باران که میبارد بر شانه های بهار آسمان از پرنده تهی میشود و دل من از ترسـ...
باران که میبارد دل میدهی به دستان پر سخاوت آسمان لاجوردی اش... و دلت میخواهد آنقدر سبک بودی و بالهایت آنقدر بزرگ و قوی بود که پرواز کنی تا اوج ابرها... تا کنار بال رنگین کمان... تا خودِ خدا... دلت پر میکشد برای یک لحظه با خدا بودن...
حس میکنی همان نَقل دوران کودکی ات که گفته اند خدا آن بالای بالاست پشت ابرها...
و تو همیشه در ذهن کودکانه ات خدا را خیلی دور ترسیم میکردی آنگونه که دستانت هیچ وقت به مهربانی بی انتهایش نمی رسد... اما حالا که ذره ای بزرگ شده ای چشم میدوزی به واژه کلام آهنگینش و زمزمه می کنی:«نَحنُ اَقرَبُ من حَبلِ الوَرید»
و ناخودآگاه دست می کشی بروی رگ گردنت و حس میکنی زمزمه آرام نبضت را که خدا را ذکر میکند و حالا به این نکته رسیده ای که: تو از خدا دوری نه خدا از تو
و میدانم از من تا خدایم لحظه ای سکوت، دمی اندیشیدن، یا شاید فقط دو رکعت نماز عشق فاصله است...
چقدر کوته فکر بوده ام که می اندیشیدم آشفتگی این روزهایم برای اینست که خدایم مرا فراموش کرده است؛ مگر نه اینکه خدا علیم است و آگاه از آنچه در دل بندگانش میگذرد...
اصلا چشم دوخته ام به همین بارانش... که بر سرو روی زمین می بارد و عبد و عاصی نمی شناسد
و در می یابم من... منِ ناشکر... منِ بی انصاف... که پروردگارم چقدر رحمان است و رحیم
و این چشمهای به نم نشسته ام را میگردانم روی تمام نعمتهای بی دریغش...
پدری که مهربانی اش بی مرز است... مادری که خورشید در چشمهای او طلوع می کند و برادرانی سخاوتمندتر از آسمان...
و دوستانی هر چند به مجاز اما حضورشان در زندگی ام کم تاثیرتر از آدمیان دنیای واقعی نبوده است... و هزاران هزار نعمتهای بی شماری که ناتوان است ذهن کوچک من برای شمردن آنها که میدانم شاید حتی به دیدگان نادید من نمی آیند اما وجودشان در زندگی آنقدر مهم است که اگر نباشند زندگی پایان می پذیرد... مثل همین هوایی که در دم و بازدممان در رفت و آمد است
اکنون وضو بر میگیرم با همین اشکهای بی وقفه ام که در کاسه دلم جمع شده اند و دستانم را به گوش هایم نزدیک می کنم:
نیتــــــ... دو رکعت نماز شُکر... الله اکبر
پی نوشت دل:هوا جون میده برای یه پیاده روی طولانی و ... بگذریم
آهــــ
بارانـ
بارانـ
شیشه پنجره را باران شست
چه کسی اما
یاد تو را در دل من خواهد شست؟؟؟
یه مدت خیلیییییییی زیادی اصفهان ما هم شب کار شده بود



بهار بازم شب کاری می رفت ولی روزکاری یم بش می خورد
چقدر خوشگله
می دونی من بیشتر وقتی بارون میادو دوس دارم تا بعدشو
هرچند بعد خیلی خوب و تمیزی داره
راستی مریمی
کنار تموم شب کاری یای آسمون اما ما روزکار خونتیما
وای فریناز تو کجایی؟

بشمر ببین چنتا پسته که غیبت داری؟
بهار دیوونه اس به نوعی
گاهی آرومه،گاهی طوفانی،گاهی بارونی،گاهی هم ابری
این بارینش هم به نوعی سادیسمیه
گاهی شبای پشت سر هم میباره
طوریکه فکر میکنی خدا زمین رو آبپاشی کرده
گاهی روزهای پشت سر هم متوالی می باره و حس میکنی هر لحظه اس که سیل همه جا رو با خودش ببره
فدای تو بشم من فرینازم
نوش جانتان این باران و گوارای روح لطیفتان.
و شکر و شکر برای بودن های بی منت و بی دریغ خدایی که همین نزدیکی است .
ممنونم فرشتۀ مهربان خدا
شُکر برای بودن بی منت خدا
خوش آمدین
سلام
مدتی است مثل همیشه کم توفیقم
خواستم بگویم بحساب بی توجهی نگذارید.
در این ایام محتاج دعایم
سلام مهربان استادم
شما توفیق کاملید اینگونه نگویید شرمنده میشوم
همینکه دعاگویمان هستید ممنونم
شما هم ما را دعا بفرمایید
سلام خواهری




وقت زیبا بخیر
من خدا را دارم کوله بارم بر دوش
سفری می باید سفری تا ته تنهایی محض
هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی...
فقط آهسته بگو
من خدا را دارم...
سلام
وقت شما هم بخیر
من خدا را دارم
همیشه توی سفر دلتنگ دوری داشتم
ولی با خودم میگم منم خدایی دارم
سلام سلام.


وااااااااااااای فوق العاده زیبا بود.
مریم ...مریم ...مریم...ممنون..
( همین بارانش..که بر سرو روی زمین می بارد و عبد و عاصی
نمی شناسد)
خیلی خوبه..خیلی زیباست. خیلی جالبه..
نماز شکر..منم دوست دارم.
سلام عزیزم
ممنونم از اینهمه تعریف
بابا حرف دل بود همین
خواهش می کنم قابل نداشت
خدا خیلی مهربونه لیلیا خیلی خیلی زیاد مهربونه
اما توی مغز کوچیک ما زمینیا نمی گنجه
نماز شُکر بهم آرامش میده
چقد همه چیو خوب ترسیم کره بودی...خیلی به دلم نشست...
...
هوای بعد از بارون هم خیلی خوبه...واقعا که جون میده واسه پیاده روی ...منم بارون میخوام مریمی
همیشه این ترسیم ها هستند که واقعیت رو بهمون نشون میدن
بارون ؟؟؟ بخدا دست من نیست عزیزم
فقط میتونم دعا کنم براتون بارون ببارونه خدا
سلام
باران را می بافم به گیسوی بلند شب تا شاعرانگی ها خواب نمانند
شکر که نعمتهایش در یادت تکرار می شود
دلت آباد آباد
سلام بر امپراطوری بهاران
شاعرانگی ها قرنهاست خواب مانده اند
شبهایشان یلدایی شده برادرم
باید مردی از تبار آسمان بیاید شاید بیدارشان کند
ممنونم مهربانم
من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری
فریدون مشیری
من دلم باران میخواهد، باران و عطر بهار نارنج
قربون ریحونی جون خودم برم من
دوستم داری آیا؟
قلبم و چشمت میگویند به من آری
باران و عطر بهار نارنج رو باید بریم شیراز خانووم
حرف دل بود که به دل نشست..
آره مهربونه...اما قدرش رو نمیدونم..قدر خدای مهربونمونو نمیدونم...
فدای دل مهربونت
خیلیامون قدرشو نمیدونیم خیلیا مث من
اما اون هیچوقت مهربونیش رو دریغ نمی کنه
مگه نه؟
یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد می رود این است حکایت آدم ها ، فراموشی.
یه ساعت که هیچی یه سال هم آفتاب بتابد من خاطرۀ اون شب بارونی رو یادم نمیره هیچوقتِ هیچوقت
باران که میبارد
گمان نکن که آسمان میگرید
این بغض زمین است که میگرید .
قشنگ گفتی . دو رکعت نماز زیر بارون فقط جهت قربه الله .
باران که می بارد
زمین به تمنا می افتد
و آسمان دل میدهد به عشق سبزینگی جوانه های زمین
دو رکعت نماز عشق
سلام
واقعا بهش خیلی فکر کردم که اینجا هرچند مجازیه اما فضایی وجود داره که همه خود خودشونن و چه خوب و چه بد داره خودشون رو افکارشون و اعتقاداتشون رو معرفی میکنن و واقعا میتونه تاثیر گذار باشه...
دو رکعت نماز عشق خیلی قشنگ بود نمازی که فاصله ها رو کم میکنه...
سلام هاتف عزیز
اینجا هر چند مجاز است اما آدمهایش معرفتی واقعی تر از آدمهای دنیای واقعی دارند
راستی اگر مشکلی نیت که لینکتون کنم تا راحت تر بشه سر زد؟
چشمـ...
خدا نکنه خانومی

خوبه حالا دیوونگیاشو بتون نشون می ده حتی شبونه
اینجا که فعلا کلا بهار بچمون رفته لالا اصن بارون اینا نداریم که
خدا باروناتونو نسیبمون کنه بلند بگو آمین
عزیزمی


من عاشق شبای بارونی ام فریناز
بهش بگین بیدار شه همش یه ماه مونده تا آخر عمرش
خدایا بارونو نسیبشون نکن نصیبشون کن
آآآآآآآآآآآآآمـــــــــین
اوهوم...

«الرحمن الرحیم»
رحمتش بی اندازه و مهربانی اش همیشگی است.آیه 2سوره حمد
ای جانم
سلام مریم
سلام عزیزم
خوبی دوستم؟
مرسی رفیق
من کلا کم می یام وبلاگ بخونم.
آخه پیر شدم خواهر و نمی تونم زیاد پای مانیتور بشینم خسته می شم زود.
ای جانم
تو فقط دو سال از من بزرگتری مهربانم
پس بیا با هم بریم پارک برای نوه های ناداشته مون ژاکت ببافیم ننه
ولی من بارونو خیلی دوست دارم.
برف هم خیلی دوست دارم
آفتاب اصلا دوست ندارم.
بارون عشقه
برف اما...
آفتاب هم نور داره دیگه
این هم فانتزیت.... 20 تا رد شد.
آخه دختر جون یه چیز سخت تر می خواستی خب
خو فانتزیه دیگه چیکار کنم
جدی جدی دوست دارم کامنتام بیشتر از ... بشه
سلام گل مریم...
..دیروز که باران سیل آسا شد بر سنگفرشهای شهرم...
..فهمیدم که پرواز یک شعر.. بغض آسمان را چنین سنگین شکسته...
آسمان چشم بر زمین دارد..و پرنده چشم بر آسمان...
روح استاد قهرمان شاد..
سلام مامانگارم
بغض آسمان شکسته مهربانم
آسمان چشم به مهربانی غزلهای استاد دارد و استاد اما تنها گذاشت ما را
روحشون شاد
هوای شهر من هم این روزها شب نشده بارانی میشد..
باران تمام خوبی ها را به یاد ادم میاورد...مهربانی های بی دریغ را..
دلت بارانی اما چشمانت بارانی نباشد دوست خوبم
سلام تیراژه جانم
باران که میبارد یاد رد نگاه تو می افتم
وقتی دلت به آرامشی خوش است و نگاهت به نگاهی
ممنونم رفیق شفیقم
چون من و آقای اسحاقی بعد از عملیات بمب های شیمیایی ترکیه با چند تا از بچه های دیگه داریم میایم .مییخواستم ببنم اب و هوا خوبه یا با خودمون پالتو بیاریم
سلام بهارگلی
منم توی اون عملیتنه هستم
اما بهار شهر من دیوونه اس
گاهی ابریه گاهی صافه
فعلاً که هوا خوبه
پالتو رو بذارین توی چمدونتون
در سوگ استاد قهرمان...
آهـــ
اون پی نوشت دوم رو دوس داشتم
البته فراموش نمیکنم که سانسورش کردی!
سلام نگینم
خوبی خانمم؟؟؟
دلم ... دلم گفت سانسورش کن نگین...
آی دلم
همین حوالی بود به گمانم
اول میدان عاشقی
خیابان دوم را بپیچی
میرسی به ابتدای خیابان شقایق
دست راستت کافه گلِ مریم
اینجا ... همین ساعت
مردی که دلش هوای تو را کرده
تک و تنها
پشت یکی از میزهای کافه اش نشسته
دارد به توت فرنگی های بستنی سنتی اش نگاه می کند
چشمانش به نم نشسته
بغض گلوی مردانه اش را گرفته
غرور اما
اجازه حضور اشک را نمی دهد
سیگار در لابه لای انگشتانش دارد ذره ذره دود میشود
دلش هوای پیاده روی مث آن شبها را دارد
باز غرور خودنمایی می کند
صفحه گوشی اش را نگاه میکند
نام زیبای تو دارد چشمک میزند
دکمۀ سبز رنگ تماس چه حالم را دگرگون می کند
انگشت لرزانم را رویش میکشم
تماس برقرار میشود و من...
سلام مریمی
احیاناً گوشیتون زنگ نمیخوره؟؟؟
درست آدرست را دادی
همین حوالی
کنار روزهای عاشقی مان
آن چادر نماز حریر گلدار
و همۀ آن هدیه هایی که پس داده شد جز ان چادر
و من هنوز با آن خاطره ها دارم
آدرست درست است
بگذار بستنی های توت فرنگی
از خجالت دوری مان آب شوند
عزیز؟؟؟ شما به من قول ندادی و به جون نداشتۀ من قسم نخوردی که دیگه سیگار نمی کشی؟؟؟
بازم اسموکینگ؟؟؟
گوشیم روی سایلنت بود
چزاغ صفحه اش اما به نور اسم زیبایت روشن شد
یه پیاده روی طولانی و ...
سه نقطه
این سه نقطه ها منو میکشه
مثل همون سه نقطه هایی که توی اس هات خودشو نشون میده و جون منو میگیره
دلم یه پیاده روی میخواد مجتبی
ازون پیاده روی هایی که آخرش ختم میشه به کافهـ...
دلم نگاه عسلی رنگی رو میخواد که مهربانانه نگاهت کنه
دلم لوس شدن میخواد وقتی از لواشک های خانگی آن پیرمرد بقالی تعریف می کنی
پایه اش هستی؟؟؟
بی خیال حرف مردم
یه چیزی بگو
تا کی سکوت و لجبازی؟؟؟
من عاشق بارووووونم ...
بارون یه حس نابی به آدم میده هاله
یه حسی که هیچ وقت دیگه ای جز همون روز بارونی نمی تونی حسش کنی
سلام عزیزدل
خوش اومدی
سلام مریم بانو
این دو روز به قدری با بارون گریه کردم که شانه های هردوی ما خیس بود
سلام مهربان برادرم
با بارن مسابقه داده ای
تو باریدی
باران بارید
چشمهای باران خسته شد تو اما
در فراقشـ...
دوباره و صدباره تسلیت
می توان در قاب خیس پنجره
چک چک آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یک ابر را
در بلور قطره ها بر شیشه دید
باران می آید
پشت پشت پنجره دل ایستاده ام
آرام آرام می نگرم بارش دانه های باران را
تو برایم تداعی میشوی
سلام کاوه خان
سلام مریم بانو...
خیلی خوشحال شدم که یادی از دوست قدیمت کردی!
ممنونم!
ببین انقدر بد شده دنیای مجازیمون که اصلا انتظارشو نداشتم.همه انفعال همه بیخیال!
هیشکی نیس دیگه!
اما خوشحالم که تو دورت هنوز شلوغه.قدر بدونید
به به شادوماد

خوبی؟
منم خوشحالم که هنوز گاهی هستی
اینجوری نگو ویکی مردم گرفتارن... مث تو که زن گرفتی و کلاً رفتی از دنیای مجازی
چشم
سلام مریم جان
سلام کاوه خان
سلام قولا من رب رحیم.
وبلاگ آموزنده و خلاقانه شما برایم خیلی تازگی داشت و با اجازه شما از برخی مطالب استفاده کردم.
موفق باشید
مید.نم گفتنش شاید بی انصافی بنظر بیاد اما گاهی وقتا انگار خدا هم ادمو ول میکنه...نه اینکه دلم در هوای زرق وبرق دنیا باشه...نه...ولی وقتی ته امتحان خدا میمونی ومیگی خدا بسه...اصلا من مردودم...بسکن این امتحانو...دستمو بگیر...ولی انگار اونجا خدا هم دیگه نمیبینه...کفر نشه حرفم ولی با تک تک سلولهای تنم گفتمو درک کردم اینو...خدای من بارها تو بدترین شرایط دستمو گرفت...ولی یکجایی یکجوری شکستم که...کاش خدا بدونه که صبر اون با صبر بنده کوچکش قابل قیاس نیست...