ئه و هِسارَگ گه ل که دونن شَه و لَه ناوِ ئاسمان----- آن ستاره بین دوران که می بینین شب در آسمان
ئاگِر ناو دل مِنِن سَه ر کیشیانُ چین وه بان----------- آتش درون دل من است که زبانه کشیده و رفته به آن بالا
هه ر وه ک دالی مِه ل ئشقم له به رزی بال دیا---- درست مثل بال پرنده، عشقم در بلندی بال بال می زند
چَرخ بد ره فتار هات و وَه جفا بالی شِکان---------- چرخ نامرد روزگار آمد و به جفا بالش را شکست
پیَه ک له ده س چیم ئه و قه رَه هاوار کِردِم ورهُ خوا- از دست رفتم آنقدر فریاد زدم به سوی خدا
تا بولیزۀ ئاگر ئشق دلم مالم سوزان------------------- تا اینکه شعله های آتش عشقِ دلم هستی ام را سوزاند
وَه م وِتِن دل وهُ و جه فاکارَ مه وه س بستم و دیم--- به من گفتند دل به این جفاکار مبند بستم و عاقبت دیدم
خه یل بِرژانی وَه یَه ک دا ئاخری خونم رِشان------- خیل عشیم مژگانش با یک حرکت جانم را گرفت
مِ هه ره و چیمه ن خوه نِ ئازاده ای باغ و چه مِم-- من همان چمنزار خواهانِ آزادیِ باغ و چمنم
کا یَه مَه ناو قَه فَه س مینیاگَمَه بی هَمزوان------- که الآن در قفس مانده ام بی همدم
مَه همِل مَه ئشووق سَه د مَه نزِل وَه ئَه و لا پانیا-- محمل معشوق صد منزل آن طرفتر رفت
ئاشق بیچاره مایَه چَه و لِه شوُن کاره وان------------ عاشق درمانده هنوز چشم به دنبال کاروان مانده
ئشقه ئشق ئه ی ئاگر دیوانه بی مُروه تَه------------- عشق عشق این آتش دیوانۀ بی مروت
که ی دِپِرسی کافر و دین دار که ی پیر و جوان-------- کی می پرسد کافر یا دیندار و می می پرسد پیر و جوان
دَمچَو خونین سَر بَرز و زوان ئاگرین------------------- صورت خونین،سربلند و زبانی آتشین
ئاری ئاری یَه س ئَه ساس مَه کتب ئازدگان--------- بله اینست اساس مکتب آزادگان
خُوَل نشین و بی کَس و بیچاره مایِم وه ک «سوفه ن»-- خاک نشین و بی کَس و بیچاره مانده ام
ئه و قَر شَو نالَه کِردِم بیمَه شِمشال شوان-------------- آنقدر شب ناله کردم که شده ام مثل نی چوپان
پی نوشت مریمی: زبان مادریِ من زبان زیبای گروسیه؛ ... اما میخواستم بگم این زبان داره ذره ذره از بین میره و میترسم در آینده بچه ها و نوه های نسل سوم و چهارم کلاً برن تو کار زبان فارسی... من خودم به این موضوع فوق العاده حساسمـ... مادری که نسل سومی هستش و با بچه اش فارسی حرف میزنه چ انتظار میشه داشت که این زبان زنده بمونه... گاهی وقتی بابا و مامانم با هم حرف میزنن و میگن مثلاً کدوم واژه از بین رفته و کدوم واژه جایگزین شده فقط یه آه از ته دل میکشم و برای خودم و هم نسلام و نسلای آیندۀ شهرم افسوس میخورمـ... و با خودم قاطعانه تصمیم میگیرم روزی که ازدواج کردم و بچه دار شدم با بچه ام با زبون زیبای گروسی حرف بزنم و تا اونجا که در توان دارم نذارم رو ب زوال بره... البته این نابودیِ ذره ذرۀ الفاظ رو هم میشه در زبان فارسی هم دید وقتی به عشق میگن عجق،به عزیزم میگن عجیجم،... چ میتوان گفت جز افسوس؟؟؟
پی نوشت عکس: نمایی از شهر زیبایِ من
+این پُست به پیشنهاد بانوی مهربانی های آفتاب عمه طهورایم بود... تقدیم به ایشان
شمع بود اما کوچک بود؛نور هم داشت اما کم بود
شمعی که کوچک بود و کمـ برای سوختن پروانه بس بود...
مردم گفتن شمع عشق است و پروانه عاشق...
و زمین پُر از شمع و پروانه شد
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند
خدا گفت: شمعی باید دور،شمعی که نسوزد؛شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمع نزدیک میسوزد عاشق نیست
شب بود خدا شمع روشن کرد؛شمع خدا ماه بود؛شمع خدا دور بود
شمعِ خدا پروانه میخواست؛لیلی پروانه اش شد
بال پروانه های کوچک زود میسوزد زیرا شمع ها زیادی نزدیکند
شمعِ خدا ماه است؛ ماه روشن است ولی هرگز نمی سوزد
لیلی تا ابد زیر خُنکای ماه می رقصد
«عرفان نظر آهاری»
پی نوشت دلِ سوخته:به غُبار حرمِ کرب و بلایت سوگند/دوست دارم که شبی در حرمت گریه کنم
+ این پُست تقدیم به لیلیای عزیزم به پاس محبتهای بی دریغش، و تلنگر و یادآوریِ این پست زیبایش
گاهی وقتا به شدت دلتنگ و بدحوصله میشمـ... گاهی از آدمای اطرافمـ (با دلیل یا بی دلیل) ناراحت و گله مند میشمـ... گاهی دلمـ میخواد برم یه گوشۀ دنج و آروم بشینم و توی خودم باشمـ... هی با خودم حرف بزنمـ... هی با خودم دردُدل کنمـ... گاهی گریه کنم... از همون آدمایی که گفتمـ ازشون ناراحتم با خودم حرف بزنمـ... از رفتاراشون... از حرفاشون... از اینکه مثلاً چرا به یکی به شدت توجه می کنن و اما نسبت به یکی دیگه بی توجه ان... چرا برای حضور یکی اینقدر ارزش و اهمیت قائلن و برای حضور یکی دیگه هیچ اهمیتی قائل نیستن... چرا باید مثلا من اگه هزار سال اینجا نباشمـ کسی نیست بپرسه چرا نیست؟؟؟... (البته بی انصاف نیستم لطف بعضی از دوستام بارها شامل حالم شده)... ولی اگه یکی به هر دلیلی یه روز دیر بیاد یا نباشه همه هزاربار از نبودنش می پرسن... دارم فکر میکنم فرق من با اون چیه؟... میگن گاهی با یه قطرۀ ناقابل لیوانی لبریز میشه... گاهی یا یه کلمه یه قلبی اروم میشه... گاهی با یه کلمه یه دل نابود میشه... گاهی با یه لحظه بی مهری یه دل میشکنه... گاهی با یه نگاه آدم زیر و رو میشه... همیشه "یک" هایی هستن که یا آدمو نابود میکنن یا از نو میسازن
کاش مراقب این "یک" هامون باشیم...هرچند ناچیز و نامعلوم باشن
که وقتی یکی از این دنیا رفت... حسرت حرفا و "دوستت دارم" هایی که باید بهش میگفتیم اما نگفتیم رو نخوریم
پی نوشت مری بامرامـ:خدایا مرهمی میخوام از جنس خودت؛نزدیک، بی خطر، بی منت، بخشندهـ..
+ دنبال مخاطب خاص این پُست نباشین حرفای دلمـ بود و ... بس
آنقدر به تکرار خط خطی های گُناهم ادامه میدهم که...
خدای من هر چه مهربانتر میشوی من گُستاخ تر میشومـ...
هر چه می بخشی بیشتر پُررویی میکنمـ...
هر چه از من میگذری بیشتر حریص میشومـ...
به امید لطف و کَرَمت... به امید بخشش و خوبی ات
آری من به وسعت تمام مهربانی ات خطاکارم
و فقط دل می بندم به دانه های تسیح و نام های بهشتی ات را ذکر میگویم
چرا کهـ...
بــــــــوی نابـــ ـ بهشتـــ میدهد همۀ نامهای زیبای تو...
تک تکشان را میگذارم روی زخمـ های دلمـ
~~>گفته بودی *الجبار*
یعنی کسی هست که جبران کند همۀ شکستگی های دلت را
~~>گفته بودی *المصور*
یعنی کسی هست که از نو میسازد همۀ آنچه را که ویران شده است درونِ دلت
~~>گفته بودی *الشافی*
یعنی کسی هست که شفا میدهد تمام زخمـ های نمک خوردۀ دلت را
~~>گفته بودی *السمیع*
یعنی کسی هست که بشنود همۀ حرفهایی را که هیچ گوشی لایق شنیدنش نیست
~~>گفتی بودی * البصیر*
یعنی کسی هست که می بیند تمام اشک هایی که شبهای تنهایی ات مهمان چشمانت میشوند
هوای دلمـ سبُک میشود با زمزمه های نام زیبایتـــــــ
نفس می کشم در هوای مهربانی های نابَتـ...
پی نوشت دل: این دل هنوز آرام نشده است از دوریِ حرمت یا حسین...