از همان روز اول مهر با دلم قراری نانوشته گذاشتم که دیگر از پاییز ننویسم
دیگر کاری به کار دل عاشقش نداشته باشم
کمتر به پَر و پایش بپیچم و زخم دلش را نمک نپاشم
اما مگر میشود؟؟؟... پاییز باشد و حرفی از باران نزد
مگر میشود بوی مهر تمام سرزمین دلت را پر کند و تو بی خیال نم نم باران بشوی
هر چقدر هم که بخواهی مراعات حال نزار پاییز را داشته باشی اما دلت بی طاقت قطره ای باران میشود
و هی با خودت دل دل میکنی که سراغ باران را از پاییز بگیری یا نه؟!
لحظه ای سکوت را ترجیح میدهی و دقایقی بعد ابرهای آسمان تو را میخوانند برای دعای باران
دوباره بیقرار میشوی . دلت میخواست الان زادگاهت مهمان نم باران میشد
تو بارانی ات را -که وقتی چند روز مانده بود به پاییز از توی کاورش در آورده ای- را به تن کنی
جسم خسته ات را به پذیرایی سخاوتمندانۀ آسمان ببری...
اما باز یاد نگاه غمگینِ پاییز، دلت را به سکوت وامیداری و بهتر میدانی که باید صبور باشی
تا شاید خودش مثل همیشه از نگاهت بخواند چه میخواهی!!!
تا شاید از خط به خط التماس گونه چشمانت بخواند که چقدر دلت برای باران پاییز تنگ شده است
همان بارانی که بوی باران پنجمین فصل سال را میدهد
اما غم نشسته در نی نی چشمانش تو را وادار میکند پا برروی خواسته دلت بگذاری
شاید حق با دل خسته و عاشق پاییز باشد
... تو زودتر از رسم همیشگی باران طلب کرده ای!
پی نوشت دلتنگی: دیشب توی خواب... با بارون مسابقه دادم! اون بارید من گریه کردم؛ باهاش از تو حرف زدم... اون دلتنگ خورشید بود و من دلتنگ تو!
اینروزها نه زهرا جانم! برای همیشۀ عمرم به دلم خواهم گفت:هی فلانی چه طاقتی داری تو....
مگه میشه پاییز باشه و ازش نگفت... مگه میشه پاییز باشه و هوای بارون نکرد... پاییز ِ پر رمز و راز...
سلام دلآرامم
پیزز دلش زخمیه و حس میکنم نمیشه زیاد درباره اش ننوشت
ولی خب من پاییز رو دوست دارم
به قول خودت پاییز پررمز و راز رو
کاش باران بیاد تا دل تنگم آرام شود
دعا کن باران ببارد
بارات تسکین قلب من است
قلبی که این روزها زخم عمیقی برداشته
که درمانش باران است و باریدن
...
نازنین مریم
باران که بیاید تمام غصه ها از دلم شسته خواهد شد
باران که بیاید دلتنگی ها پَر می کشند
باران تسکین قلب من است
گل مژگانم
منم دلم هوای بارون کرده عجیب....
این عکست آدمو هوایی میکنه هاااا مریمم:)
پاییز همیشه به ما بدهکاره...بارون بدهکاره..
خانوم لبخند که آرزو کنه بارون بیاد... پس بارون میاد به زودی
میخوای بیام اونجا با هم بریم یه پیاده روی حسابی و یه گردش و خش خش برگای خشک درختا زیر پامون؟؟؟
بارون بدهکاره... آخ گفتی
sلام خوبی؟
شب بخییییییییییر
میخواستم بگم ی وبلاگ گروهی دس کردم خوشحال میشم اگ وقت کردی تو هم عضو بشی
اگ خواستی نام کاربری با رمز ورود و اسم نویسنده ب وباگ بفرست عضو بشی آجی جونم
فدات بشم
خوشحال میشم....
منتظرت هستم
اوه اوه عجب دعوتی
خوبه خودم دیدک کامنت گذاشتی آ
چشم قربونت برم
اگه وقت کنم میام عزیزدلم
چقدر این پستت زیبا بود وچقدر غمگینانه.
عکس زیبایی گذاشتی.
پاییز !!! چرا من هم با پاییز هم جنسم؟
باز هم بگویم پستت را چند بار خوندم و هم لذت بردم هم غمگین شدم.
منم عجیب دلم بارون میخاد
از خیلی وقت پیش دلم هوای بارون کرده
که باهاش مسابقه بذارم
مریمی خیلی ناز بود
سلام مریم جان....
همیشه پاییز برام فصلی غمبار و دلگیر بود...
همیشه عاشق بهار بودم و بهاری بودن !
اما حالا به پاییز با چشمی دیگر نگاه میکنم...
اینکه تا پاییز نباشد...بهاری هم نیست !!
خیلی قشنگ بود...مرسی
وای من که خیلی وقته دلم بارون میخواد......
منتظرم تا بیاد
اینقدر با احساس مینویسی که چندبار هر پستت رو میخونم کلی کیف میکنم.
قلمت کوک خانومی.
خب مرسی ولی کاش واس وبلاگمم ی نظر میذاشتی اونجام میومدی...
چشم... چشم میام عزیزم
پاییز...
واقعا نمیشه با پاییز کاری نداشت...واقعا نمیشه مریم...
هنوز اولین بارون پاییزی نباریده اینجا...
ولی از پاییز بارون بخواه...دل ِ بی قرارشو تسکین میده...
اشک خیلی وقتا تسکین می ده آدمو...
ازش بخواه بباره...
+خیلی خوب بود بانو
ممنون...
سلام فاطمه جانم
آره پاییز با بارونشه که قشنگتره
یعنی حس میکنم کلی آروم میشم وقتی بارون پاییزی رو ببینم
قابل شما رو نداشت عزیزدل
سلام.نتونستم که نگم اینو...پاییز حالش بد نیست..اصلا این که میگن پادشاه فصلهاست برای یک ثانیشه...اگه شمال بودی وتغییر هفته به هفته ی جنگل رو تو پاییز میدیدی اونوقت محو پاییز میشدی...پاییز پادشاه فصلهاست اما اون چیزی که ادم رو گوشه نشین غمهای غریب میکنه نه پاییز بلکه روح ظریف وزور غصه ها وتنهاییهای درونیه که با دیدن زرد ونارنجی وخاکستریه پاییز خودش رو با اون مقایسه میکنه...اینارو گفتم وصدالبته که میدونم فردا خودم هم مثل تو از دلگیری وغربت پاییز حرف میزنم...
به به آقا مهدی کم پیدا
خودت همه چیو گفتی دیگه
من چی دارم بگم
مرسی از حضورت
سلام مریم جون.
سلام لیلیای دل مریم
مسابقه با بارون...
بارون...
خط چین های رحمت ِ خدا...
فک کنم بارون برنده بشه...
چون چشمای من دیگه تار میبینه.....
آ قربون اون چشمای قشنگ ندیده ات برم من
آخه اینهمه دلتنگی برای چیه قشنگم؟