خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

جنون مجنونی که کراوات نمی زند!!!

دلم میخواست شاعرانگی ام را تثبیت دل کنمـ ... اما انگار قرار بر بیقراری دل بود

انگار نمیشد که ماه را دید و مجنون نشد

انگار نمیشد که مجنون شد و کراوات زد

انگار باید چون بید در روی آن تپۀ نزدیک به آسمان دل داد به آواز نسیم

و... به ساز نسیم رقصید

انگار نمیشد که راز دل با ماه نگویم

که ماه و ستاره هایش نداند که من... نه مجنونم... نه ماهم... نه پلنگم... نه شاعرم...

من فقط لیلای یک دل مجنونم که ماه را دیده و لیلایش را به دست فراموشی سپرده

صخره ها به سُخره ام گرفته اند که چرا این شبها اینقدر بیقرار و مضطر تا روی تپۀ نزدیک ماه میآیم اما...

انگار دستانم کوتاه تر از آنست که به ماه برسد... انگار دل هنوز لایق مجنون شدن نیست

اما این زخمهای روی دل چیست؟... من که نه پریده ام از صخره ها و نه...

ماه را که این شبها نزدیک است شق القمر شود را بنگرید.. او خود حدیث مستی ام را برایتان میگوید

ماه می پرسد عاشق شدن چگونه است؟ من فریاد میزنم عشق همه فریاد پُر سکوت است... همه جنون ماه است... همهـ...

راز عشق دل است و تکه های به جا مانده از دل بروی آن صخره...

راز جنون هم ... سکوت میشود مهمان لحظه هایم من لال میشوم...

عشق مجنون اگر ماندگار شده است همه بخاطر چشمان لیلاست و بس...

و اکنون ای ماه شبهای تنهایی ام!!!

من تو را به یک فنجان سکوت شب... یک لحظه مهتاب... یک جرعه جنون... و یک عطش دلدادگی میخوانم

بعد که لبخندش را می بینم برایش بوسه ای می فرستم؛او از شرم اندکی سرخ و سپید میشود که یعنی خجالت بکش و برو... میروم... یعنی برمیگردم سمت آدمیزاد... تا پایین تپه الهه ناز میخوانم


پی نوشت دلِ بیقرار مریم: گاهی یه خاطره، گاهی یه نقاشی، گاهی یه خط نوشته، گاهی یه لحظه پرواز، گاهی حتی حرکت آروم یه ستاره و گاهی یه نوشته، دلت رو اونقدر سبک میکنه و یه نوشته دیگه هم میشه یه بال قشنگ برای اون دل سبکت... و تو هر لحظه اس که دلت پرواز بخواد... دلت پروانگی بخواد... دلت یه شمع بخواد که پروانه اش بشی... و یه ماه با قرص کاملش که تو چشم در چشم ماه، پلنگ وار بشتابی به سویش... چقدر این نوشته گُل نرگسم و این دلخانۀ مهربان برادر فرهیخته ام باعث پرواز و پروانگی و شمع و ماهِ دلم شد... ممنون و سپاسگزارم از مهربانی دلهایتان؛ بر من ببخشایید اگر نوشته های زیبایتان را مکدر کردم

پی نوشت مشق هایم:کاری به کار من بخت برگشته نداشته باشید...دارم مشق ننوشته یک عمرم را می نویسم؛ اما چه سود دیگر استادی نیست که نصیحتش کند؛افسوسـ... هزاران هزار افسوس... از مشقهای ننوشته ام

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .

برترینها جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ http://www.iramit.net/irabest

جشنواره انتخاب وبلاگ برتر
http://www.iramit.net/irabest
جای شما در بین سایتها و وبلاگهای برتر خالیست

واللا من همینجا هم که هستم کلی باید جواب پس بدم
چ برسه به اینکه بخوام یه جای دیگه ای هم حضور داشته باشم

جوجه اردک زشت جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ

دست مریزاد


سلام...س...لال...م یعنی سکوت....لال...من


سلام برادرم
من فقط مشق نوشتم از روی سرمشق استاد عشق و مهربانی ها
لال چرا آخه؟ وای اینجوری نگین من میمیرم از شرمندگی

علیرضا شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

قشنگ نوشته بودی و البته غمگین....
پی نوشت مشق هایمت خیلی نا امیدانه بود....چرا؟

امشب ماه به دست شقی ترین آدمها به دو نیم تقسیم میشود
نیمی در دستان لیلا.... نیمی در دستان یتیمان کوفه
حال تو میگویی غمگین نباشم؟!!!

هاتف شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام
بخت که بر نمیگردد!اصلا شاید بخت خوب برگردد...
بختمان رو باید دعا کنیم...باید برایش اشک بریزیم بایداز بخت دهنده خواهش کنیم...تا برایمان بختی بنویسد از سر نزدیکی به خودش...
دعا مون کنید ...

سلام
دل که بشکند حرفهایی که در آن تلمبار شده بود سرریز میشود به بیرون
و میشود این واژه هایی که کنار هم چیده شده بود
دعایتان می کنیم

لیلیا شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:26 ب.ظ

من فقط لیلای یک دل مجنونم که ماه را دیده و لیلایش را به دست فراموشی سپرده....




خیلی زیبا بود.. و البته عجیب! عجیب..

بعد از خوندن متنت فقط یه نفس عمیق می شود کشید!....



سلام مریم عزیز... دلم برات تنگ شده..


ببخش اینروزا کمتر هستم.. حوصله ام رفته ناکجا آباد!


شب های قدر...

برام دعا کن..

وای لیلیا تمام دیشب رو دلم پیش تو بود
یعنی چشمام تو رو توی حرم بی بی میدید
فقط اشک ریختم و گفتم خوشا به حالت
شایدم رفته بودی جمکرانـ...
نمیدونمـ...
فقط اینو میدونم که به حالت و مکانی که توش احیا میگیری غبطه خوردم
شبهای طلایی با هزار عیارش را برایت دعا میکنم

حانیه یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ق.ظ

بنویس مریم جانم!مشق نوشته هات خوندنیه:-)
ما میخونیم کیف میکنیم:-)

التماس دعا خییییلی تا تو این شبای بزرگ!
:-*

سلام حانیه جانم
کودک که بودم از همۀ درسهایی که داشتم مشق هایم را بیشتر ذوق میکردم
دل که میدادم به دفتر و مدادم... کسی باید می آمد و کودکی که روی دفترش به خواب رفته را بیدار میکرد
اما با این وجود هنوز کلی مشق های نانوشته دارم
محتاجیم به دعا
چشم دعا میکنم

محمدرضا یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ق.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
در این شب های عزیز از شما آبجی گلم التماس دعا دارم.
امیدوارم بهترین تقدیرها دراین شب های قدر برات رقم بخوره.

سلام مهربان برادرم
منم ازتون میخوام برام دعا کنین
عجب دعای قشنگی
مرسی

مهدی یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

یه وقتایی قرارمون تو بیقراریه . این روزا قراری ندارم . ببخشید که تشریف اوردید و دیر جواب گذاشتم .

یه وقتایی قرارمون توی بیقراریه:)
و اون بیقراری عجیب دل رو آروم میکنه
بیقرار خدا باشین و عاشق
خوبین؟

لیلیا یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:54 ب.ظ

مریم...

دلت پیش من بود...

مکانی که احیا رفتم.. ای وای ای وای...

من...

فقط خدا میدونه اونجا چه جور جایی!!! خودش میدونه...

مریم..

اما دیروز.. روبروی ضریح بانو.. بیادت بودم و ..

و به نیتت سلام دادم..

عزیزدلم
خُب ببخشین دلم پیش شما بود دیگه نمیذارم بیاد پیشتون
حالا کجا بودی مگه؟
مرسی لیلیا جانم
هر وقت رفتی نایب الزیاره منم باش
سلام منو به بی بی برسون عزیزدل

لیلیا یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ

ممنونم مریم عزیز...

بیادتم... و ..

فدای تو

حسین دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ http://mhpedu.blogsky.com

سلام. دعاهاتون مستجاب و حاجاتتون برآورده باد!
واقعا جالب بود استفاده کردم.
اگه حوصله داشتین سری هم به ما بزنین ممنون میشم![گل]

ممنونم
خوش آمدین

مهدی دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

خدا رو شکر البته دروغ نگم نه مثل اون چه که شما گفتید .
قرارهای مادیمون بسته به بیقراری معنویمونه . هیچوقت نتونستم درک کنم چرا یکتا و بیتا یه معنی دارند در حالی که یک و بی ( هیچ ) مقابل هم اند .

بیقراری برای خدا هر طورش زیباس و دل انگیز
این جمله "قرارهای مادیمون بسته به بیقراری معنویمونه" رو نگرفتم چی گفتین
یکتا یعنی کسی که یه دونه اس
بیتا یعنی کسی که همتایی نداره
اما تیزبینیِ شما قابل تحسینه

سهبا سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ

چه دیر خوندم این نوشته قشنگ رو مریمی . ممنونم مهربون .

خواستم بیام و بگم که بیایی و بخوونی
اما دوست داشتم خودت بیایی با دل مهربونت
قابل شما رو نداشت بانو

لیلیا چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:09 ب.ظ

همین دو رو بر...مریم عزیز..

یه مسجد که...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد