خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

پلنگ خسته در بیشه زار دل

این دلتنگی غریب که درست از دیشب همان ساعت معروف صفرعاشقی بر دلم افتاده است از چیست؟؟؟

و این بغض نهفته در گلو...

                                     و این اشکهایی که جاری نمی شوند...

گناه من چه بود مگر؟!... جز دلی که پلنگانه تمام بیشه زار دلت را دوید و به هیچ رسید...

زخمی شده بود... آخرین تلاشش بی ثمر مانده و به زمین افتاده بود!

ماه دلش امشب انگار بیشتر دلبری میکرد... دوید... دوید... دوید...

رسیده بود به انتهای چشمان مهربانت...

                                             و ناگهان... پرید... پرید... پرید...

پنجه کشید در هوا... هیچ ندید... هیچ نجست... هیچ ...

امشب انگار پاهایش قدرت دیگری داشت... بلند تر پرید.

و ... به زمین که افتاد تازه فهمید که چقدر تا نزدیک ماه رفته است...

زخمهایش سر باز کردند و خون تمام بیشه زار دلش را گرفت...

دلش خون شد... و چشمانش اشک...

خواست برخیزد... نتوانست... مغرورانه فریاد زد:قدری نمک بیاورید؛ و آهسته تر گفت:میخواهم بر زخم بزنم

ماه نمکین برویش لبخند زد...

جای به جای زخمش سوخت


پی نوشت مریمی: آرامم... خیلی هم آرامتر از آرام... فقط دیروز آخرین مهلت نگاه من بود... و تا آخرین ساعت و دقیقه یاد نگاهی مهربان و تبسمی نمکین و چشمانی شیرین به رنگ عسل لحظه ای رهایم نکرد... آنگاه تنها زیارت زیبای آل یاسین از استاد فرهمند بود که آرامش را سنجاق کرد بر دلم و راهی شدم به سوی بودنش... که خدا هست و می بیند بیقراری ام را... می بیند اشکهای رسوب شده را... می بیند آن جفت قلب ته فالمان را... هزار باره بگویم؟؟؟ کاش خونی در رگهایمان نبود...


پی نوشت درد: توی اون بحبوهه و بیقراری، فقط دیدن فیلم فوق محشر "هیس...دخترها فریاد نمی زنند" کم بود که تا خود طلوع سپیدۀ صبح کابوس رهایم نکند... انگار تجدید خاطره بود!!!!!!!!!!

نظرات 19 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://ali-hort.blogsky.com/1392/10/30/post-1216/504-absolutely-essential-words

درود بر شما

آیا تا به حال قصد داشته‌اید واژه‌های کتاب 504 واژه‌ی مطلقن ضروری (504 absolutely essential words) را بخوانید و به طور کامل و برای همیشه معنی آن‌ها را به خاطر بسپارید؟ آیا در این کار کاملن موفق بوده‌اید؟

.....
اگر از این مطلب راضی هستید آن را با نام 504 واژه‌ی مطلقن ضروری لینک کنید و به من خبر بدهید. من نیز وب شما را لینک خواهم کرد.
با سپاس

طهورا سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:41 ب.ظ

مریم و ماه و پلنگ و پرش ...

دلت آرام و لحظه هایت شاد

تجدید خاطرات؟!!!!!مطمئنی؟؟کدوم قسمت فیلم ؟

پلنگه دلم مغرورانه جست جویت کرد ای ماه آسمان بیشه زار
تو کجا بودی؟؟؟
دلم آرومه با اینکه لحظه هام پُرن از ...
سلام عمه جانم!
یه طورایی بله... یه تصادف کوچولو که تا همین الان خاطره اش با من مونده... بعداً شاید براتون مفصلاً درباره اش حرف زدم

فریناز سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خب چرا نمک رو زخم اصن

ندیدم فیلمشو

تجدید خاطره؟

گاهی بهترین مرهم روی زخم نمکه فرینازم... چون جاش که بسوزه تا یادت بمونه اینبار نباید بذاری دلت زخم بشهـ...
خب پیشنهاد میکنم اگه مث من یه خاطرۀ تلخ از بچگیات داری بهتره نگاهش نکنی... یا روحیت حساس و شکننده اس... اما اگه میتونی دووم بیاری ببینیش ضرر نمیکنی

تنفس چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام
به به چه قالب قشنگی ، چه شمع و گلهای خوشرنگی، مبارک باشه

مریم جون بلاخره آرام بودی یا بیقرار ؟! متوجه نشدم مگه میشه در عین آرامش بیقرار بود ؟

بهرحال دلت شاد و لبت خندان باشد

سلام بانو
نمیدونم چرا یه حس آرومی بهم داد... من عاشق شمع هستم... یه جور روح داره که اگه بخوای میتونی حسش کنی و حتی باهات حرف بزنه
آروم بودم و دلم بیقرار بود مهربانمـ...
چجوری بگم همه چی خوب بود اما فقط کمی دلتنگ بودم و بیقرار
شما خودتون بهتر میدونین منظورم چیه!
ممنونم

یک سبد سیب چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ب.ظ http://yeksabadsib.blog.ir

من با دلم زمین خوردم...



--


فیلم تلخی بود ، چون حقیقت همیشه تلخ ِ .

ای دادِ بیداد...
با دل زمین خوردن یعنی آخر بیقراری و سربه هوایی

اینهمه فیلم دیدم لیلیا... اما این یکی خیلی داغونم کرد...

سعیده چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ب.ظ http://s73.blogsky.com

کاش خونی در رگ هایمان نبود
کاش خونی در رگ هایمان نبود
کاش خونی در رگ هایمان نبود
.
.
.
آرام باش مریم....آرامِ آرام


سلام

سعیده؟... اون شب یعد از حرف زدنامون آلارم پیامک گوشیم به صدا در اومد... دقیقاً همین جمله رو سه بار نوشته بود:کاش خونی در رگ هایمان نبود...
بعدش نوشته بود:کاش تقدیر چیز دیگری برایمان رقم میزد...
اما من نه اشک ریختم نه بغض کردم... همۀ غصه هام رسوب شد ته دلمـ...
حالا دیگه آرومم... آرومِ آروم
سلام

تنفس پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام شبت بخیر

قالبت خیلی قشنگه آدم دوست داره هی بیاد اینجا
منم شمع خیلی دوست دارم ، میدونی که شمع روشن انرژی مثبت میده

سلام مهربانترینم...
چقدر خوشحالم که خوشتون اومده... حالا حالاها عوضش نمیکنم
شمع خاموش نماد سکوته برای من
اما شمع روشن نماد آرامش در عین سکوته

نگین پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام آرام ِ بی قرار!

خون ِ رگ ها هم بهانه است!
بهانه ی خواستن ِ صاحب ِ ابرها . . .

خانم تنفسم راست میگه نگینی!
مگه میشه هم آروم بود هم بیقرار؟؟؟
سخته نفس آروم کشیدن در حین بیقراری!!!
عجب جمله ایی!!! بهانه بودن خونِ رگها... بهانۀ خواستن صاحب ابرها
ممنونم از بودنت عزیز

مشتاق پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:02 ق.ظ

سلام......سوال کزده بودند میشود در عین بی قراری آرام بود؟..جوابش در کلام خود شماست...خدا می بیند بی قراری ام را..اشکهای رسوب شده ام را......و دقیقا همین است که ارام میکند..انهم ارامشی از نوع عمیق که ..وقتی تو را دیدم همه دردها از یادم رفت..همه بی قراری ها فراموشم شد..بگونه ای که حالا دوست دارم دائما بی قرار شوم چون میدانم این بی قراریها مرا به تو میرساند... که تو در دل نا امیدیها از ماسوی قرار داری.. اصلا میدانی چیست؟ تا از ما سوی منقطع نشوی .. راه به سوی او را نمی یابی!...انشاا.. که همیشه آرام باشید و آرامش بخش به دیگران....

اجازه استاد؟؟؟
می بیند و سکوت میکند و صبر...
تا ببیند این بندۀ سراپا تقصیرش به آن حد از بلوغ عقلی رسیده است که بداند باید الان چه تصمیمی بگیرد؟؟؟
سکوت کند؟... فریاد بزند؟... لبخند بزند؟... اشک بریزد؟... بغض کند؟...
یا نه مثل خودِ قادر مطلقش صبوری کند و سکوت...
به قول مادربزرگم:کاری ندارد که... یک وضوی یک دیقه ای و دو رکعت نماز از ته دل غوغا میکند...
چقدر کامنتتون برام آرامش بخش بود

تنفس پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:01 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام استاد
ممنون از توضیحاتتان . با توجه به توضیحات جنابعالی در عین حال و هم زمان باز هم نمیتوان هم بیقرار بود و هم آرامش داشت. بله درست فرمودید از بیقراری میتوان تحت شرایطی که فرمودید به آرامش رسید اما بیقراری یعنی اضطراب در تضاد با آرامش است دو تا حس جدا از هم اند .وقتی بیقراریم یا اضطراب داریم به دنبال ایجاد آرامش درونی هستیم .شاید بتوان بعد از آن به آرامش رسید انشالله .
خدایا قلبهای آرام به ما بده...

شاید منظور استاد این بوده که گاهی باید از بیقراری به آرامش برسیم
اما دعاتون چقدر قشنگ بود:
خدایا قلبهای آرام به ما بده...
الهی آمین...

مشتاق پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ

باز هم سلام......درست میفرمایید..کاملا...وهمونجوری که خودتون و مریم خانم هم گفته اند...منظور همین است که بعد از ان بیقراری ...و بعد از ان انقطاع از غیر و ناامیدی از بیگانه.. نوبت اتصال به یار و ارتباط با او و توجه به او و درد دل با او ..میرسد ..و این یکی ارامش بخش است...منتهی یک نکته ظزیفی اینجا وجود دارد.. از یک مثال کمک میگیرم.. یکی از کسانی که به زائرین اربعین خدمترسانی میکرد میگفت اولش ادم به نیت اینکه امام حسین مال و اموال بیشتری بهش میده خرج میکنه.. کم کم یک اشتیاقی پیدا میکنه که دیگه اون پاداشها رو نمیخواد.. بلکه میخواد در راه حسین ضرر هم بکنه.. یعنی از اصل سرمایه اش خرج کنه.. خب اینجا یک عشقی پیدا شده.. ادم عاشق برای عشق خودش همه چیزی میخواد.. اصلا میخواد هستیش رو بده.. حالا در چنین فضایی است که بیقراری .. میتونه عین ارامش بشه!!.. نظرتون چیه؟

و واژه هایم قاصرند و کلماتم کوچک
کجایین خانم تنفس عزیزم... دوست دارم اینبار هم شما نیز پاسخگو باشین

تنفس جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام
ببخشید من خیلی دیر کردم ! باز هم از پاسخ شما سپاسگزارم .
بله حالتی که شما می فرمایید از بیقراری و اضطراب به آرامش رسیدن است که عموما به دنبال این حالت هستیم که گاها می رسیم گاهی هم فقط به دنبالش هستیم .
اما منظور بنده جمع اضطراب و آرامش است که در واقع جمع ضدین است و دو احساس متضاد در یک آن نمیتوانند جمع باشند فکر میکنم منظور شما هم از اضطراب به آرامش رسیدن است که نعمت بسیار بزرگی است و همگان به دنبال آنند و گاهی به آسایش میرسند و فکر میکنند آرامش است دریغ که تازه آرامششان سلب شده .
مجددا از توضیحات شما تشکر میکنم

الان منم فهمیدم منظورتون چیه خانم تنفس مهربونم
خب یعنی اینکه یه نفر نمی تونه هم بیقرار و مضطرب باشه و هم آرامش داشته باشه
به فرمودۀ خودتون جمع ضدین غیرممکنه که کاملا حرفتون درسته
و استاد هم منظورش همینه اما از یه دیدگاه دیگه
من با کامنتتون یاد این آیه افتادم
ان مع العسر یسرا

تنفس جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:02 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام مریم جان
کاملا درسته، بعد از هر سختی آسانی است...که فکر کنم منظور استاد هم همینه بعد از بیقراری برای رسیدن به آرامش از ماسوی دوری می جوییم که البته بنده وارد فضای دینی نمی شوم و درمورد احساسات و مطالب روانی اش صحبت کردم
............
قالبتون که جالبه ، کلاس درس هم که برگزار می شود ، تخته و ماژیک وایت برد هم که حاضره ، الان دیگه همه چیز مهیا است !

سلام مهربانترین...
اتفاقا یه طورایی هردوتاش (هم دینی و هم روانی) با هم تلفیق جالبی درست می کنن که برای زندگیمون مهمه...
ولی روان آدمی اگر سالم باشد و آرام... به هر آنچه که خیر و نیکی است دست می یابیم... درست نمیگم؟؟؟
قالب که هست... کلاس قشنگی هم برگزار شده و بحث جالبی راه افتاده... اما شاگرد شیطونه کلاس که منم و کمی هم تنبل
کاش عمه طهورا هم بیان و توی این بحث شیرین شرکت کنن

مقداد جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ب.ظ http://northman.blogsky.com

نمک روی زخم مرهم نیس، خودکشیه
عوض ما هم فیلمشو می دیدی

سلام مقداد
دل اگه عاشق باشه و زخم اگه از یار برسه
نمک روی زخم میشه مرهم...

یه بار برای هفت پشتم بس بود دیدن اون فیلم...

تنفس شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:19 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

بله مریم جون ، همینطوره که میگی .
یه استادی بود آرکتایپ ( شخصیت شناسی )درس میداد ، که خیلی هم مفید بود یادش بخیر میگفت وقتی حالت خوبه ، همه ِ دنیا خوب میشه برات .منظور ش حال روحی بود همیشه تکه کلامش بود میگفت خداکنه حالت خوب باشه ، خدا سلامتی بهش بده من خیلی مطالب کاربردی ازش یاد گرفتم .
همون که خودت گفتی روان سالم و آرام ...بهترین چیز ِ تو دنیاست .
شاداب و تندرست باشی

منم این درسایی که می بینین الان محضرتون پس میدم و واحد به واحد پاس میکنم رو از خودتون یاد گرفتم بانو
شما هم بارها برای من استاد بودین
بخدا راست میگه. وقتی صبح از خواب پا شی و حال دلت رو به راه باشه همینجوری الکی الکی دلت میخواد لبخند بزنی.بخندی.شادی تقسیم کنی.سر مسواک زدنت هم خنده ات میگیره. بعدش به قول شهید حسینی عزیز میگی خدایا از اینکه اینقدر بهم حال مید واقعا ازت راضی ام...
تازه اینجا اول راه و سر صبحه... هووووو تا شب... چقدر اتفاقای شیرین برات بیفته خدا عالمه... این خود ماییم که هی برای خودمون غم بیخودی می تراشیم و هی به سر دنیا و روز و روزگار و خدا و ... غر میزنیم... و بهونه هم میاریم که از دنده چپ بلند شدیم...
و گاهی هم الکی خوشیم و همۀ دنیا همینجور حس میکنیم الکی داره بهمون می خنده...
بهترین نعمت سلامتیه و مهمترین سلامتی از نظر من سلامتی روانه...
اگه آدمی جسمش سالم نباشه اما روحیه و روان سالمی داشته باشه خیلی زودتر از اونچه که حتی دکترها فکرش رو بکنن حال جسمیش خوب میشه...
شما هم مانا باشید و تندرست

طهورا شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ

خانوم تنفس هر چی میگه گوش کن مریمی

ضمنا پلنگ بیچاره خیلی خسته شده تعارف کن بیان با هم بشینیم چای بنوشیم ...خستگی در بره .

الان یعنی حال دلم خوبه نه؟(کودک درونونم کامنت گذاشته)

خب دارم گوش میدم دیگه عمه... امروز امتحان شخصیت شناسی داشتیم... و فعلا منتظرم که بیان بهم نمره بدن
پلنگ فعلا داره زخماش رو پانسمان میکنه... بذارین حالش خوب بشه خودش میاد...
ای جانم... فدای کودک سه ساله و شیطونتون بشم که اینقدر نانازه

مهدی شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:31 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

تنفس رو نمیشناسم ولی توی کامنتش از استاد شخصیت شناسی حرف زد و واژه ی آرکتایپ یا همون ضمیر ناخودآگاه جمعی یاد مرحوم استاد کریمی افتادم . استاد در رشته ی تئاتر بود و عرفان و فلسفه رو خوب درک کرده بود . شبهایی که بعد قطع کردن پاش ازتهران برای دیدنش به اصفهان رفتم و تا طلوع خورشید زیر پل خواجو مینشستیم و از عرفان میگفت و دم گرم و حال خوب .
روحش شاد .
فیلم هیس رو دیدم . با وجود قشنگی فیلم دوست ندارم باز ببینم .

سلام...
خانم تنفس استاد مهربونی های دل هستند و بزرگوار
و اما خوشا به حال شما که با همچین استادی درس داشتین
روحش شاد
قشنگ ... نمیدونم، اما به واقع منو داغون کرد

یک سبد سیب شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://yeksabadsib.blog.ir

در جوار امام آرامش ، بیادتم و نائب الزیاره ...

خوش به حالت لیلیا جانمـ
دعام کن خانمی
زیارت دلت هم قبول

تنفس یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام مریم جان
نمرت بیسته ، درک مطلب ، تحلیل ، شیوه بیان و انشالله کاربرد و تمرین عملی هر کدام 5 نمره ....

سلام مهربان بانو...
بیست؟... من؟... مطمئنین؟؟؟... یه نگاه دیگه به ورقه ام بندازین...
من هنوز توی الف الفبا موندم
وای باورم نمیشه
شما بهترین و منصف ترین معلم دنیایین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد