یه وختایی تو زندگی و لحظاتش هست که تو دلت میخواد "خودت" باشی؛ همون خودِ کودک بازیگوش درونت... مث وختایی که دلت میخواد از رو بلندی بپری و فارغ از شکستن دست و پا بشی... یا وختایی که دلت میخواد با اون all stara های آبی رنگت رو جدولای کنار خیابون راه بری و یا یه مسیر طولانیی رو بدویی و از عوارض بعدیش که ممکنه دامنتو بگیره هیچ واهمه ای نداشته باشی تا آخر دنیا... یا وختایی که بارون میاد بری زیر بارون و خیس محبتاش بشی... دستاتو از هم باز کنی و چنتا نفس عمیق و هوا و عطر بارون رو با ولع خاص بکشونی تو ریه هات... پشت پنجره اتاقم وایستادم و دارم نم نم بارونو نگاه می کنم... انگار داره صدام میکنه...و من بیقرار رفتن زیر بارون میشم... یه تقه به در میخوره و مامان میاد توو اتاقم... بدون هیچ مقدمه و حرفی میگه:باشه برو اما اگه سرما خوردی خودت جواب باباتو باید بدی... منم از ذوق گونه شو می بوسم و بی هیچ معطلی لباس میپوشم و از خونه میزنم بیرون... مردم از ترس خیس شدن تقریباً دارن میدوئن... و با بهت به من نگاه می کنن... اما من بی خیال تموم نگاه ها و حرفا خودمو میدم دست بارون... از خیس شدن و حتی سرماخوردگی وحشتناک بعدش هیچ واهمه ای ندارم... من فقط نم نم بارون میخواستم که بهش رسیدم... باز مث هر وقتِ آوارگیم زیر بارون، چشم که باز می کنم خودمو جلو خونه مامانی میبینم... یه تک زنگ و کلید میندازم و درو باز می کنم... حیاط رو که رد می کنم... اروم میرم توی خونه... صدای مهربونشو می شنوم که داره تلفنی حرف میزنه... شَکَم به مامان میره... لباسامو عوض میکنم و میرم سمتش... منو که می بینه از حیرت و تعجب چن لحظه ای سکوت می کنه و به من خیره میشه... تازه می فهمم چقدر دلم براش تنگ شده... مامان از اونطرف خط داره صداش میزنه که بالاخره به خودش میاد و میگه: جانم شیرین جان!... میخواد بگه دخترت اینجاس که اشاره می کنم فعلا چیزی نگه... یه خُرده دیگه حرف میزنه و گوشی رو میذاره سرجاش... میرم کنارش و با خجالتی میگم:سلام عرض شد مامانی جونم... جوابمو نمیده و دستاشو از هم باز میکنه و میگه:مگه بارون تو رو بکشونه خونۀ من گل نازم... و من مث یه قطره تو اقیانوس پر مهر آغوشش گم میشم... صدای ضربان مرتب قلبش برام از هر آهنگی توو دنیا قشنگتره... چنتا نفس عمیق می کشم و با بغض میگم:بازم بوی بهشت میاد مامانی... میخنده و میگه:بهشت کجا بود مریمی؟!از این عطر خارجکیا زدم... و من آروم با خنده از آغوشش بیرون میام و میگم:حسابی سر حالین مامانی آ؛چی شده؟! دایی اومده دیدنتون یا با مامان حرف زدین... میگه هیچی کدوم نن جون.گل مریمم رو دیدم آروم گرفتم... بعد دست میبره زیر چونه امو میگه:باز که داری نگاه میدزدی دختری.چی شد؟؟؟... بغض مهمون گلوم میشه... دستای لرزونشو میگرم تو دستام و میگم:چیزی نیست.فقطــ... روزگار باهام نمیسازه مامانی... با نگاه مهربونش حیات و نفس رو تزریق میکنه تو رگام و میگه:یه روزی یه دختری ازدواج می کنه و اسم شوهرش روزگاره؛این آقا روزگار کمی بدعنق و بد اخلاق و بلانسبت شما رفتارش سگیه؛دختره یه روز خسته و دلشکسته از رفتار شوهرش میره خونه باباش و بهش میگه بابا روزگار با من نمیسازه؛باباش میگه خب تو با روزگار بساز دخترم؛حالا قضیه توئه مریمی... اگه روزگار باهات نمیسازه سعی کن تو باهاش بسازی و به راهش بیاری... حرفش مث آب رو آتیش دل بیقرارمو قرار و آرامش میده؛ بغض توو گلومو قورت میدم و به آرامش و یقینی که قراره فردا و فرداها نصیبم بشه فکر میکنم...
1-یه وقتایی حس آخرین بسکویت مونده توو بسته ساقه طلایی رو دارم!... شکسته و تنها
2-همیشه در ریاضیات ضعیف بودم سالهاس دارم حساب می کنم چگونه من بعلاوۀ تو شد فقط من...
3-انگشتت رو هر جای نقشه خواستی بذار دیگه فرقی نمی کنه... تنهایی ِ من عمیق ترین جای جهان است؛و انگشتان تو هیچوقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد
4- فرهنگ لغت هلینا~~~>جدیده
این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو....
هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،
نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ،
تنها میشود بی تو ،
سلام
و خوش آمدین
98650651562گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.dnd528.civ.ir
آخه ما رو چ ب ثروت
واللا
مامانی راست میگه
اگه روزگار نمیسازه
اگه ساز مخالف میزنه سازشو کوک کن
اینجا چند شب پیش نم نم بارون بارید من خواب بودم.
سلام نگینی
عمل به این حرف سخته جانم اما شدنیه
جدی؟ خب خدا رو شکر
سلام
خیلی شیرین و روان [گل]
حافظ میفرماید
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
.....
به اعتقاد من روزگار را خودمان میسازیم . اگر مینالیم باید از دست خودمان بنالیم که بد ساخته ایم .
یاحق
سلام برادرم
ممنونم برای انتخاب این بیت از حافظ علیه الرحمه
و عجب جمله ای:روزگارمان را خودمان میسازیم
من موندم با این ریاضیات ضعیف چطوری حسابداری میخونی!!!
روزگار را بی خیال...
من جامعه شناسی میخوونم نگینی
حسابداری کجا بود؟
آره بی خیال روزگار
اینجا اول نشدیا!!
عجیبه!
گفتم اول نشم شاید مقدادی به آرزوش برسه
هی روزگار...
مریم عزیز می دونم که یه روزی بغض های نوی گلو میشن اشک شوق که از چشمات سرازیر میشن.
می دونم
هعیییییییییی
عجب امید دادی بهم محمدرضا
مرسی داداش گلی
واقعا انگار نفس عمیق بکشم با خووندن این جمله ات آروم شدم
مریم آل استار آبی با دامن
عیدت مبارک گل مریمی
من کی گفتم دامن؟؟؟ اتفاقا چادرم به کفشام نمیاد و وقتی می پوشم کلی به خودم می خندم
ولی چاره چیه من آل استار هامو دوس میدارم
عید شما هم مبارک
یادته یه بار از کتابخونه ت عکس گذاشتی؟


کتابخونه پر بود از کتب حسابداری فک کنم
ازون موقع فکر کردم حسابداری میخونی حانم جامعه شناس
آره نگینی... توو وب مهرناز بود... اما حواسم نبود از کتابخونه داداشمم عکس گرفته بودم
توبغض میکنی،من هم گریه ام میگیرد...
سلام...
میخوامت مریمی
من بغض می کنم تو اشکات جاری میشه
فدای تو خاطره جانم
سلام
روزگار با ما چنین کرد
گام رفتنمان سست شده است
و پای ماندن مان در گیوه های تردید مانده است
زمان مکان بودنمان را با خود برده است
و ما جا مانده ایم از قافله احساس
سکوت را به همهمه باخت مان فرو خته ایم
و خدا را با نمازهایمان به فراموشی سپرده ایم
کارمان شده نقاشی فصلها
اما با هزار رنگ زرد
و بر بوم بیم و شک طرح بهار تا زمستان زده ایم
باید کمی خدا شویم
از این همه عقل جدا شویم
باید کمی خدا شویم از اینهمه عقل جدا شویم
سلام جناب بازاری
رسیدنتان بخیر
سر آستین های ِ مادر بزرگ
شاید که بوی ِ سیب می داد
بوی گذشته ی تو که سال هاست بر سر انگشتان ِ مهربانش مانده است ...
سلام ...
جالب اینجاس تا وقتی میرفتم مدرسه بخاطر شاغل بودن مامان و بابام پیش مامانبزرگ بودم...
بوی گذشتۀ من
سلام...
سلام گل مریمی
ممنون از حضورت
حال دلت چون است؟
سلام بانوی مهربانی ها
خواهش می کنم ...
حال دلم خاصه
سلام،مبارک باشه
خداقوت_پیمان
سلام پیمان
رسیدن بخیر... کجاهایی تو؟
عید توام مبارک
سلام
وای بدون پاسپورت میخای کجا بری؟
دختری با کفش های آبی...بعد آخر دنیا کجاست؟
عاشق خورده بیسکویتهای ته بسته ساقه طلایی ام از یه ذره اش هم نمیگذرم
سلام
... منم دقیق نمیدونم فقط حس می کنم اون آرامشی که دنبالشم آخر دنیا به حرج گذاشتنش...


دختری با دمپایی های آبی
راستی گفتین پاسپورت شنیدم برای عبور از مرز عراق نیاز به پاسپورت نداریم... درسته؟
بالاخره دوس دارین یا
منم عاشق بارونم و دوس دارم بی چتر برم زیر بارون


ادمای مهربون بوی بهشت میدن
بارون هم عاشق توئه... سلام سارایی... به پا سرما نخوری دختری
یعنی الان تو بوی بهشت میدی؟
مایی
جان ِ دلم
سلام مریم بانو
سپاسگزارم که قابل دونستید و یادی از مذاب ها نمودید ؛ خوشحالم که هستید و مینویسید ؛ مانا و برقرار باشید دوست خوبم.
سلام برادر آسمان
مدتها بود که حضورتان کمرنگ شده بود و حالا که هستین بسیار خوشحالیم
ممنونم شما هم
دلم معرکه میخواهد و رقصی چنان میان میدان عشق را که دل را برباید و بکشاند به حقیقت افسانه های بعید خیال ؛
دلم هزاران هزار شاپرک میخواهد برای سمفونی آوای لبهای خیس از شراب و چشم های خمار ؛ تا که بچرخند و برقصند و بوم نگاهم را به هزاران هزار رنگ از بالهایشان منقش کنند (حرف های تنهایی)
من سکوت می کنم
احساسات زیبایی داری خیلیا اینطورن..اما احساسات خیلیا مثل من دیگه مردن ..دیگه نیستن...لعنت بر قاتلشان...لعنت ...
ممنونم امید عزیز
چرا و کی باعث شده خدایی ناکرده احساسات شما بمیرن؟
ما هم که ریاضی درس می دهیم ، این را نتوانستیم اثبات یا نقض کنیم !
سلام
و این قانون دلهای عاشق است
سلام مریم جون
چه خوبه که خونه ی مامانیت هست ٬حرف های شیرینش به دل آدم می شینه .
بعضی وقتا دوست داری...
سلام عمه...
مامن آرامش من اونجاس... توی آغوش پرمهرش... خیره در نگاه زلالش...
بعضی وقتا دوست داری... چی عمه؟!نگرفتم منظورتونو
سلام بلوغ رو این دفعه طناز آپ کرده . حتما بخونین .
منشوری به نظر میاد . تا نظر شما چی باشه؟ . عنوانش هست:
چی کار کنم با دخترخاله ام؟
خدا مادر بزرگتو برات نگه داره...منم با مادر بزرگم (البته مامان بابام) راحت ترم و بیشتر میتونم براش حرف بزنم....
1:هووووووووووووم...موافقم..
2:همیشه جمع بستن نشونه ی با هم بودن نیست...گاهی برای به هم رسیدن باید رفت...
3:عالی بود...دوست داشتم...
4:خدا حفظش کنه انشالله...
سلام
میسی علیرضا
اینا ذخیره های برکتن توو خانواده ها
چه عجب واسه خودت نظر نزاشتی!
خو منتظر بودم تو بیای اول شی که نشدی
مومن همانند دو کفه ترازوست. هرگاه به ایمانش افزوده گردد، به بلایش نیز افزوده می گردد ...
امام موسی کاظم(ع)
التماس دعا
سلام مریم جون
روزگار هم باهات می سازه، وقتی تو باهاش بسازی ...
نگران نباش عزیزم...
سلام آوای خوش
هعی روزگار حالا دیگه فهمیدم که چجور باید باهاش بسازم
هعییییییییییی
فدای شما
شما هم از نومیدی حرف میزنی و غم؟
چرا همه اینجوری شدن؟ چرا مثه قدیما نیستیم؟
من ناامید نیستم حمید... فقط کمی دلتنگم همین
باید مث قدیما بشیم یه اکیپ شاد و پرانرژی
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر خم مبارک باد
[گل][گل][گل]
بر شما هم مبارک خانوم گل
خیلی وقته دنبال جمله ای بودم که با حس درونم ؛ همخونی داشته باشه
(( یه وختایی تو زندگی و لحظاتش هست که تو دلت میخواد "خودت" باشی ))
با خوندن این یه خط فهمیدم دلم چی میخواد
ممنونم
سلامداداش محمد گل
جدی میگم تا حالا چقدر دنبال الگو بودیم کاش برای یه لحظه هم شده اون الگوها رو رها کنیم و خودمون باشیم خود خود درونمون
قابل شما رو نداشت
آسمان رقصید و بارانی شدیم موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی دل باز شد یا علی گفتیم و عشق آغاز شد .
عید غدیر خم مبارک @};-
بر شما هم مبارک
امید که حاجتتان را از مولا بگیرید
سلام
وقتی دوست جنس مخالف دارم ، دلتنگی هام رفع میشه، چرا ؟
جواب این سوال رو در چت خواندنی احسان برادری از بلوغ با یاشار از مدرسه تیزهوشان علامه جعفری بخوانید .
سلام مریم جون
چطوری عزیزم؟ دلتنگی ها بر طرف شد؟
امیدوارم همیشه شاد و پر انرژی باشی..
راستی باز هم داییت رفت...کاش باز هم عکساشو برامون میذاشت..
مریم جان!! میشه این گلای صفحه ی نظرات رو کم رنگ تر کنی؟ البته اگه دوست داشتی...
موفق باشی