تو را سوگند بر عهدی که با دستان من بستی
تو را سوگند بر میثاق و پیمانی که با آن آشنا هستی
حدیث درد را فریاد کن... شوری بر آور!
صفحه صفحه دفتر مشقی که اول روز تعلیم معلم داد... پر کن!
- دفتر تکلیف من خالیست -
من جواب پرسش آموزگارم را چه گویم؟؟؟
... کو ؟ کجا بنوشته ای مشقی که من گفتم؟
هر شبی از آن داستان درد و درمان
قصه سرما و دندان...
سرگذشت گرگ ها با مرد چوپان
من جواب آموزگارم را چه گویم؟؟؟
... پس حسابت کو؟
... نمی بینم جواب آن همه تفریق و جمع و ضرب و تقسیم که گفتم:
- مش حسن مسلول جاروکش
- با شش سر عائله -
در زاغه ای در کوره پز خانه زندگی میکرد
تا شاید که خرجش جور دخل آید
... نمی بینم جواب آن معمایی که گفتم:
آن کدامین «یک» بود
که او را برابر نیست با «یک های دیگر»؟؟؟
آری...
دفتر تکلیف من خالیست
آنک این داستان من آن عهد و پیمان همچنان باقیست
قلم بنویس که فردا معلم را چه گویم؟
راستی آقا...
دواتم ریخت تا خوابم به یغما برد...............
«حمید گروگان»
پی نوشت کمک: از اینهمه بیقراری... آشفتگی... ناآرامی... بغض... کلافه ام! شما بگویید چه کنم؟
پی نوشت باران:دیر باریدی باران... دیر!!! من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام!
پی نوشت مخاطب خاص:تو راست گفته ای شاید!!! من حتی حرمت نامم را نگه نداشته ام... اما خودمانیم! چه زیبا میشود... چه مقدس میشود چه بوی بهشت میگیرد وقتی نام کوچکم با سر انگشتان مهربان تو هجی میشود!!! حتی اگر به خشم باشد
چرا آشفتگی و بغض و ...
خوبی مریمی؟
حرمت اسمت؟
باران
بیقراری
تو خدا رو داری ولی
الا بذکر الله تطمئن القلوب...
سلام عزیزدلم
باور کن بخدا خودمم خسته شدم
خوبم
عالی ام
آرومم
اما این حال لعنتی من نمیذاره
خدا؟؟؟
به نظر منو یادش نرفته؟؟؟
سلام
خدا که یادش نرفته ولی تو انگار خدارو یادت رفته که اینطوری میگی .
آره؟!
هی من میگم پاشو برو زیارت هی تو گوش نده.
هی من میگم خودتو واقعی بسپار دست خدا هی بگو بو بابا دلت خوشه.
هی من میگم اصا بیا جمکران .تو هیچی نمیگی.
بیقراری و بغض و را باید بارید...
آسمون وقتی بغض می کنه می باره .میبینی چه لطافتی بعد از بارش بغضشون همه جا رو میگیره؟
ببار...
سلام به داداش گلی خودمون
من کی باشم آخه که خدا رو یادم بره این ازون حرفا بود آ
استغفرللهـ...
آخه باید قسمتت بشه تا بخوای بری زیارت
حالا دعا کن شاید قسمتم شد رفتم مشهد
من که کار هر روزمه باریدن
اگه یه روز گریه نکنم آروم بشو نیستم
چشم...
خدایا به اندازه آسمانت ، دیروز آرزو داشتم و میخواستم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد باز من زندگی خواهم کرد چون تو میخواهی .
سلام مریمی
خدایا تو... فقط و فقط تو می توانی دست اتفاق را بگیری که نیفتد
من فقط واسطه ایی بیش نیستم که گاهی کج می روم
گاهی ...
خدایا فقط تو را می پرستم و فقط از تو یاری می جویم؟؟؟
سلام زهرا جانم
مریمی این همه نا امیدی از تو بعیده
فراموش نکن خدا هیچ کدوم از بنده هاشو فراموش نمیکنههههههههههههه
بریدم نرگسی
دیگه دارم کم میارم
به خودش قسم اینقد صداش زدم که دیگه نایی نمونده برام
جوابمو نمیده چیکار کنم آخه؟
تو برام دعا کن مامان نازنین نی نی
سلام و سپاس از حضور شما چه زیباست وبلاگتون و شعرها و مطالب بسیار زیباتون...
موفق باشید مریم خانم عزیز...
سلام دریا جان
ممنونم عزیز
شعراتو باید بیام و بخوونم
چون حس می کنم به حال و هوای من نزدیکه
سلام
همیشه در اوج دلتنگیها و اشفتگیهاست که پنجره ها باز میشوند..همیشه در ان نقطه اخر است که دل میشکند.. اشک جاری میشود.. و سیل اشکها کدورتها و سیاهیها را میشویند..همیشه در کوران کوره ذوب شده است که طلا جلا می یابد..که تا این نشود ان نشود..
اگر باورتان است که خدا شما را کافیست..که حتما چنین است او خود میداند چگونه کشتیهای متلاطم را به ساحل ارامش برساند.. اما گاه این تلاطم خود بخشی از نقشه راه است.. پس دل قوی دار..که ...
رضا بداده بده و زجبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده است...
.......
دلتان بیاد حق ارام باد...
سلام مهربان استادم
حرفاتون شد مث آبی که روی آتیش پر التهاب درونم ریختن
آروم شدم
میدانم که اشکها معجزه می کنند و می شویند هر چه نا آرامی و بیقراریست ناخدای کشتی های زندگی ام خداست آری اما حس می کنم قدری دارد امتحانهایش را سختتر می کند
دعایم کنید که سخت محتاجم
بد نیست بعضی وقتا ما بنویسیم و قلم بخواند
اینطور نیست؟
سلام جناب
حالا ما چجوری بنویسیم؟
یعنی با چه وسیله ای
............


.....
.....................
...
عجیب دلم گرفت با این پست...
سلام...
سلام حمید
منم دلم گرفت با پستهای پشت سر هم تو با اون همه غم توش
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره ی کلبه ی متروک وسط باغ
درباره ی رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره ی چوپانی که بره اش را در کوه ها گم کرده است
درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امام زاده ی بالای تپه
درباره ی کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد
....
و اما چقدر در باره ی خودم بی فکرم...
سلام
درباره همه چیز می اندیشم الا خودم
مدتهاس که خودم را ندیده ام
انگار گم شده در حیرانی ام
و اما سلام
حضورتان در وبلاگمان سبز
ممنون از حضورتان
خیلی خوشحال شدم
خواهش می کنم
بسی باعث افتخار است حضورتان
سلااااااااااااامت باشی عزیزم


آخ امان از اردیبهشت امان
این روزا همه کلافه و سر در گم و دلتنگ و بی حوصله ان...فقط باید صبر کرد تا بلکه بگذره....البته اگه بگذره....
شعر خیلی قشنگ بود....
اون شعر مشیری که روی تصویر هم بود رو خیلی دوست دارم
سلام علیرضا
چرا این دلتنگی همه گیر و اپیدمی شده؟
بخدا هیچکی دوست نداره غمگین باشه
اما انگار بدون اینکه بخوایم...
خودمم خیلی از شعر خوشم اومد
ممنونم از حضورت
سلام



وقت زیبا بخیر
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تهوه درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبدلبخند داشت
کاشکی لبخند ها پایان نداشت
صفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آنطرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستوهاغزل خوان می شدم
پشت هر آواز پنهان می شم
کاش همرنگ تبسم می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
.............................
فرا رسیدن روز بر شما مبارک باد
سلام ممنونم از شعر زیبایتان
شعرتون نمیشه گذشت
و حضور سبزتان
البته از قلت املاعی
برگ سبزی تهوه درویش بود ~~> تهوه نه تحفه
صفره ها تشویش آب و نان نداشت ~~> صفره ها نه سفره ها
مرا ببخشایید برادرم روی اینگونه مسائل حساسم
بازم شرمنده
نه اتفاقا درست می گویید

یادم باشد از این بعد خوب حواسم را جمع کنم
بازم ممنونم بخاطر حساسیت و گفتن غلط املایی
باز بر من ببخشایید جسارتم را
قیصر گفت اما من (علی) گفتم




گفت: کودکی هایم اتاقی ساده بود
گفتم:کودکی هایم سقف بی خانه بود
...............................
گفت:قصه ای دور اجاقی ساده بود
گفتم:قصه ای دور درختی بی ریشه بود
..................................
گفت:شب که میشد نقشها جان میگرفت
گفتم:شب که میشد دل ها سرما میگرفت
..............................................
گفت:روی سقف ما که طاقی ساده بود
گفتم:روی سقف ما که گنجشک نشسته بود
.................................
گفت:میشدم پروانه خوابم می پرید
گفتم:میشدیم افسانه خوابم می پرید
...............................................
گفت:خوابهایم اتفاقی ساده بود
گفتم:خواب هایم مجهولی پر اندیشه بود
......................................
گفت:زندگی دستی پر از پوجی نبود
گفتم:زندگی دستی پر از پینه نبود
....................................
گفت:بازی ما جفت و طاقی ساده بود
گفتم:باری ما جفت دل های ساده بود
.........ز.........................................
گفت:قهر میکردم به شوق آشتی
گفتم:قهر میکردم به شوق دوستی
..........................................................
گفت:عشق هایم اشتیاقی ساده بود
گفتم:عشق هایم اشتیاقی پیچیده بود
.....................................................
گفت:ساده بودن عادتی مشکل نبود
گفتم:ساده بودن عادتی بی چیره نبود
......................................................
گفت:سختی نان بود و باقی ساده بود
گفتم:سختی، نبودن کسی بود و باقی ساده بود
زیبا بود
سپاسگزار اینهمه مهربانی
تو خدا رو یادت رفته شاید مریمی...
خوب باش گل دختر
خدا...
خــــــــدا
خـــــــــــــدا
یادم نرفته فرینازی
اما انگار لطفهای بی حدش رو فراموش کردم
خوبم اما
سلام
مخاطب خاص نوشتتون بی نهایت زیبا بود ...لذت بردم از این همه ذوق و احساس ...
سلام جناب بازاری عزیز
آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
باز کردن ِ پنجره ها ی ِ بغض


کشیدن ِ پرده ها ی ِ نا آرامی
گفتن از خوبی ها بر روی ِ موج ِ آبی ِ احساس
گرده افشانی ِ دوستی ها بر نامهربانی ها
کاشتن ِ کلماتِ صبر در سرزمین ِ بی قراری
و ...
البته که تو خود بهتر از من می دانی !!
راستی سلام مریم ِ مهربان
کاشتن کلمات سبز در سرزمین بیقراری
عجب استعارۀ زیبایی ر ف ی ق عزیز
راستی سلام بر این احساس پاکتان
خوب بود ..