خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

دلِ من هم بی قرار است ای قرار دل!

اینروزها... اینروزهای کشــــــــــدارِ لعنتی... اینروزهای بی شکوفۀ چشمانت... اینروزهای لرزش آرام شانه هایت

میدانستی عزیزدلم؟! که رگهای قرمز چشمانت ذره ذره به جنون میکشاندم؟!

هر چند حتی ذره ای از ابهت و زیبایی اش را کم نمی کند!!!

اینروزهای ثانیه های قرنی! دستان سردت در میانۀ دستانم دلم را بی تاب تر میکند

اگر میدانستی که چه میکشد این دل وقتی تکان آرام شانه هایت را می بینم و از ناتوانی ام عاجز میشوم

پروانۀ پریشان نگاهم را به سویت میچرخانم و هق هق آرام گریه هایت را جان میدهم!!!

لرزش چانه ات با لرزش بی جان قلبم عجین میشود و تکان آرام لبهایت وقتی نام کوچکم را بر دوششان سنگین می کنی!

ببخش مرا وقتی دستانم از تهی سرشار است و جز آهـ کاری از لبهایم ساخته نیست!

ببخش مرا اگر آسمان دعا را هم گم کرده ام و با مهی از جنس نیاز به درگاهش ناز میکنم!

ببخش مرا اگر پلک پنجرۀ دلم میپرد و نمیگذارد نگاهت را بخواند

دلِ من هم بی قرار است ای قرار دل!

بغضت را بشکن حتی اگر مرد شده باشی!... گاهی آنقدر بغضت بر گلو سنگینی می کند که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی!

من صبور نیستم... آری "مریمِ کم صبر من" لقب گرفته ام از تو... چ افتخاری!!! اما باید اینروزهای بیقراری تو من کمی صبور باشم تا تو کمی تُهی شوی از هر چه بغض و گریه... باید کمی قرار گیرد این دل تا تو کمی سبک شوی در سایۀ خلوت چشمانم... من صبور میشوم حتی اگر قرار باشد از تجمع این بغضهای پنهان خفه شوم!

آرام که بگیری من و تو فانوسِ روشنِ مهر و عشق به دست طی میکنیم تمام بم بست های سرگشتگی را

و کنار یک تکه ابر نرسیده به آسمان نزدیک ماه با لحن آرام نقره ایِ ایمان خدایمان را نیاز میکنیم

حالا هر چقدر بخواهد ناز کند

ما هر دو با دلهای عاشقمان نازش را خریداریم!