اینروزا دلم گرفته... خیلی هم گرفته تر از همیشه اس... اصلا یه جوری سوای روزهای دلگرفتۀ دیگه!!!
یه جور بغض عمیق و گریه ایی که نیست... یعنی دلم میخواد گریه کنم اما گریه ام نمیاد... دلم برای روزای گذشتۀ بلاگستان... برای شادی هامون... برای تولدامون... برای بودنمون... برای دل نگرانی هایی که نسبت به هم داشتیم... برای کامنتای پُر از شیطنتمون... برای آتیش بازیامون... برای سر یه سرگذاشتنامون... برای گریه کردن بخاطر غصه های همدیگه... برای خندیدن بخاطر شادی های هم... برای...
اینروزا دلم برای همه تون چه اونایی که قبلن بودن و الان نیستن و چه حتا اونایی که قبلن نبودن و الان هستن تنگ شده
دلم برای عکسای محشر دایی فردادم تنگ شده... برای نوشته های زیر عکساش... برای سلام و صبح بخیرهای اول هفته اش... برای آرزوی داشتن هفته ای خوش... برای شیداش... برای قلندرش... برای رهاش... تنگ شده
دلم برای خانم ثنایی فر عزیزم که با نوشته های قشنگش ما رو می بُرد به یه خلسۀ قشنگ مث نوازش نسیم دم صبح... تنگ شده
دلم برای نوشته های گاه و بی گاه استاد عزیز بلاگستانم مشتاق بزرگوار تنگ شده
دلم برای خاطره نوشت های قشنگ بابای عزیزم جناب مهین خاکی عزیز تنگ شده...
دلم برای دل نوشته های سعیده نازنینم تنگ شده
دلم برای نوشته های طولانی داداش دانیال و حضور تقریبا هر روزه اش توی بلاگستان تنگ شده
برای نوشته های کهکشانی مهرداد... عاشقانه نوشت های خونۀ خیالی رف ی ق عزیز... نوشته های پُر از احساس ریحانۀ عزیزم... برای کوتاه نوشتهای نگین... تنگ شده
دلم برای افسون غزل... زمزمه های گاه گاه... سهبای بلاگستان... برای خنده هاش تنگ شده...
چقد بلاگستان سوت و کور شده... دنیا پیشرفته تر شده!!!!!!!!!!!... بلاگستان و وبلاگ نویسی خز شده و وایبر و واتس آپ و لاین و کوفت و زهرمار و ... جای این چیزها رو گرفته...
چقدر حضورمون توی وبلاگهای همدیگه باعث شادیمون میشد... اما حالا...
اما من همیشه و همیشه اینا مینویسم و خواهم نوشت... هزاااااااااااار تا مشغله و سرگرمی دیگه هم داشته باشم من به اینجا وفادار خواهم بود...
من بلاگستان و وبلاگ عزیزم رو با هیچ وسیلۀ ارتباطی دیگه ای توی دنیا عوض نمیکنم
بهترین و نازنین ترین و بهاری ترین دوستام رو مدیون اینجا هستم...
اینجا برام حکم یه خونۀ قدیمی ای رو داره که توش بزرگ شدم... قد کشیدم... خندیدم... گریه کردم... غصه خوردم... شادی کردم... من نه میخوام و نه میتونم اینجا رو با یه پست مثلا خداحافظی بذارم و برم
من عاشق اینجا و همۀ آدمای اینجام...
سلام مریمی
حال و احوال؟
اینا همش نشونه بزرگ شدن دغدغه ادم هاس
ایشالله هر جا هستن همه سلامت باشن! همشون
سلام مژی جانم
من خوبم الحمدلله... اما امان از درد دوری
بزرگ شدن درد داره مژگان...
ایشالله
آره...راس میگی...

برای منم هیچ جا سنگ صبورم نمیشه... هیچ جا...
ان شالله همیشه خوب و شاد باشی مریم بانو
به به سلام ماهی کوشولوی خودمون
شما هم همینطور عزیزم
بلاگستان غمگین شده . .
موافقم حسرت به دل عزیز
اونایی که الان هستن دیگه دلتنگی ندارن که آیا!
اتفاقا منم چندبار خواستم وبمو حذف کنم ولی بخاطر دلبستگی که بهش داشتم نتونستم اینکارو بکنم
موافقم باهات، همه چیز یهویی شدا، همه یهویی رفتن و غیبشون زد!! همه اینا زیر سرِ استکبار جهانیه
چرا مقداد؟! حتا اوناییکه الان هم هستن دلتنگی دارن...
من که دلتنگ خنده هاشونم!
کار خوبی کردی که حذفش نکردی...
مرگ بر استکبار جهانی
منم دلم واسه اونروزا تنگ شده..
خیلی زیاد..
و شاید جالب باشه که بهت بگم از اون همه نرم افزاری که اسک بردی من فقط واتساپ رو نصب کردم که اونم نهایتش دو روز یه بار اونم یه دیقه پیامارو بخونم و بیام بیرون.. بقیشو پنج شیش ماهی میشه که دیگه نصب نکردم..
ماها دلمون واسه اونروزا تنگ شده ولی یادمون باشه اون روزا الان نیست..
الان این روزاست..
خوش باشی مریم خانم ِ گل..
سلاااااااااااام نگین عزیزمـ... عروس حانوم
اینقدر دلم تنگ شده بود برات که هی چنباری خواستم احوالتو از فریناز بپرسم اما ترسیدم که ناراحت بشی
میدونم که بعضی وقتا آدم حتی حوصلل خودش رو هم نداره چ برسه به شبکه های اجتماعی...
قدر اینروزها رو باید بدونیم... که یروز نشه ایکاش...
توام خوش باشی نگین جانم
خب خدارو شکر که من حاضر بودم دلتون برای من تنگ نشده
سلام مریمی
دلمـ برای شما هم تنگ شده بود عمه جانم،نشان به آن نشان که دم ظهری...
سلام مهربانم
سلام آبجی
چون دلت برای من تنگ نشده بود منم نظر نذاشتم اصلا
آها یادم نبود چون نوشتی شیطنت واینا منم که بچه خوبی بود لذا یادت رفتم
ایندفعه بخشیدمت ولی ترکار نشه ها.تکرار
امیدوارم هرجاهشتی شاد وشنگول سلامت و منگول و حبه انگور باشی
سلام داداش پُر انرژی خودم
ممنونم بابت حضورت
هر چند دیر به دیر
چشم دیگه ترکار نمیشه