خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

قرار نبود کسی جز خودمان روی دلهایمان تاثیر کند.

سلام

اما تنها به قسمت نیمه ابریِ ناخودآگاه بی قراریت. اگر هنوز...

امان از نقطه چین هایی که غوغا می کنند.

قرار نبود آن وقت های تو به این زودیها جایشان را عوض کنند. راستی خوبی؟

قرار بود همه تا آخر توی آسمان خودشان با ستاره خودشان بازی کنند.

قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداریِ دیگری راحت شد، گنجشکهای بی پناه حس او را با تیروکمان عادت نشانه بگیرد.

قرار نبود عشق هم مثل گیلاس و بوسه و عیدی اوّلش قشنگ باشد.

قرار نبود کسی سختش باشد بگوید دوستت دارم

قرار نبود کسی به هوای شکستن دل دیگری بماند.قرار بود هر کس به هوای شکستن دل خودش بماند (به کدام هوا مانده ای تا بحال؟)

قرار نبود بین عشق وقفه بیفتد.

قرار نبود عاشقیِ یک قرن در میان پشت تبّرک چند خاطره مخمل گذشته تکرار شود.

قرار نبود کسی دیر کند،تاخیر کند.

قرار نبود دیوانه ای برای شکستن دیوانگی طلبِ زنجیر کند.

قرار نبود عشق کسی را از دیگری سیر کند.

قرار نبود ماشین زمان طفل بی گناه دامانِ دو عاشق معصوم را زیر کند.

قرار نبود کسی جز خودمان روی دلهایمان تاثیر کند.

قرار نبود انتخابمان ما بین آسمان فردا و تردیدِ زمین گیر کند.

قرار نبود هر کس برای ستارۀ خودش لباس گرم بخرد.

قرار نبود هر کس سرش گرم شد دلش را هم گرم کند غافل از آن دیگری با سردی او و گرمی او با گرمای دیگری از هر چه گرمی است دلسرد شود.

قرار نبود هر چه قرار نیست باشد.

قرار بود با هم بر سر هر چه قرار است قرار بگذاریم.

قرار تنها بر بی قراری بود برای برقراری، چرا که با، با هم نبودن بر سر قرار و به دست آوردن قرار پرواز بی قراری برابر با به هم ریختن همه قرارهاست و قرار بی قراری اگر به هم ریخت دیگر هیچ ساعتی برای تداعی هیچ قراری از جایش تکان نخواهد خورد.

«نامه سیزدهم از کتاب نامه هایی که پاره کردمِ مریم حیدرزاده»


پی نوشت مریم بزرگمهر: باز حجم تنهاییِ دل انگیز (تو چه میدانی شاید هم دلگیر) اتاقِ من و کتابی که همدم لحظه های بی او شده و مریمی که انگار از زبان دلِ من سخن گفته است

نه دلگیرم... نه دلتنگم... نه غمگین... نه حتی گریان... حس غریب عاشقانه زیستن دارم... چقدر از اینکه از او دورم آرامم.. اصن عشق همین دوریست... مگر نه اینکه دوری و دوستی؟؟؟... بگذار دور باشم از تو ای او... شاید کمی قرار یابد این دل بیقرار از دوری ات


پی نوشت عذرخواهی:ببخشید مرا اگر برای مخاطب خاصم نوشته ام و شاید بی ربط باشد این پست!!! اما دوست دارم دلِ جامانده از قافلۀ عشق را دلداری دهید و مژده بازگشت یار از سفرم دهید حتی بهـ...


پی نوشت رویا:خارپشتی شده ام... که تیغهایش دنیای امنی برایش ساخته اما... حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلش مانده!