خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

بی تو تمام دریاها بحرالمیت اند.


روزی بر شانه هایی که وحی بر آنها باریده بود بالا رفتی تا خدایان خرمایی را، تا خدایانی که از بندگانشان هم کوچک تر بودند را طی کنی و بشکنی.

روزی دست هایت الهۀ تاریخ را پیمود و در مقابل الله به قنوت ایستاد.

امروز من پیرتر از تاریخ و تهیدست تر از جغرافیا تو را آه می کشم.

خمیده راه میروم تا خورشیدم را که از کعبه طلوع کرده بود در لبخند یتیمان مدینه پیدا کنم. و دستان شاعرم را با نوازش یتیمانت متبرک کنم.

امروز در نبودنت پیراهنی شده ام با شعله های سرگردان و سرکش.

امروز مشتاقم شانه هایی را که در شب راه میروند که نان و خرما حمل میکنند و تکیه گاه شبانه یتیمان کوفه است

حالا نام تو را میبرم و دهانم شیرین میشود.

دستهای زمستانی ام شکوفه میزنند و پاهای صخره ای ام می رقصند و کلمات مچاله شده ام دهان به دهان میگردد.

با بلندترین واژه تو را میخوانم و دست های خواب آلوده ام بیدار میشوند.

ما بی تو سکوت کرده ایم با لب هایی که آغاز نشده اند؛سکوتی سنگین که آرامش شبهای کوفه را زلزله شده است.

سکوت کرده ایم و زلالی نامت از چشمهایمان سرازیر است.

می ترسیم فریاد برآوریم که کبوتران چاهی اندوه منجمد تو را پرواز دهند و جهان در سوگی ابدی سیاه بپوشد.

وقتی تو نیستی آسمان نیست که انگشتان نیایشم را در آن پرواز دهم،که با سنگی آن را بشکافم و با آهی -که از چاهی برامده است- آن را بپوشانم

وقتی تو نیستی پنجره ای نیست که حنجرۀ زخمی ام را در آن بتکانم تا بادها آبستنش شوند.

بی تو چشمی نیست که دیدن را شایسته باشد و فریادهای مذابم را باور کند.

علی جان! بی تو تمام دریاها بحرالمیت اند.

مولایم! باری ما را بنگر که عشق تو را زیسته ایم و نام تو را پرچمی ساخته تا چراغ راه فردایمان باشد

ای آنکه «کار همیشگی ات اندوه بوده است و تیمارخواری و شبهایت شب زنده داری»

جهان را نگاه کن تا یتیمی اش را فراموش کند

برگرفته از کتاب همۀ خط های موازی اند؛ نوشته محمود اکرامی


پی نوشت دل شکسته:تو رفته ای... تو ای بهترین بابای دنیایم... و اکنون من مزۀ تلخ بی پدری را چشیده ام... اما هر چه در دلم میگردم نشانی از اینکه شیعۀ تو باشم نمی یابم... کاش امشب را نه برای فرق شکافته ات... نه برای دل شکسته ات... نه برای زینبت... بل برای دل لرزان و دور از شمای خودم بگریمـ... کاش شیعۀ واقعی باشیم تا دل بدهیم به اشکهای از ته دل امشبمان...

پی نوشت بازگشت دل از سفر: لب که میگشایم تا سخن بگویم از بازگشتش تمام وجودم دل میشود و ... انگشت که میرقصانم بروی صفحه کلید دل تا به رخ واژه ها بکشانم بازگشتش را همه وجودم میشود چشم و اشک و ... فقط آرام و ساده میگویم: خوش آمدی ای بازگشته از سفر دل... فرینازم