-
دانه مهر (2)
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 11:27
ستارۀ نگاهت که چیدن ندارد! وقتی هیچ داسی در دستانِ من نیست حتی اگر ماه داس شود در دستانم تو را... نگاهت را... نخواهم چید! تو تُردی... جوانه ای... تو را فقط باید در مزرعۀ دل نگاه داشت!
-
اصلا قرار نیست که سر خم بیاورم!
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 18:08
این غزل... و آرامش میان واژه هاش... و دلی که از من بُرده... یه پست به طعم یه فنجون غزلِ ناب و چنتا پینوشت بسم الله اصلاً قرار نیست که سر خم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم تا روی زخمهایم مرهم بیـــــــــــاورم میخواستم که چشم تو را شاعری کنم اما نشد که شعر مجســــــــــــم بیاورم...
-
روز دخترا... نه دخدرا :))
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 23:43
دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در...
-
چقدر مانده تا فصل باران
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 13:00
چقدر مانده تا فصل باران از بغض من تا نگاه سرد تو فاصله است تا فصل باران از نم دانه دانۀ چشم های من تا بغض بیخ گلویم از نبض های نامنظم من زیر انگشتانِ تو تا گرۀ نگاه هامان از سکوت تلخ این اتاق تا رقص پرده به آواز نسیم چقدر مانده تا فصل باران تو بگو از زمستان تا پنجمین فصل سال نه... خیال نکن بهار را میگویم یا پاییز که...
-
عنوان را تو بگو شراب دل!!!
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 14:05
قرار نبود من بیایم... قرار نبود من باشم... قرار نبود من اگر هم آمدم بمانم با خودم گفتم فقط چن روز دنیای آدمها را تجربه کردن بد نیست بال گشودم... بالهایم بزرگ بود به گستردگی آسمان وبه رنگ لاجوردی اش به خودم میبالیدم برای آنها... مغرورشان بودم حالا من به زمین سفر کرده بودم و لحظۀ جانکاه هبوط به خودم قول دادم زمین گیر...
-
یه نماد عشق!!!
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 23:59
هر چقدر دنبال واژه ها بگردم و بخوام بذارمشون کنار هم تا از تو بگم نه... من تواناییش رو ندارم از تو گفتن سخته از چشمات از دستای همیشه روشنت از قلب مهربونت از تو که تموم داراییی منی توی این دنیا (شاید خودت خبر نداشته باشی) از تو که ملاکی... الگویی.... طرحی برای دلمی هر چقدر بخوام از تو بگم بازم واژه کم میارم تو همۀ...
-
دانه مهر (1)
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 00:04
تو "عین" عشقی و حتی آن "شین" دومش وقتی لشگر مژگانت شورش به پا میکنند و شاید هم... آن "قاف" آخرش وقتی قامتت در دلم قیامتی به پا می کند. پینوشت دل : به پیشنهاد برادر کهشانی ام (مهرداد عزیز) قرار بر این شده تا من روی کوتاه نوشته هایم کمی کار کنم، علی الحساب نتیجۀ این تفکر شد این مشق شبی که...
-
چ چیزی ارزش داره؟؟؟
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 00:23
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد....
-
پیَه ک له ده س چیم ئه و قه رَه هاوار کِردِم ورهُ خوا
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 13:08
ئه و هِسارَگ گه ل که دونن شَه و لَه ناوِ ئاسمان----- آن ستاره بین دوران که می بینین شب در آسمان ئاگِر ناو دل مِنِن سَه ر کیشیانُ چین وه بان----------- آتش درون دل من است که زبانه کشیده و رفته به آن بالا هه ر وه ک دالی مِه ل ئشقم له به رزی بال دیا---- درست مثل بال پرنده، عشقم در بلندی بال بال می زند چَرخ بد ره فتار هات...
-
لیلی ... پروانه... خدا
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 22:29
شمع بود اما کوچک بود؛نور هم داشت اما کم بود شمعی که کوچک بود و کمـ برای سوختن پروانه بس بود... مردم گفتن شمع عشق است و پروانه عاشق... و زمین پُر از شمع و پروانه شد پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند خدا گفت: شمعی باید دور،شمعی که نسوزد؛شمعی که بماند. پروانه ای که به شمع نزدیک میسوزد عاشق نیست شب بود خدا شمع روشن...
-
کاش مراقب این "یک" هامون باشیم
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 11:37
گاهی وقتا به شدت دلتنگ و بدحوصله میشمـ... گاهی از آدمای اطرافمـ (با دلیل یا بی دلیل) ناراحت و گله مند میشمـ... گاهی دلمـ میخواد برم یه گوشۀ دنج و آروم بشینم و توی خودم باشمـ... هی با خودم حرف بزنمـ... هی با خودم دردُدل کنمـ... گاهی گریه کنم... از همون آدمایی که گفتمـ ازشون ناراحتم با خودم حرف بزنمـ... از رفتاراشون......
-
زمزمـۀ نامـ ـهای بهــ ـشتـی ات
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 01:00
آنقدر به تکرار خط خطی های گُناهم ادامه میدهم که... خدای من هر چه مهربانتر میشوی من گُستاخ تر میشومـ... هر چه می بخشی بیشتر پُررویی میکنمـ... هر چه از من میگذری بیشتر حریص میشومـ... به امید لطف و کَرَمت... به امید بخشش و خوبی ات آری من به وسعت تمام مهربانی ات خطاکارم و فقط دل می بندم به دانه های تسیح و نام های بهشتی ات...
-
...
شنبه 19 مردادماه سال 1392 00:51
آخه منم دلمـ کربلا میخواد یا حسین... خدایـــــــــــا (کلیک کنید) پی نوشت سعادت : فریناز مقداد پی نوشت بدبختی : من هنوز کربلاتو ندیدم... وای نکنه بمیرم...
-
خداحافظ بهترین رفیق...
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 23:29
خداحافظ رمضان... خداحافظ ماه عزیز خدا... خداحافظ رفیق شفیق... خداحافظ دعای سحر... خداحافظ دعای ابوحمزه ثمالی... خداحافظ شب زنده داری خداحافظ نمازای صبح اول وقت... سلام نماز صبح های قضا خداحافظ نفس نفست ثواب... خداحافظ خواب روزه دار ثواب خداحافظ بهار قرآن.. خداحافظ قرآن کریمـ... سال دیگر باشم یا نباشمـ... ببینمت یا...
-
تا صداقت هست دروغ چرا؟!
شنبه 12 مردادماه سال 1392 23:29
اونروز مامان شُله زرد درست کرده بود (دلتون نخواد یه وقتی ) همینطور که داشتم به قل قل آروم برنجای زرد و خلال بادوما نیگا میکردم یهو برگشتم که به مامان یه چیزی بگم که خندید و گفت: توام به اون چیزی فکر میکنی که من؟؟؟... با خنده گفتم: مگه شما به چی فکر می کنین؟... گفت:مامانیت شله زرد دوست داره دیگه!... همینطور که از...
-
آه ای خدای مهربانمـ...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 14:20
خدایا ای مهربانترینم! بیا و یه امشب رو هوای دل مریمت رو داشته باش خدای بخشنده... من گناهکارم درست،اما تو بخشنده ای و مهربان خدایا من بارها ازت دور بودم درست اما تو همیشه به سوی من آمدی خدایا ... بذار تموم دنیا بهم پشت کنن چ باک! وقتی تو رو دارم خدایا من با توام که زنده ام... که نفس میکشم... که راه میروم میدونم بندۀ...
-
بی تو تمام دریاها بحرالمیت اند.
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 23:59
روزی بر شانه هایی که وحی بر آنها باریده بود بالا رفتی تا خدایان خرمایی را، تا خدایانی که از بندگانشان هم کوچک تر بودند را طی کنی و بشکنی. روزی دست هایت الهۀ تاریخ را پیمود و در مقابل الله به قنوت ایستاد. امروز من پیرتر از تاریخ و تهیدست تر از جغرافیا تو را آه می کشم. خمیده راه میروم تا خورشیدم را که از کعبه طلوع کرده...
-
جنون مجنونی که کراوات نمی زند!!!
جمعه 4 مردادماه سال 1392 00:26
دلم میخواست شاعرانگی ام را تثبیت دل کنمـ ... اما انگار قرار بر بیقراری دل بود انگار نمیشد که ماه را دید و مجنون نشد انگار نمیشد که مجنون شد و کراوات زد انگار باید چون بید در روی آن تپۀ نزدیک به آسمان دل داد به آواز نسیم و... به ساز نسیم رقصید انگار نمیشد که راز دل با ماه نگویم که ماه و ستاره هایش نداند که من... نه...
-
لبخندت را دوست دارم... دمی بخند لبخند گُل زیباست
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 00:21
من نیمۀ گمشده ام رو پیدا کردم: این شما و اینم نیمۀ گمشدۀ من~~> زولبیا بامیه یکی از دغدغه های بچگیم این بود که وقتی میرفتم دستشویی نمیدونستم کدوم طرفی باید بشینم مزدور چیست (کیست)؟! نوعی موز که در مناطق دور یافت میشود سطح معلومات فنیِ من تا یه حدیه که وقتی یه چیزی خراب میشه فکر میکنم از وال نداشتمش خوب شد انقلاب شد...
-
این تهمت زندگیست بر ما زده اند
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 11:38
توی این دوره زمونۀ تکنولوژی و ارتباطات و ماهواره و اینترنت ووو (بازم بگم؟) شاید کمتر کسی به رادیو گوش بده من اما جز اون دسته آدمای عهد قجر (شایدم حجر) هستم که عاشق رادیوام... پیچ رادیو گوشی همراهم رو کمی که بچرخوونم میرسم به رادیو جوان ساعت صفر عاشقی... برنامه اینجا شب نیست و صدای پرانرژی سجاد شهرابی و حسن اسماعیل...
-
خدایـــــــــا دلم را میخری؟!
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 11:26
دلـــم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلـــم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعا اتاق دلـــم را تماشا نکرد دلـــم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری...
-
رمضان و تشنگی و انتظار...
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 23:58
خدایا بار دیگر ماه رحمت خود را نازل کردی بر بنده ات بر بندۀ حقیرت باز تشنگی... باز گرسنگی... باز عطش... باز حرص و ولع... باز انتظار... باز اذان... باز سحر... باز... خدای محبوبم بسیار تشنه ام اما... نه تشنۀ آبی که بنوشم بلکه تشنۀ آب زلال شناخت وجود لایتنهای توام که در سراسر وجودم جاری گردد و روحم را جلا بخشد بسیار...
-
عاشقی سفر ثانیه است
شنبه 15 تیرماه سال 1392 23:31
عاشق میخواست به سفر برود ، روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست ، هی هفته ها را تا میکرد و توی چمدان می گذاشت ؛ هی ماه ها را مرتب میکرد و روی هم میچید و هی سال ها را جمع میکرد و به چمدانش اضافه میکرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته چمدانش جا داده بود و سال ها بود که...
-
چشمانِ کم سویِ ما لایق دیدارتان نیست
جمعه 14 تیرماه سال 1392 12:00
آقای خوبی های جهان! تو صاحب همۀ بودن مایی و من حتی برای دست به سینه شدن برای تو توانی ندارمـ...! هر روز میچرخم در هزار حلقۀ اجتماعی که سر فصل همه شان +تو میشود! و تو... جایی در حلقۀ روزانۀ من نداری!!! تو هستی اما چشمان ناتوانم من نیست که ببینمت! کجای زندگی ام با توست؟ کجایش ار ترس چشمان داغدارت دق کرده ام؟! کجا از...
-
خطا از منست!
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 11:07
خطــا از مـن اسـت می دانمـ . از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امـ “ ایــاک نــعبد ” امـا بـــه دیـگران هـمـ دلـسپــرده امـ از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امــ ” ایــاکَ نستَعیـن " امــا بــه دیگران همــ تـکیــه کــرده امـ امـا رهایـمــ نـکـن بیـش از هـمـیشــه دلـتـنگمــ بـــه انـدازه ی تـمامــ روزهـای...
-
دلِ من هم بی قرار است ای قرار دل!
جمعه 7 تیرماه سال 1392 01:18
اینروزها... اینروزهای کشــــــــــدارِ لعنتی... اینروزهای بی شکوفۀ چشمانت... اینروزهای لرزش آرام شانه هایت میدانستی عزیزدلم؟! که رگهای قرمز چشمانت ذره ذره به جنون میکشاندم؟! هر چند حتی ذره ای از ابهت و زیبایی اش را کم نمی کند!!! اینروزهای ثانیه های قرنی! دستان سردت در میانۀ دستانم دلم را بی تاب تر میکند اگر میدانستی...
-
چهلمین روز نبودنت!!!
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 11:30
باورم نمیشود هنوز که تو نباشی... چه برسد به اینکه چهل روز هم گذشته باشد باورم نمیشود که وقتی به سرای پُرمهرت می آمدم پاسخم میدادی به مهربانی و اکنون نیستی که من بخواهم با تو از دلِ غزلهایت سخنی بنویسم و هیچگاه بعد از رفتنت دلم تاب نیاورد بیایم به سرایت هیچگاه دلم تاب نیاورد بیام و مهربانی ات را صدا کنم و جوابی نشنوم...
-
همیشه باید کسی باشد!
شنبه 1 تیرماه سال 1392 19:30
همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات فقط سه نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ، بدانی که می داند یعنی چه ! . . . همیشه باید کسی باشد ! تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد ! باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ! بفهمد ! که اگر سکوت کردی بفهمد ! باید کسی باشد ! که اگر بهانه گیر شدی ! بفهمد ! باید کسی باشد که...
-
عشق، اُمید، زندگی توی اتاق مریم!!!
جمعه 31 خردادماه سال 1392 22:05
زندگی یعنی تو و چشمانت زندگی یعنی مرا "مریم" صدا کنی! زندگی همین دم و بازدم توست. عزیزِدلِ من داره با باباییش حرف میزنه! آفتابگردان ها به لبخندت حسودی می کنند! نگاهت خورشیدیست برای آفتابگردانهای اتاقِ من! میگه:مَیَم کیتاب بخوووون بلام میگم:هلی کتابات اینجا نیس آخه! یکی از کتابای کوچیک کتابخونۀ منو برمیداره...
-
قرار نبود کسی جز خودمان روی دلهایمان تاثیر کند.
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 00:11
سلام اما تنها به قسمت نیمه ابریِ ناخودآگاه بی قراریت. اگر هنوز... امان از نقطه چین هایی که غوغا می کنند. قرار نبود آن وقت های تو به این زودیها جایشان را عوض کنند. راستی خوبی؟ قرار بود همه تا آخر توی آسمان خودشان با ستاره خودشان بازی کنند. قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداریِ دیگری راحت شد، گنجشکهای بی پناه حس او را با...