آن شب باران می بارید…
باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…
و از همین شوق بی چتر آمدم…
ولی آمدم…
و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…
و باران می بارید…
آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…
باران می بارید…
و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…
میدانی؟!...
زندگی اتفاق غریبی است…
عرصه جولان آدم ها…
که مدام در حرکتند و در شتاب…
آدم هایی که می دوند برای زنده ماندن…
برای چند ساعت و چند ثانیه بیشتر ماندن…
می دوند برای رسیدن به چیزهای بیشتر…
اما درست آن موقع که می خواهند از آن لذت ببرند..
دیر می شود… و باید رفت… می رود بی آن که …
کاش در عبور همین ثانیه ها و در میان دویدن همین آدمها، به فکر قدم زدن باشیم…
قدم زدن برای زندگی… برای زندگی کردن…برای مهربانی و عشق ورزیدن
زندگی همین در کنار هم بودنهاست...
همین نفس کشیدن به یاد همدیگر بودنهاست
زندگی یعنی من... یعنی تو...
زندگی یعنی...
پی نوشت1:باران نبار من نه چتر دارم نه یار…!
پی نوشت گیج:نمیدانی چطور گیج می شوم وقتی هرچه می گردم معنی نگاهت را در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی کنم… !
پی نوشت سفر:به قول شاعر که میگه لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود ناگاه چقدر زود دیر میشود ~~~> سفر به زادگاه هلینا مراقب لبخندهایتان باشید بازخواهم گشت...
و خدا برایم کافی است
شیشه ای میشکند
یک نفر می پرسد
که چرا
شیشه شکست؟
یک نفر میگوید:
شاید این رفع بلاست
دیگری میپرسد
شیشه پنجره را باد شکست؟
دل من سخت شکست
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید
از خودم می پرسم:
ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود؟!
سلام .........عالیه مریم خانم موفق باشین..ممنون میشم به من هم سربزنی
دریا نوردی رااز ناخدا آموخته ام
که طیب خاطر همۀ ماهی هاست
الان زادگاه هلینا می شه کجا؟
بعدشم تازه سفرت که به سلامت
دیگه این که دست پر برگردیا
وگرنه راهت نمی دیم
تاااازه شم عکس از هلینا یادت نره مث پاک که یادت نره ها
دیگه همینا
میشه تهران
ممنونم خانوم
چشم کلی حرف برای گفتن دارم
تبلیغه دیگه؟؟؟
دیگه دیگه
آهان
راستی
باران ببار
نه چتر می خواهم و نه یار
باران ببار
ای جانم
راس میگی ها، زیر بارون تک و تنها و بدون چتر
چ شود
نگاهت در تصرف باران است و
پریشانی ات
آیینه خانه ای از احساس
دختر خوبی سرزمینم
رویاهایت را
چه بی چتر باشی
چه بی یار
خط نزن
سلام و خوش آمدین
رویاها اگر تلخ باشند آزار می دهند روح خسته ام را
اما رویاهای شیرین آرام می کند یادآوریشان
زندگی نفس کشیدن به یاد همدیگر بودن هاست.....قشنگ بود.....
سلام علیرضا
از جمله های نایاب خودت که قشنگتر نیس
خوش بگذره
دست پر برگردی انشاله
منظورم سوغاتی بود
هرچه بیشتر بهتر
مرسی داداش گرمکی
ولی بگو ببینم وقتی خودت حدود سه هفته ای رفتی سفر سوغات چی آوردی؟
حالا بازم هر چی بیشتر بهتر؟
نفرینت نمیکنم
همین که دیگر در دعاهایم جا نداری برایت کافیست
ای وایِ من
یعنی کی هستی شما که اینقدر از دستم عصبانی هستی؟
سفر بخیر مریم خانوم حالا داشتی می رفتی سفر چیکار داری به بارون که می گی نبار؟!حالا بذار بباره تو که نیستی ؟تو که بخیل نبودی؟
ببار بارون به حرف مریم گوش نکن ...تو که بباری یار با ماست...
سلام عمه خانوم
آخه گفتم وقتی من نیستم بذار بارون نیاد
هر چند آسمون دلش گرفته بود اما بارون قرار نیود بیاد
حالا بارون اومد آخرش یا نه؟
سفر خوش بگذره
مرسی امیرحسین
باران نبار من نه چتر دارم نه یار
حالا چرا عصبانی میشی؟
آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…
باران می بارید…
و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…
میری سفر؟!
سفر بخیر!!
سوغاتی...
سلام محدثه جانم
« شب منتظر چشم به در خشک ماند اما تو نیامدی
رفتم و برگشتم
چشم
سلام مریم جون
سفرت بی خطر..امیدوارم بهت خوش بگذره
مواظب خودت باش...
سلام آوای خوش
مرسی عزیزدل
چشم
سلام
میدونستی هر چه سریعتر بدوی بیشتر بارانی میشوی ؟!
سلام
راست میگیا
بهش فکر کردم اما امتحانش نکردم هرچند ممکنه به سرماخوردگی و گلودرد ختم بشه اما به امتحانش می ارزه
سلام
بارانی که خیسش نشوی باران نیست ...
چتر کلاهی است بر سر پر شور احساست ...
سلام
بارانی که خیس احساسش نشوی آدم باران نیستی
چتر دیگه لازم نیست وقتی قراره خیس بشیم
سلام.وااای مریم _عاشق عکسی ام که گذاشتی"
_چترهاراهیچگاه دوست نداشتم،بیچتربامن،زیرباران بیا!
_کاش بتونیم زندگی روزندگی کنیم...
_دلت پرازطراوت بارانی...
سلام خاطره جانم
خوشحالم که خوشت اومده
منم بچه بودم چتر دوست داشتم اما الان زیاد باهاش سازگار نیستم
دل توام پر از شور و نوای جوانی
سلام مریم جان
سفرت به سلامت باشه و خوش بگــــــــــــــــــــــذره
سلام زینبی
مرسی عزیزم
اومدن ما رفتن شما !!
من تازه برگشتم !
بازگشتم به هوای تو ...
خدا پشت و پناهت
سلام گلسای گل
عیب نداره
رفتم و زودی برگشتم خانومم
خدا پشت و پناه ماست همیشه اما کو درک کند عقلی
سفر به سلامت، عکسدیادت نره هم از هلینا هم از سفرت
سلام مقدادی
مرسی
چشم هم از سفر عکس آوردم هم از هلی
چرا خدا ما را به هر بلا و امتحانی که دوست داره گرفتار میکنه؟
(داستان مربای پوست پرتغال)
گاهی خودت را رها کن
مثل بادبادکْ در باد.
نگران نباش!
دوباره برمیگردی
در دستهای کودکی بازیگوش