گاهی بهتره بی خیال باشی... گاهی بهتره خودتو بزنی به بی خیالی...
همینطور که دستات توی جیب گرمکنته سرتو گرفتی بالا و داری توی اتاقت میگردی همینجور بی خیال سوت بزنی...
انگار نه انگار اتاقت به بازار شام میگه زکی...
انگار نه انگار برای پیدا کردن یه کش سر... یه کلیپس کوچیک یا یه بُرُس حتی، باید چن دیقه ای دور خودت بگردی...
یا باید بی خیال جورابهای لنگه به لنگه ات باشی که یه لنگه اش افتاده گوشۀ تختت و یه لنگه اش افتاده پشت در اتاقت...با رایحه ای که ازش بلند میشه و مستت می کنه...
یا حتی بی خیال کمد لباسات باشی که شتر با بارش توش گم میشه...
یا کمد نازنین کتابای نازنینت که جونت بهشون بسته اس و مث بچه هات دوسشون داری... کتابایی که خودت یا یکی دیگه اونو از همداستان هاش جدا کرده و اما همینجوری الکی الکی گذاشته شون کنار کمد روی میز تحریرت... یا تلمبار (تلنبار) شدن روی هم و معلوم نیس کدومش درسیه... کدومش رُمانه... کدومش روانشناسیه... کدومش هدیه اس... و کدومش موضوعش جنگ و دفاع مقدسه... همه روی هم و توی هم گم شدن و وول میخورن...
انگار نه انگار روی میز کامپیوترت همۀ وسایلای خونه پیدا میشن... از کتاب و دفتر بگیر تا کش سری که گم کردی... یا لنگۀ جورابت حتی...
اصن دلت نمیخواد اتاقت رو مرتب کنی... نه اینکه حسش نیست یا حتی تنبلیت میادآ... نه... موضوع سر اینا نیس به جونِ خودم... موضوع سر دوست داشتن نامرتبی اتاقته... یه حس خوبی بهت دس میده... توام باهاش دست میدی حتا...
حس خوب بچۀ مثبت نبودن... پاستوریزه نبودن... حس خوب قوی بودن... محکم بودن... حس خوب "دنیا رو بی خیال" بودن... حس نبودن زنجیر و تعلق...
میدونم شاید بگی تمیز بودن ربطی به اینکه متعلق نیستی نداره... آره حق با توئه...
اما گاهی خوبه بد باشیم تا قدر خوب بودن رو بدونیم... گاهی بهتره کثیف و نامنظم بشیم تا قدر تمیزی رو بدونیم... گاهی خوبه اتاقت نامرتب باشه و به هم ریخته تا قدر آسایش و آرامش و امنیت رو بدونیم... گاهی باید جورابات لنگه به لنگه بشن و بدبو تا قدر داشتن پاهات رو بدونی... اصن جورابی که گم نشه و لنگه به لنگه نشه جوراب نیست... دستمال بی خودیه... به درد سطل آشغال میخوره...
حالا بعد از یه هفته بی خیالی و سوت زدن باید به فکر باشی... با تمام وجود بیفتی به جون اتاقت و از بیخ و بُن همه چی رو مرتب و تمیز کنی... لباسات رو ببری بدی دست لباسشویی محترم... کف اتاقت رو بدی دست جاروبرقیِ عزیز... شیشه های پنجره رو بدی دست شیشه شوی... جورابات رو برسونی بهم و خوشبختشون کنی... تموم کتابات رو بریزی روی زمین و از سر بچینی شون توی کمد... آخر سر هم یه دستمال بکشی روی همه چیز... و دیگه اینکه اون شتر رو با بارش که توی کُمد لباسات گم شده بود بفرستی بره خونه شون...
وقتی خسته و کوفته میخوای بشینی روی تختت تا نفس تازه کنی چشمت میفته به تابلوی عکس خانوادگیتون روی دیوار که داره با اخم بهت نگاه میکنه و میگه پس من؟؟؟... و بلند میشی و یه دستمال هم روی جمال بی مثال آدمای توی قاب عکس می کشی...
حالا همه چی تکمیله... میری برای خودت چایی بریزی و میای بشینی با آرامش خیال بنوشی... یهو می بینی اس ام اس اومده و نگران نبودنت شدن... و تو که جوگیر شدی میگی دارم خونه تکونی میکنم و اون عزیزدلت با تعجب بپرسه:الان؟؟؟... و تو بگی نه مهربانم یه تمیزیِ ساده اس که من زیادی بزرگش کردم... و اونم با خنده برات بفرسته: میدونم :) ...
وقتی پا به درون اتاقت میذاری و از جلو در می بینی همه جا بوی تازگی و تمیزی میده... یه لحظه حس خوب آسمانی شدن بهت دست میده... جدی میگم انگار آرامش دنیا توی دل تو باشه... تازه قدر همۀ خوبی های دنیا رو میدونی... یه حس خوب نو شدن و... حتی رایحۀ خیال انگیز عشقـــ
پی نوشت تبریک: حلول ماه ربیع الاول رو به همه تون تبریک میگم
پی نوشت مخاطب دل: محرم امسال برایِ من یکی سوای همۀ محرمهای عُمرم بود؛ امسال من با وجود دلت که قرص بود و محکم که شمعدونی و اطلسی داشت حس عمیق عشق رو تجربه کردم... ممنونم از بودنت عزیزدل
دیگه اینکه من، بی "تو" غربت زدۀ زادگاه خودم اَم... به دنبالم بیا
چقدر این حس شادیِ توی عکس رو دوست دارم... الهی که همیشه اینجوری شاد باشین و بخندین
سلام نازدانه
گاهی شلخته بودن یعنی رها شدن در حس جاری دقایق
دلت رو بزن به دریا بذار یه بار هم که شده جورابت رو لنگه به لنگه بپوش تا عشق لبخند بزنه
اونم خوشحالم خودش به من گفت
سلام مهربانِ دل
رها شدن خوب است اما به شرطی که از تعلقاتت رها شوی... معلق بین زمین و آسمان... قفل شده در زنجیرۀ نگاه ها
گاهی جورابما رو لنگه به لنگه می پوشم ببینم کسی حواسش بهم هست
خوشحالم که خوشحاله
وای یاد این پسری خودم افتادم...اینطور موقع ها فقط باید در اتاقشو بست ...بی خیال شد ...بعدشم که اتاقشو تمیز میکنه اندازه یه مغازه لباس فروشی برام لباس کثیف میاره...اما عزیزه
مبارک باشه ربیع مهربانی
سلام مریم جان
بخدا یه شوخی بود برای خنده وگرنه تا این حد هم شلخته نیستم
فقط گاهی اینقد سرم شلوغ میشه که وقت سرخاروندن ندارم
به مامانی گفتم عمه تبریک گفت
که گقت:بهش تبریک بگو
سلام عزیزدل
وای این آواتار نمیذاره نوشته هامون معلوم
شن که!
خب اندازه اش رو الان کوچیک میکنم تا بتونی بخوونیشون
اولش اتاق داداشای گرامم جلو چشام تصور شد
یه لحظه گفتم نکنه اومده اتاقای این شلخته پلخته ها رو دیده و توصیف می کنه بعد دیدی وای وای وای اتاااااااااااااااق خودشه فسقلی
خلاصه که خندیدیم یخوده دمدون گرم
کلا منم یه وقتایی بازار شام می شم فقط مشتری نداریم ای بابا
دیگه اینکه بعله انجام شد اوامر و اینا
آخه چرا تا اسم شلختگی میاد یاد پسرای مفلوک می افتیم؟؟؟
ولی بخدا من اینقدر شلخته نیستم
ای جان لهجۀ اصفهونی
چی داری توی اتاقت؟؟؟ اصن من میشم مشتری دست به نقد
دیدم عزیزدل... فدامدا
وای بوی تمیزی و حس سبکی بعد از نظافت اتاق با هیچ چیزی قابل قیاس نیست...
چقدر خوب که امسال برات متفاوت بوده. خداکنه حس خوبت پایدار باشه و هر روز قوی تر...
توام مث منی دلی؟؟؟... یک حال خوبی داره... اصن آدم فکر میکنه خودش رفته حموم و تمیز شده
حالا امسال تموم نشده... بذار زمستون بره بعد میگیم خوب بوده با بد
در هر حال خدا رو شکر
شلخته بودن هم نمی تواند عادت بدی باشد ولی در مقابل وسواس به هیچ عنوان خوب نیست. برای آنکه آلرژی ها را از بین ببرید بهتر است کمی هم شلخته باشید چرا که بسیاری از آلرژی ها بر اثر وسواس به وجود می آیند. محققان به این نتیجه رسیده اند که افراد شلخته کمتر دچار آسیب های ریوی و آلرژی می شوند.
ممنون عزیزم...
ببخشید شما؟
از شیر مرغ تا جون آدمی زاد که خودم می باشم
البته اون مرغه پلاستیکیه ها
خلاصه بازایه واسه خودش
خب پسر در اکثر موارد مساویست با شلختگی
ای جان... من نه شیر مرغ میخوام نه جون آدمیزاد
عاقا من پولکی میخوام
آخه عاشق پولکی ام
تو بگو در همۀ موارد
سلام
پیامی که گفته بودین بدستم نرسیده..
کجا بوده؟
خوشحال میشم دریافتش کنم
سلام استاد!
عیب نداره دوباره براتون میفرستمش
پست پایین رو هم یه عنایت بفرمایین بی زحمت
گاهی وقتا خوبه شلخته باشیم... قدر نظم رو اینطوری میفهمیم.
سلام مریم عزیز دل ها
سلام لیلیا جانم
خانمی وبلاگت باز نمیشه ها!... من چیکار کنم؟
شلختگی خیلی حال میده ها بعضی وقتا
سلام. قلب مادر. داستانکی برای کودکان. به خواندنش میارزد. منتظر قدوم شما.
ضمنا کدوم سره که به پایی نمیارزه؟ من درست تلفظ می کنم؟
سلام
چشم اومدم
سلام علیکم
حال شما؟
اصلا کافیه یه فرمان صادر شه همین الان بدون زره ای تغییر حداقل یه عکس از میز کامپیوتر مبارکتون بگیرید بفرستید..در درجه ی اول خود بنده نابود میشم...روم گل گلی
همینطور در حین خوندن پست یه نگاه به اتاقم انداختم می بینم نیاز به کمک داره بنده خدا
راستی صبحت بخیر
سلام خانوم خوابالو
اتفاقا اگه تموم اتاق من بی نظم باشه و بمونه، تنها جایی که همیشه تمیزه میز کامپیوترمه... چون جلو چشممه و ازونجایی که طاقت شلختگی ندارم همیشه تمیزش میکنم
میخوای من بیام کمکت... تو شعر بنویس روی کاغذ و ازش عکس بگیرو آپلود کن... منم اتاقت رو مرتب میکنم
بعدش با هم میریم مشهد
صبح زود جنابعالیه!!! هم بخیر... در عجبم که این وخت روز بیداری
سلام برشما
بسیارشرمنده لطف ومحبت شماشدم..
بی شک اگر چیزی بوده...متاثرازهمین محبتهاست...
............
مهرتان برقرار
سلامی دوباره
دشمنتون شرمنده
خواهش میکنم...
در پناه حق
جالب بود مخصوصا پی نوشتها که خیلی وقتها اصله و کل نوشته ها رد گم کنیه .
سلام!
درست زدین به هدف ، اما اصل نوشته هم یه طورایی با پی نوشتا ربط پیدا میکنن
مثلا اینجا شلوغیه اتاق برای دلتنگیِ دوری از یار میتونه باشه
آخ آخ ....
گاهی اتاق منم اینطوری میشه...
شتر با بارش گم میشه تو اتاقم...
اصلا باورم نمیشه ماهیِ کوچک تنگ بلوریِ سفرۀ هفت سین خدا هم دختر نامنظمی باشه... هر چند این نامنظمی نیست بلکه اصل نظم و حیاته
سلاااااام
وای آدمویادبعضی وقتای خودش انداختی-شکلک خنده!
خوبی مریمی؟
سلام سمیرا جان
اما تو کدوم سمیرایی؟؟؟
همون خاطره جان خودمی؟
سلام
بدستتون رسید؟
ایمیل رو میگم؟
سلام استاد
مرسی
من کلا باید میز کارم شلوغ باشه...یعنی وقتی میخوام چیزی بنویسم یا درس بخونم باید میزم شلوغ باشه....معمولا هم میزم شلوغه و همه چیزی روش پیدا میشه....قبلا هم که مجرد بودم بیشتر وقتا اتاقم در هم برهم بود...ولی در کل دو هفته یه بار که تمیز میکردم حس خوبی بهم میداد....اما خوب تمیزیش زیاد طول نمیکشید:))
اما در هر حالت میزم باید در هم باشه...
چه در هم برهمی را انداختی علی
مگه میوه فروشیه
وای دلم برای خانومیت میسوزه... حالا بذار دخملی هم بیاد دیگه میشه نورعلی نور
واییییییی مریم آی گفتی الان یاد اتاق خودم افتادم که وسط کلی کتاب و دفتر و جزوه و سی دی و بالش و ملافه و پتو و کیف و شارژر و....نشستم دارم این کامنتو تایپ می کنم
بعد میگن فقط پسرا شلخته ان... آهان یکی بیاد ببینه یه همتا هم برای من پیدا شد!!!
خوبی هانی؟؟؟
دختر ۵ سالهای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟
برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شکلات من را ، از کوله پشتی مدرسهام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شکلاتم را همانجا میگذارم...
عطیه جانم
سلام خانومی
از اینورا... کجاهایی تو؟؟؟
عاشق شدی؟؟؟
من میگم چرا تو نمیای بهم سر بزنی؟
نگو باز نمیشه
آخه چرا؟؟؟؟
نمیدونم لیلیاجونم...
چندباری تلاشیدم اما نمیشه
مدیریت وبلاگت رو عوض کن... بیا بلاگ اسکای... اینجا بهتره...