوغ که من اینجوری دوست دارم

مریم جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام داداش روح الله
چقدر خوشم از بودنتون
سلام منو به مانایتان برسانید برادرم
بابا؟ این آهنگ ! شما! حرفاتون! دوریتون! شهدا!
خاکی که قولش رو داده بودین!
بابایی دعای کمیل
من چرا نباید باشم اونجا؟
من دلم میخواد بیام بابا

داداشت یه خرده خسته اس مریمی اذیتش نکن
آهنگ رو بردارم؟ بده؟
چی بگم من؟ قسمت نشده دیگه
یه وقت دیگه
خودت میدونی دوست ندارم درباره این چیزا حرف بزنم
بذارم تو دلم مثل بغض تو گلو رسوب کنه
نپرس بابایی باشه؟
حالا یهو جو عوض شدا
بخندیم بهتر نیست؟

جوجه اردک زشت جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ق.ظ

شیطون باشم چشم

لطفا اسم تبانی رو نیارید می ترسم می افتم یاد وقایع تلخ انتخابات
همین حالا توی شهرم سخت این اتفاق در حال افتادنه وچقدرهم بد

سی تا
کمه
گفتم لابد شرط صدتاست
آبجی مریم این پول کامنت گذاشتن ما رو بده تابریم

تبانی؟ چرا اسم تبانی رو نیارم؟! اسم تبانی به این قشنگی
نه باشه پسرم دیگه نمیگم تبانی
تبانی کلمه خوبی نیست
چون تبانی تو رو یاد اتفاقات تلخ میندازه
چشم چشم دیگه نمیگم تبانی
باشه
قبوله تا فردا شب صدتا
بلکه م ببازم
پس شد صدتا باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به به چ خبره؟ چی می بینم؟ تقلب؟ تبانی؟ چقدر بهت قول داده
من دو برابرشو میدم فقط نظر نذار

مریم جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ای وای داداش روح الله! من کی گقتم پول بهتون میدم؟
اصلا من گفتم که قراره سوپرایز بشه؟
آره من حرفی زدم؟

حتما گفتی که اینجوری شیطنت و فعالیت می کنه
چقدر قول دادی راستشو بگو

جوجه اردک زشت جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ

چندباری قسمت شد رفتم چهار زبل و حسابی منطقه حسن آباد و وپاطاق و روستای انارک رو گشتم
میگن تلخ ترین عملیات زمان جنگ کربلای پنج بوده اما معتقدم مرصاد تلخ ترین بود ه.انبوه منافقین ...خستگی رزمندگان...اما شاهکار نبردهای تاریخ اتفاق می افته

آخرین باری که مرصاد بودم شهریور امسال بود همراه با الیاسین ومادرش بودیم و تعدادی از شاعران دفاع مقدس ...الان اونجا خیلی سرده مواظب خودتون باشید

دلم آنقدر از سنگینی بار غم گرفته که میخواهم تماماً فریاد باشم
مرصاد
مرصاد
مرصاد
هعی روزهای خوش جنگ
کاش من نبودم
کاش نمی دیدم
اینجا
سرد؟؟؟؟؟؟؟؟ لباسهای گرم دارم اما دلم را چگونه گرم کنم؟
من نگران خودم باشم سرما نخورم و چندین سال پیش همسن و سالهای من بلکه از من کوچکتر در سرمایی استخوان سوز زیر آتش و گلوله و ... بودند
ای داد بر من
بگذریم روح الله جانم
حرفهای شاد بزنیم نمیخواهم دلهای شماها بچه های عزیزم هم غم بگیرد
تمام غمهایتان به دل من
شما فقط بخندید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد