خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

دلم یک جاودانگی میخواهد

 

دلم میخواهد بنویسم از هر آنچه که دل خسته ام را تنگ خودش کرده... از هر آنچه که قلبم را اسیر بیقراری اش کرده... از کتف های زخمی ام که دیرسالیست نمک به زخمش دیده و دم نزده... دوست دارم بنویسم از زخم های دلم که هیچکس ندیده آن را... از اشک های شبانه... از بغض های فروخورده روزانه... از قرارهای دل و عقل... از بی قانونی دل... از هشدارهای عقل... از واژه های برجسته و پراکنده ذهنم... از واژه هایی که نمی توانم کنار هم بچینمشان... از آشفتگی ام... از کابوسهایم 

فقط دلم میخواهد بنویسم شاید آرام شود این بیقراری دل  

دلتنگم،مثل مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را کرده ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد 

مث آن سرباز روی دکل نگهبانی آن لحظه که به غروب دلتنگ جمعه خیره شده 

مث آن عاشقی که از معشوقش جدا گشته 

مث آن دختری که دلش هوای بابایش را کرده و هیچ منطقی نبودنش را نمی پذیرد 

دلم میخواهد بنویسم از شب بوهای خانه مادربزرگ... از بی بالی پروانه های باغچه حیاطش 

مدتهاست دلم شروعی تازه میخواهد... شروعی از جنس بهار 

از جنس شکفتن یک گل 

مدتهاست دلم میخواهد نگاهم بیقرار یک نگاه عسلی رنگ شود 

مدتهاست به خودم قول داده ام که دلم هیچ نخواهد اما شکست خورده ام

دلم میخواهد جاودانه باشم حتی اگر بمیرم 

ببخشید مرا اگر پراکنده گویی کرده ام... اینها همه اش از آشفتگی روح منست 


پی نوشت۱:تفاوتی ندارد خواب باشم یا بیدار زیباترین تصویر پیش چشمانم «تویی» 

پی نوشت۲:دلتنگی درد بدیست که درمانش فقط دیدار ست

نظرات 28 + ارسال نظر
محمدرضا یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:59 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

...
سلام
یادش به خیر ...
یه زمانی این وبلاگ بوی امید می داد وعشق...
نمیدونم درست میگم یا نه ولی تصور من این بود
حالا هر وقت که میام همش نا امیدی ؟!!
چرا؟!!!
فقط اینو بگم هرچند می دونی خودت بزرگترین گناه ناامید بودن به رحمت خداست.
ببخشید منم پریشان گویی کردم انگار.
برات شروعی تازه پر از امید پر از مهر و پر از هرچی خودت میخوای والبته به صلاحته آرزومندم.
یاحق

سلام برادرم
بخدا دست خودم نیست
هر چی از ذهنم بیاد می نویسم
خودمم از خودم و این ناامیدی بدم میاد
اما از زندگیم ناامیدم نه از خدا و رحمت بی واسعه اش
ممنونم که راهنمایی کردین
خیلی خوشحال شدم

علیرضا یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

بهار هم شد و دلتنگی های همیشگی این دل ها تمامی نداشت....

بهار بهانه ای بیش نیست
برای رفع دلتنگی
تا او نباشد
دلی شاد نخواهد شد

زهرا یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:02 ب.ظ

به گلاب گفتم : خوشا به حالت ؛ چه خوشبویی!

گفت : گل بودم ، به دست روزگار چیده شدم و در کوره اش سوختم ؛ سوختم و سوختم ...

ولی با متانت صبر کردم

سلام مریم جان
انشاءالله امسال سال خوبی واست باشه

سلام زهرا جانم
آخه صبر تا به کی؟
بخدا اینقدر هی بهمون گفتن صبور باش
درست میشه
غم نخور
آروم باش
دلم پوسید اینقد به خودم گفتم این نیز بگذرد
دعا کن برام
بخدا دارم هلاک میشم

طیبه یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:34 ب.ظ http://baraniha.mihanblog.com/

سلام عزیزم / خوبی

ممنون که به لطف داشتی
ساکنان دریا، بعد از مدتی صدای دریا را نمی شنوند؛ چه تلخ است قصه عادت...

خوش آمدی
ماه که در آسمان میدرخشد و تو در دل من
عادت درد بدیه میدونم

حبیب دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام,بعد بیست سال و اندی عاقبت یکی بیدا شد 29اسفندی باشه,باورت میشه؟ با تأخیر تولدتون!!! نه!!تولدمون مبارک

سلام داداش حبیبم
ای جان شما هم؟
پس تولدتون... نه نه تولدمون با تاخیر مبارک
بیست سال و اندی یعنی مثلا چن سال؟
باورم میشه چرا نشه؟
خوبین؟
عیدتون مبارک

مهرداد دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

دلم هوایی میخواهد از جنس پروانه و باغ ، سالهاست بلور دلم به سنگی بهاری نشکسته است و لبخند بهار از تارمه آفتاب گریز چشمانم طلوع نمیکند انگار قرن هاست دلم پای به پای پاییز برگ برگ درخت روز هایم را به تاراج میبرد و زمام لحظه هایم در ید تب خواب زمستانی سرد فر رفته است و تابم را یک جا به بی حوصلگی گرم و نمور تابستان سپرده ام !
دلم بهار میخواهد و شکفتن.....
سلام مریم من به سه فصلی عادتی دیرینه دارم !

سلام داداش
بعد از مدتها اومدین خونۀ آجی کوچیکه
اجازه بدین فقط سکوت کنمو شما حرف بزنین
البته اینم چایی قند پهلو:
http://images.persianblog.ir/184702_uUA9uk6O.jpg

وفا(امید) سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

نمیشود دلتنگی را زیباتر از این به رشته تحریر درآورد...درد بدیست...

سلام امید عزیز
دعا کن پایان یابد این دلتنگی دیرینه

شنگین کلک سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ق.ظ http://shang.blogsky.com

درود بسیار
مرگ ، دشمن زندگی نیست .چنانکه زمستان دشمن گندم نیست
سن ، دشمن گندم است و این را هزاران سال دیده ایم . اما عجبا
که زندگی . این فرصتک بی تکرار را همچنان هدرمیدهیم !
همه موجودات و کل کاینات در مسیر جاودانگی بوده و هستیم
پس شما را بشارت می دهم که آنچه دلتان می خواهد درحال تحقق
است و ایستادگان ، مسیر را سریعتر از خفتگان می پویند . چشم بگشای و پای در راه بنه تا گویدت که چون باید رفت .
آرزو می کنم سال جدید برای شما سالی باشد که دل خستگی ها تمام شوند و دل آرامی ها شروع شوند . بیقراری ها به قرار ویقین بدل شوند و زخم ها التیام یابند و اشکها خشک و خنده ها لبریزگردند آشفتگی ها و کابوسها به آرامش و رویای صادقه تبدیل شوند و آنگاه بنویسید از شادی ها و شادمانی ها از دلبندی ها و دلداری ها از بچه باسوادی که قبل از دلتنگی مادر اورا درآغوش می فشارد واز سربازی که صبح جمعه زنگ در خانه را می زند و از پرواز پرندگان عاشق و از روحی سرزنده و مطمئن که در پی شادی
خویش و دیگر انسانهاست . از شکفتن گل از بهار از قندو عسل.

سلام مهربان برادر
درود بر شما با این سخنان امید دهنده
دعا کنین بازیابم آن شادابی و سرخوشی دوران نوجوانی ام را
جوانی پر از استرس بود و نمیدانستم و دوست داشتم پای در این سن نهم
اما حالا انگار پشیمان شده ام

محمد مهدی سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:33 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

عیدتون مبارک ...

انشالله سال خوب و خوشی داشته باشید ...

سلام بر شما هم
به همچنین

جوجه اردک زشت چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:03 ب.ظ

دلم یک جاودانگی می خواهد

سلام
خنک شدم با این عنوان
سپاس

سلام برادر اندیشه های نابم
خدا نکنه شما جاودانه بشین
شما هنوزم جاودانه این
من جاودانگی توی یه دنیای دیگه آرزومه
قابل شما رو نداشت

خودم چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:14 ب.ظ

منم میگم دلتنگی درمانش دیدار است ولی همه میخندن و میگن درمانش فراموشیت
مگه فراموش شدن و گشتن وجود داره؟

الان این کامنتو خودم گذاشتم خبر ندارم؟؟؟

زهرا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ http://www.manvakhaterehayam.blogfa.com

سلام مریم جان . باید به این حقیقت رسید که تغییر از من اغاز می شود...

سلام خااااانوم
آفرین اول باید از خودمون شروع کنیم
خوش اومدی دوست من

حامد(جوون دهه شصتی) پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ق.ظ http://www.goldman7.blogfa.com

سلام مرسی از حضورت و دقتت!
لطف عالی مستدام

علیکم
کاش شما هم یه دقتی میکردی توو این متن بلندبالای من

سمیرا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام جمله آخرت خیلی روم تاثیر گذاشت راست میگی دوست خوبم دلتنگی خیلی بده مخصوصا که بدونی دیگه اون کسی را که واقعا دوستش داری دیگه نخواهی دید من معتقدم اگر کسی آدمو بخواد به یک دلیل با آدم می مونه و اگر آدمو نخواد به هزار دلیل آدمو ترک میکنه امیدوارم به بهترین های زندگی برسی و به نظر من هر چی که آزارت میده بنویس من با نظر محمدرضا موافق نیستم که وبلاگ باید همیشه بوی عشق و امید بده میدونی نوشتن یعنی خالی کردن احساسات و همه این قدرت را ندارن و آدما بیشتر وقتی غمگین هستن می تونن خوب بنویسین شاد و سالم باشی

سلام سمیرا جانم
آخ گفتی سمیرا... چرکنویس وبم پره از این حرفای دل که از ترس شماتت ها روم نمیشه بذارمش
خیلی خیلی دلم میخواد برا یه بارم که شده خودم باشم
یه دلتنگی دیگه هم داریم عزیزدل
اونم وقتی که هرچند دلت باهاشه و دوریشو نمیتونی تحمل کنی اما خودت مجبورش کنی بره

samira پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ق.ظ http://hamsiahhamsefid.blogfa.com

یادم رفت آدرس بدم

حالا که نوشتی دوست جون جونی میشیم
مگه نه؟

bahar پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ http://staminofen.blogfa.com

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با تمام دلخوسی اش گاه پر از دلتنگی ست
که مبادا لحظات خوش امروز
خاطره تلخ فردا باشد!!
سلام مریمیییییییی
دلم واست تنگ شده بود
اوضاع روبراهه؟؟؟نبینم دل تنگیتوووووو

سلام بهارم
عجب حرفی زدی تو خانومی
لحظه های دیدار با تمام دلخوش اش پر از دلتنگیه
راست میگی
هی استرس اینو داریم که زمان با هم بودنمون داره سر میشه و ما قراره لحظه هایی بعد از هم جدا شیم... دور شیم
میرسیم به فردای اون خاطره و حسرتشو میخوریم
اوضاع هم رو براهه... کدوم راه البته مهمه

نگین پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:53 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

ای کاش این شروع ِ از جنس ِ بهار، زودتر آغاز بشه..

کامنت نمیذاشتم ولی خاموش میخوندمت مریم جان
مثلا همین پستت رو امروز واسه سومین بار خوندم..

حرف های زیادی هست پشت این واژه های پست..

سلام نگینی
ذوق دارم از حضورت خانوم اینم اشک شوق
ممنونم عزیزدل
میدونم که تو بهتر درک می کنی چی توو این دل وامونده میگذره نگین

محمدرضا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
من اومدم یه تشکر داشته باشم
دارم الان؟

سلام
غروب جمعۀ بهاریتون بخیر و خوشی
تشکر بابت چی آخه؟
فکر کنم داری

زیتون (روان شناسی خوراک) جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:21 ب.ظ http://zatun.blogsky.com/

محمدرضا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

عجب غروب جمعه ای بود امروز
دلگیر و دلگیر و دلگیر...
ولی بارون که شروع شد انگار آسمان هم بغضش ترکید...
همینطوری گفتم تا مام تشکر دار بشیم.
نگفتی گوشت کوبیده می دونی چیه یا نه؟
فریناز میدونه ها

اینجا نبودین ببین که بهار دیوونه شده بود
یه آن هوا تاریک شد... ساعت چهار عصر آ
بعد رعد و برق.... بعد تگرگ و بعد بارون بعد برف برای یه لحظه هر سه تاش
بعدش نم نم بارون
تشکردار
واللا ما به اون گوشت مونده بعد از آبگوشت میگیم گوشت کوبیده

محمدرضا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ

سلام
ببخشید سلام یادم رفت
دارم میرم حرم اگه التماس کنی شاید برات دعا کنم آبجی خانم

علیکم
عیب نداره بزرگ میشی یادت میره
التماس؟؟؟ عمراً...
قبول باشه زیارت

وفا(امید) جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

اتفاقا اون تک بیت ابتدای وبلاگ شما هم محشره...

اتفاقا نگاه تیزبین تو هم محشره

محمدرضا شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:16 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
مام به همونا میگیم گوشت کوبیده دیگه.
ایندفعه اومدی جمکران دعای توسل بعدش حتما برو گوشت کوبیده بخور.
امروز هم اینجا بارون اومد از اون خوبا.
اونجا مشهده احیانا؟
التماس نکردی منم نرفتم چون بارون میومد...

سلام
آخه گوشت کوبیده چرا؟؟؟ معمولاً برای نذری چلو مرغ میدن
اینجا بارون نم نم میاد
نه اینجا مشهد نی داداش
خودم برای همۀ جوونا دعا کردم
بعـــــــــــــــــله

محمدرضا شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ

چون من مرغ دوست ندارم احیانا.
درضمن اینقدر خوشمزه است که من با هیچ غذایی عوضش نمیکنم.
تازه این من همونیه که اصلا آبگوشت اینا دوست نداشته ها.
دست شما درد نکنه بابت دعا.
شما هم تشکر دار شدیا.
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟

دوس نداری؟ عجبا!!!
غذای نذری یه چی دیگه اس داداش
حالا میخواد آبگوشت باشه میخواد مرغ باشه
خواهش می کنم
اینهمه تشکر برم ازش بفروشم توو این گرونی آباد
عه نه به!

محمدرضا شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:11 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

دوست ندارم خو.تازه از ماهی و کله پاچه و جیگر هم بدم میاد.
بله نذری باشه نون خالی باشه.
چن میفروشی حالا؟
یه د.وکیلو از اون خوباش برا ما بکش بده بچه هابیارن.

ماشین بی ام و
یا همون بی ام به سابق

دوست نداشتن ماهی که دیگه غیر قابل تحمله
من عاشق ماهی ام اتفاقا امشبم ماهی داریم
چون گرون شده نیم کیلویی داریم فقط
آی تشکر داریم تشکر
بدو بیا و ببر
زنبیلتو بردارو بیا
آی تشکر
آی تشکر
مرفه بی دردی دیگه داداش
بی ام و داریآ

محمدرضا یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام
نوش جان
تشکراتون مونده است مرسی ندارید یه نیم سیر به ما بدید؟
حتما اینم گرون شده .
بی ام و؟
من؟مرفه بی درد؟فش دادیا
یه دوچرخه دارم اسمش فونیکس .تازه دوتا چرخ داره

علیک
میسی
نموند عزیز
برو فردا بیا سفارش کالا دادیم فردا برامون میرسه
بله خودِ شما مرفه بی دردین
زبونتو ببر تو زشته

خاطره دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:21 ق.ظ

بدترین نوع دلتنگی اینکه اونی ک میخوای کنارت باشه وبدونی هیچ وقت مال تونیست
فدای دلتنگیهایت بانو!
سلام.

سلام عزیزدل
نه بابا نگران نباش عزیز
من مال توام
اصن مال بد بیخ ریش صاحابش
عزیزمی

علی(معلم عشق) پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:07 ب.ظ http://ashiane313.blogfa.com

یه روز دلم خسته شدو بارش وبست و رفت سفر
بود و نبودش و گذاشت شبونه رفت و بی خبر
چاره نداشت باید می رفت دور می شد از بلای عشق
زندگی شو نجات میداد از تب ماجرای عشق
هیچی از سفر نمی دونست از رنج راه خبر نداشت
یه حالت غریبی داشت پا که توی جاده میزاشت
بارون تندی اومدوستاره هاش رو شست و برد
باد اومدو زوزه کشون آرزوشو به خاک کشوند
موج اومدو امیدشو کوبوند به صخره های سخت
عطش سپرد یقینشو به وهم سوخته درخت
خاطره ها شو مه گرفت ساعقه زد خیالشو
سنگ قضا به خون کشید باور سبز بالشو
هر جا که رفت جفا کشید هرچی خطر به جون خرید
تنهایی و در به دری امون طفلکو برید
با این همه دوست داشت بره اما چرا نمی دونست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد