به دنبال خدا نگرد...
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد...
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاستــ...
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!
پی نوشت دل:دل ؛ یـــک دلــه کــــن ! خـــــدایا قلبــــم را به خــــودت باز مـــے گردانـــم ... مے خــــواهم فـقـطـ براے ِ خـــــودت باشـــــم ، خـــــود ِ خــــــودت !
بعضی سوالها خیلی سختند
از اون سخت تر جواب شان است
من که جواب این سوال را هیچوقت بلد نیستم
به نظر من همۀ سئوالا سختن و نیاز به تفکر دارن برادرم
وقتی توکل کنی وقتی متوسل بشی
وقتی دستان نیازت فقط و فقط به سوی او قنوت شود
آنوقت خودش پاسخگوی سئوالهایت خواهد شد
گل سر سبدش:

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
خیلی حکیمانه بود
و خدا در پست جدید مریم است..
گل سر سبدش تنها سه تا واژه اس امین: خـ ـد ا

ولی به نظر تو کدوم موارده که حتی مرگ هم نمی تونه اونا رو از ما بگیره
بهت نمیاد جدی باشی امین گل گلکی
و خدا در همین نزدکیست:...یا خدا... در قلب ما... نزدیک تر از ...
مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سو رو کنید خدا آنجاست. خداوند بی نیاز و داناست
و رب المشرق و المغرب
سلام حاجی مقداد گل
خوش اومدی برادر
زیارت دلت قبول
سلام
عالی بود مریم جان
فوق العاده بود ! پا نوشتت خیلی تاثیر گذار بود مثل متن پستت
عالی بود
پاینده باشی مریم عزیز
سلام ئاسوی عزیزم
خدای من! چقدر خوشحالم که اینجایی عزیزدل
خدا رو شکر که برگشتی
وقتی اومدم و دیدم که توو وبت نیستی تا مدتی؛ دلم نیومد کامنت بذارم
خدا رو شکر که هستی
که بهم نمیاد جدی باشم هان؟!
بله بهت نمیاد جدی باشی
از بس دلت مهربونه
در پی اظهارات شما مبتنی بر برازنده نبودن جدیت در بنده، باید خاطر نشان شوم که ارزش های انسانی در این نیست که فردی تمایلات شخصی به جد و یا به طنز و شوخ طبعی داشته باشد.بلکه هویت های انسانی زمانی آشکار خواهد شد که انسان، همانی باشد که هست! نه در قالبی رنگین که تنها بیانگر ظاهر افراد است و چه بسا که این نقاب ها اغلب به دور از حقیقت باطنی فرد است و صرفا برای جلوه گری و جلب توجه می باشد. هستند افرادی که بویی از معرفت و انسانیت نبرده اند ولی به هنگام سخنرانی دم از آدمیت میزنند طوری که مخاطب خود را شیفتۀ عرفان کلامشان می کنند!
تنها کسانی به سطوح بالای انسانیت دست خواهند یافت که ذات خود را در کف دست گرفته اند و نه چیزی برای پنهان کردند دارند و نه ترسی از بندگان خدا
حال چه خوب باشد چه بد، چه جد باشد چه شوخ، اینان به مراتب بالاتر از همنوعان هزار رنگشان هستند.
باشد که رستگار شویم...
حالا اینایی که گفتی یعنی چی امینی؟
منظورت چی بود؟
خدا اینجاست...


در قلب من و تو...
در کدامین کوچه ی شهر به دنبال خدا میگردی؟
قشنگ بود مریمی
خدا در لبخند من و تو جاریست
خدا در آواز قناریست
خدا در بوی گلهای بهاریست
سلام بهار جونی
مرسی خانمی
برام دعا می کنی دیگه؟ با اون دل پاکت
و خدایی که در این نزدیکیست!


چقدر خوبه هر چند وقت یه بار هر کدوممون یه تلنگر به بقیه میزنه...
مرسی مریمی
سلام
سلام نگین جانم

یعنی ما هر چند وقت یه بار خدا رو فراموش می کنیم؟
باید یکی تذکر بده؟
این زیاد خوب نیستا
من که وقتی گیری گرفتی برام پیش بیاد یادش می کنم چجوووووور
ولی وقتی که بلا به دور یه اتفاق خوبی برام بیفته دریغ از یه تشکر خشک و خالی
فدای مهربونیت
خدا همینجاس تو قلب کوچولوی ما
خدا در قانون آب است
در کنار برکه
در قانون گیاه
خدا در مهربانی مادر
در دستان تکیه گاه پدر
خدا همیشه در کنار ماست
سلام خانمی
منظور منم همینه دیگه... تا گرفتاری نداشته باشیم سراغش نمیریم...
اما همینکه روزهای خوش و خوب فرامیرسه دریغ از یه تشکر...
دریغ از یه لحظه فکر...
منم جز همین بنده هام... همینا که خدارو تو روزاس سختشون بیشتر یاد میکنن...
مریم جان.. منو تو خبر نامه ثبت کردی؟
میگه:هر که در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند
خدا غم رو گذاشته تا بلکه گاهی بنده هاش یادی ازش بکنن و بدونن بله یه خدایی هم هست
آره خانمی چطور مگه؟
فک کنم من که زندگی رو زندگی نکردم...


راستی مریمی جون! امین فوق العاده باشخصیته
وقتی تو اینجوری بگی من باید سرمو بذارم بمیرم فرینازی...
من حس می کنم تو خودِ خودِ زندگی هستی
پس لازم نیست زندگی کنی تو باید فقط آرامش داشته باشی و به ما هم از این آرامش هدیه بدی
بلــــــه که با شخصیته بر منکرش لعنت
ما ایشون رو مثل داداش حسینمون بسی به وفور دوست میداریم
سلام نازنین مریم
انشالله که همینطور باشه
منم عسک میخوام
سلام محیای من
خوبی خانمی؟
ایشالله
عسک؟؟؟؟؟؟
بسیار زیبا توصیف کرده ای معلومه آدرس خدا رو داری....
آدرس خدا...آدرس... خدا
عجب واژه ای بود
ممنونم
راستی سلام
از مهرت ای خورشید جان
چون ذره ام هر سو روان
مجذوب حسن دیگران
ای ماه خوبان نیستم
من فقط تو را دارم
سلام مریم جان
مجذوب حسن دیگران
ای ماه خوبان نیستم
سلام عمه
چقدر دیر به دیر میای... خو دل من تندی براتون تنگ میشه
زودی بیاین بهم سر بزنین
سلام مریم جون
دستی دوباره پای شما را میان کشید
یک کوچه زیر وسعتی از آسمان کشید
تصویری از "تو"یی که در آنجا نشسته ای
هم ساده هم صمیمی و هم مهربان کشید
"من" لابلای خواب خدا خفته بودم او
آمد میان کوچه مـرا نـاگـهان کشید!
دیدم نگاه گـرم تـو را زیر و رو شـدم
تیری به قصد جان من آمد کمان کشید
شایـد برای اینکه کـمی عاشقـانه تـر
این قصه را ادامه دهد نردبان کشید!
با پله ها من و تو و دستی بهم رسیـد
شیطان نشست و یکسره خط و نشان کشید
***
افتاده ام ... وَ حسرتی از ماجرای سیب
شاید دوباره - محضِ خدا - ریسِمان کشید!
سلام ریحانه جان!
دلم قرار نبود ازشما جدا بشود
دلم قرار نبود ازغمت رها بشود
شبم قرارنبود اینچنین رود درخواب
سحر بیاید و این سینه بی صفا بشود
قرااااار بود که هرشب برای نافله ها
غلام تو، به صدای امیر پابشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گردوغبار ره شما بشود
قراربود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان ازآنکه سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پراز دعا بشود
خدا همانیست که همیشه به موقع میرسد..
به یادش هم که نباشی،به یادت هست.لحظه به لحظه..
سلام.مریمی پستت محشره،تلنگری برای اینکه بگم:عاششششششقتم خدا...
سلام خاطره جان
بله دیگه عاشقتم خدا
ممنونم عزیزدل
از موضع گیری دوستانۀ فریناز صمیمانه تشکر میکنم. نور به وبلاگت بباره الهی
فرینازی عزیز دل خودمه
تو اونور رو نگاه کن نبینم به آبجیم چپ نگاه کنی
نور به وبلاگ کدوممون بباره امینی؟ من یا فریناز؟