نگاهم دو دو میزد و دودلی داشت دیوانه ام میکرد که مثل همیشه همچو فرشتۀ نجاتم رسید... به بالین دل بیمارم... آهسته گفتم:دوستت دارم مهربانم
جوابم داد:سلام کافیست یا نه؟
با سرخی خجالتم جواب دادم:سلام نام دیگر خداست
چشمان متفکرش را به من دوخت و دوباره گفتمش:آنگاه که نگاه تو به من معطوف میشود
قاصدک عشقم پاسخ گفت:نگاه نام دیگر من است
به مهربانی گفتم: آنگاه که سلام من از لبهای تو جواب میگیرد
قاصدک عشق:خوبی؟
من:تا خدا هست آره
قاصدک عشق:پس چرا دو دل شدی؟
من:دو دلم کردن،من که دو دل نبودم قاصدکم
قاصدک عشق: کسی که یکدله کسی نمی تونه دو دلش کنه !
من:وقتی می نویسه ریاکار،وقتی میگه کافر همه را به کیش خویش پندارد،وقتی مسخره می کنه،آبرو میبره،من چیکار میتونم بکنم؟
قاصدک عشق: به پیامبر می گفتن ساحر، مجنون، شاعر، بگم بازم؟
من: نه... اما!
قاصدک عشق:اما حرف شیطان است با قدرت بنویس فقط و فقط خدا برایم کافیست حتی در دلتنگی ها
اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
من:مهربانم؟
قاصدک عشق:جان
من:میشه این مکالمه بشه یه پست؟
قاصدک عشق:به شرطی که ناشناس باشم
من:چشم
و اینگونه بود که مریم دل داد به مهربانی نگاه قاصدک عشقش،و دوباره شد همان که باید می بود اما اینبار محکمتر و قوی تر با اراده تر از گذشته ها:
فقط و فقط خدا برایم کافیست!