اینکه روزهای بد می روند و روزهای خوب ته نشین می شوند ته ته دلت...
اینکه دلت قرص است که خدا هست... که امید هنوز زنده است که ...
اینها همه خوب است اما با بغض چه میتوان کرد؟؟؟...
اینجا ... کاش میشد بغض را نوشت... از همان بغض هایی که با تمام وجودش نشسته است بیخ گلویت و دلش میخواهد خفه ات کند و تو هم سعی میکنی هی قورتش بدهی... اما مگر کارساز است...
اینجا... کاش میشد با بغض و اشک های دانه دانه دل را نوشت... از همان دلهایی که گاهی تنگ میشود...
دل است دیگر... گاهی میگیرد... گاهی تنگ می شود... گاهی دلش میخواهد اصلا نباشد...
اما این بغض از سر دلتنگی را دوست دارم... که یادم می آورد خدا هست... عشق هست... امید هست...
که تسبیح به دست بگیرم و زمزمه کنم نام زیبایش را... یا غیاث المستغیثین...
که وضو برگیرم و قنوت بگیرم دستانم را... امن الیجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء...
که اگر بیقرار است این دل از روی دوری از رخ مهتاب... باز برگردانم روسیاهی ام را به سوی مهربانی اش...
که اگر من روسیاهم اما هست آنکه باید واسطه شود بین من و دل و خدا...
که دستم را بگذارم میان دستانش و فریاد بزنم بانو... جان عباست... دستان ناتوانم را بگیر و مرا بکشان سمت نور... سمت خدا...
که بغض هایم را قورت ندهم و بگذارم تا اشک بشوید روی سیاهم را... شاید نوری بتابد سوی چشمانم... شاید ببینم لبخند خدا را...
که بگویم:بانو تو آبرو داری....عباس داری... حسین داری... واسطه میشوی؟؟؟
بگذار بابونه ها و شب بوها روضه بخوانند... این دل بیقرار کربلای حسین توست...
پ.ن2: تا به امروز واژه ها را می چیدی کنار هم و ردیف و قافیه می ساختی و میشد یک شعر برای چشمهایی که منتظرند... اما وای به روزی که با بغض رو به چشمانم بگویی:"بنشین برایت حرف دارم، در دلم غوغاست؛ وقتی شاعر حرف دارد آخر دنیاست." و تو چه میدانی که با ین یکی دو جمله چه بر سر دنیای شفافِ دلم آوردی...
و امید نوشت برای بیقراری ام: امیــــــــد بهترین سرمایه برای ادامه زندگیست... باد با چراغ خاموش کاری ندارد، اگر در سختی هستی بدان که روشنی
+ بعداً نوشت: اینکه بعد از سه ماه ترس و دلهره؛ اینکه دیدن اشکهای پنهان مادر، اینکه دیدن شانه های افتادۀ بابا، اینکه خراب شدن حالش سر امتحان، اینکه بستری شدنش توی روزهای پُر از تشویش عید، غم پنهان همسر نازنینش، ترس چشمهای قشنگ هلینایش، هق هق گریه های من بروی شانه های مهربان همسر... همه و همه از همان روزهای سخت بود که گفتم میگذرد و درست روزی که من باید این پست را بگذارم دکترش جواب نهایی را بدهد و بگوید مشکلی ندارد و همه از سر ذوق، یا جیغ کشیدیم و یا گریه کردیم و یا سر به سجده گذاشتیم... و اینها همه یعنی معجزه
منظور این پستت رو نگرفتم مریمی
میشه کمی توضیح بدی؟
مرا کمی بخوان...
سطر به سطر، واژه به واژه... دل بده به صفحه هی دلم...
مگر نمی بینی امشب عباس مهمان دارد
کاش مجازی بودی...
آفرین مریمی عاشق پست های اینجوری ام ...
سنگین و دلنشین ...
احسنت.
یعنی واقعا این بغضه داشت خفه ام میکرد عمه...
اما حالا خوبم...
یعنی یه جوری ام... ارومِ بیقرارم
من در آغوش بهار بودم و بوی نسترنها عاشقم کرده...
خوشحالم استاد نوشتن و خطی همچون شما تایید می کنین
مرسی
خدا حفظش کنه!
چرا غمگینی مژگان؟؟؟
تا خدا هست غم بی غم...
تا عشق هست غم بی غم...
مرسی خانومی
همه رازها و رمزهای جهان را به زبان گنجشک بگو جهان تفسیرش خواهد کرد
ندیده ایی مگر؟؟؟
درخن زبان گنجشکم پاییز همین سالی که گذشت خشک شد و برگهایش برای همیشه سفر کردند!!!
من زبان گنجشک نمی فهمم... مترجم بیاور برایم
بابت این بعدا نوشت الحمدلله که آخر خوبی داشت ...چه سخت گذشته بهتون مریم جان.
ان شاء الله همیشه سلامت باشند و دختر گلشون رو عروس کنند...
جونمون در رفت تا رسیدیم به قول شما این آخرش...
سخت که چی بگم؟؟؟ مث گذشتن سیخ داغ لای کباب...
فدای مهربونیتون
همتون سالم و سلامت باشین انشالله زیر سایه ی لطف خدا....
خدا رو شکر که ختم به خیر شد...
سلام علیرضای عزیز

بخدا سرمشارم از نبودنم برادرم...
خداوند رحمت کند پدربزرگ عزیزتان را...
امید که روحشان قرین رحمت حق گردد...
ممنونم بابت بودنت و همراهیت...
خداروشکر
خداروشکر مریمی
امیدوارم هیچ خواهری غصه برادرشو نبینه!
الهی فدات بشم که اینقد مهربونی مُژی
ای وای مریمی
اصلا به اون کلمه آهـــــــ توجه نکردخ بودم به خدا
بعدا نوشت رو هم تازه دیدم
خدا روشکر که حال بابای هلینا خوبه
ممنونم از اینکه اینقدر به فکر هستی مامان دخمل طلای عزیز
سلام آبجی خانم
مبارکتون باشه این لبخند قشنگ خدا
ان مع العسر یسرا...
ان شا الله که همیشه سختی های پیش رو، به راحتی هایی دلنشین تبدیل بشه.
سلامتی وشادکامی رو بر اتون آرزومندم.
برای همه مریض ها دعا کن.
خدا خودش هواتونو داشته و داره.
سلام داداش
مرسی... عجب قشنگ گفتی:لبخند قشنگ خدا
ایشالله برای همه هم اینطور باشه...
خدا هوای همل بنده هاش رو داره... این ماییم که فکر میکنیم فراموشمون کرده...
تو هم برامون دعا کن...
فقط می تونم بگم که بودن تو این شرایط رو با تموم وجود حس کردم مریم بانو
+ خداروشکر که بخیر گذشت...
فقط وقتی برای خودمون باشه میتونیم طرف مقابل رو درک کنیم فاطمه جانم
ایشالله که برای شما هم به خیر و خوشی گذشته
ممنونم عزیز
خدا رو شکر واقعا...
به خیر گذشت...
چی شده فاطمه جانم؟؟؟
چیزی نشده...
فقط برام عجیب بود که بین اون همه نظر، نظر ِ من بی جواب مونده
واااااااااااای شرمنده!
بخدا هواسم بهش نبوده... تو ببخش خانمی