خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

بسه دیگه همه ورقه هاشونو بگیرن بالا!!!

شیش ماه اول سال به سرعت برق و باد گذشت و پاییز اومد...

به همین راحتی!!!

اما چه گذشتنی و چه اومدنی...

با اینکه آدم برونگرایی هستم و تودار بودن تو ذات من جایی نداره اما خب دلم نمیخواد دوستانم رو توی غمهام شریک کنم

شهریور امسال مزخرف ترین و وحشتناک ترین شهریوری بود که تا به الان توی عمرم دیدم

براتون نوشتم که حال داداشم نامساعد بود و بعد از کلی آزمایش و دارو خطر رفع شده بود که...

آخرین روزهای مرداد حالش اونقدر بد میشه که سریعا به بیمارستان قلب تهران منتقل میشه و اونجا تحت مداوا قرار میگیره

اما دارو کاری از پیش نمی بره و مجبوراً قلبش رو عمل باز می کنن... الهی بمیرم :(

روزهای سختی بهمون گذشت...

و از این طرف مامان بخاطر استرس و نگرانی برای داداشم حالش بد میشه و به حالت نیمه بیهوش رسوندیمش بیمارستان،

برای مراسم عروسی من برنامه چیده بودیم که همه چی بهم خورد...

از اون طرف کار آقای همسری به تهران منتقل شد و باید اونجا خونه می گرفتیم...

برا همین وسایل و جهاز منو بردیم تهران...

اما در لحظه هایی که پُر بود از بغض و اشک و آه و استرس

مامان بستری بود و خونه نبود تا برام شادی کنه و اسپند دود کنه و به مامان و بابای همسری تعارف کنه که "مثلا قابل شما رو نداره" یا "ببخشین اگه کمی کسری وجود داره"

دونه دونه وسایلا رو با اشک و غربت گذاشتیم توی ماشین و بعدش آقای همسری و باباش رفتن که همراه چنتا کارگر وسایلها رو بذارن توی خونه تا بعد که کمی اوضاع آروم شد با صبر و حوصله بچینیمش!

اون یکی دو ساعتی که اومدن و وسایلا رو بار زدن و رفتن من کلی خودداری کردم که گریه ام نگیره...

و همین باعث شده بود خیلی خیلی فشار بهم بیاد و تقریبا اونقدر خسته شده بودم که نای نشستن هم نداشتم

از طرف دیگه حرف و حدیث اطراف که دختره چقدر برای رفتن عجله داشت صبر نکرد مادر و داداشش بیان

اما کاش زود قضاوت نمی کردن و می فهمیدن که خونه رو اجاره کرده بودیم و صاحبخونه پولی رو که بعنوان رهن داده بودیم رو پس نمی داد و از این طرف آواره می شدیم و از طرف دیگه آقای همسری کارش لنگ می موند

خلاصه بگم بهتون اوضاعی داشتم ناجوووووووووووور...

خیلی خیلی خیلی خیلی سخت گذشت بهمـ...

تنها اول امید به خدا و بعدش نگاه های مهربان و عاشق آقای همسری بود که باعث شد دووم بیارم

الان هم برنامه مراسم عروسی عوض شده و مجبوریم یه جور دیگه پیش بریم

یه مراسم خیلی خصوصیِ حنابندان و بعدش رفتن به پابوس امام رضا و بعدش آغاز رسمی زندگی...

البته بگم الان حال مامان به خاطر موفقیت آمیز بودن عمل داداشم خوبه الحمدلله ولی خب استرس هایی هم وجود داره

گاهی با خودم میگم بیام و به همه چی پشت پا بزنم و قید همه چی رو بزنم و به آقای همسری بگم ... هیچی ولش کن!!!

بخدا دیوونه شدم... کم آوردم و حس میکنم دارم یه امتحان سختی رو پس میدم...

داغون تر از اونی ام که فکرش رو بکنین...

فقط برام دعا کنین بتونم طاقت بیارم تا خدا بگه:بسه دیگه همه ورقه هاشونو بگیرن بالا!!!

نظرات 10 + ارسال نظر
پیمان جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ب.ظ http://ghalebsky.ir

وبلاگ بروزی داری
اگه قالب خوب میخوای برو این سایت
http://www.ghalebsky.ir

پدرژپتو جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام
نشانه پختگی همینه دیگه...پخته شدی...سخته اما شدنی هست اگه ته کوله بارت یه حس عاشقانه باشه
زندگی همه مون کپی پیس شده از روی سخت ترین زندگی دنیا...این همه رنج برای لذت از لبخند یار...
قدرش رو بدون...

ورقه ام رو سفید بدم دست؟

سلام
کار از پختگی گذشته رسیده به سوختگی و بوش هم بدجور بلند شده
به جان می خریم اینهمه رنج را... اما کو لبخند یار؟؟؟
شما؟ ورقه سفید؟
شما کارتون از امتحان گذشته پدرژپتوی عزیز
شما الان جز مراقبین امتحان هستین
نشان به نشان لبخند ماه در گوشۀ برکۀ دل

مهدی شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:42 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

سلام .
به به . از این به بعد باید بگیم همشهری .
مدت زیادی بود که از شما خبر نداشتم .
چند باری خدمت رسیدم و اون پست آخر که " زود قضاوت نکنیم " بود رو خوندم . واقعا بهتون سخت گذشته ولی برای من سوال شد که چرا شما خانمها تا از چیزی کم می آرید گیر به همسر بیچاره میدید و میخوایید تموم کنید .
فکر میکنم که به شما نباید یادآوری کنم که خدا انسان رو در سختی آفریده . اما خود خدا هم فرموده پشت هر سختی آسودگی هست . به عشق همون آسودگی و پابوسی که ان شاا... قسمتتون بشه ، امیدوار باشید و زندگی رو بیمه ی خود آقا کنید .
شادباش میگم همشهری .

سلام
به امید خدا اگه قسمت شد و رسیدم به پابوسیش برای شما هم دعا میکنم
ممنونم از لطفتون

طهورا شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:47 ق.ظ

سلام همشهری...

امیدوارم حال آقا داداشتون کاملا بهبود پیدا کنه

شما هم برید سر زندگی...

بهترین ها براتون رقم بخوره ان شاءالله

سلام مهربانترینم
باعث افتخاره که میشم همشهری شما
مرسی از دعای قشنگتون
برامون دعا کنین عمــــــــــه... بیشتر هم برامون دعا کنین
فدای مهربانیتان

فریناز شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:18 ب.ظ http://arameshepenhan.blogsky.com

سلام مریمی

روزای سختی بودن... اما خدا رو شکر که حالا حال عزیزانت خوبه و می تونی با خیال راحت تر بری و زندگیتو شروع کنی

عیب نداره، مهم اینه که بازهم به خیر گذشته،
همین به خیر گذشتنا خودش امتحانا رو هم به صورت غیبی راحت تر می کنه

دعا می کنم زود زود خوب بشن و توام بری سراغ خونه زندگیت با سلامتی و دل خوش

پس توام تهرونی شدی رفت

سلام عزیزدل
سخت تر از سخت... خیلی دلم گرفت این چند روز
خیلی تنها موندم این مدت
ممنونم از دعای قشنگت
بعله ما هم تهرونی شدیم رفت

مقداد یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام
ایشالا روزای سخت تموم میشه و روزای خوب میرسن. زندگی همینه، ی روز باهاته و ی روز به ضررت. ایشالا که همه چی به خوبی و خوشی پیش بره
بهترین روش شروع ی زندگی، به جای مراسم آنچنانی و پرخرج که لازم نمیدونم من، ی سفر کم خرج زیارتیه. این کارت رو تحسین میکنم

سلام مقداد
ایشالله که بتونم از این امتحان پیروز و سربلند بیرون بیام
روزای سخت دیرتر و سخت تر می گذرن
این ایده مال قبل از ازدواجم بود... همیشه میگفتم از خرجهای الکی و بی جهتی که برای یه شب میشه بدم میاد و بجاش یه سفر پُر از خاطرۀ زیارتی میریم و زندگیمون رو در سایۀ همون زیارت میسازیم

علیرضا یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:01 ق.ظ http://ghasedak68.blogfa.com

انشالله که حال مامان و داداشت بهتر و بهترتر میشه و مشکلات هم حل میشه...همینکه دوتایی زن و شوهری کنار هم بمونین مشکلات یکی یکی حل میشن..:)
توکل به خدا

سلامت باشی علیرضا
برامون دعا کن...
منم موافقم باید دل بدیم به دل همدیگه و با وجود هم دل خوش کنیم به زندگی
توکل به خدا

مژگان یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ق.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com

الهی مریمی
درکت میکنم عزیزم ، بیماری و درد برادر و دیدن سخته و غصه و مریضی مادرم برای دختر خیلی سخته
انشالله که زود زود خوب میشن و شکر برای سلامتیشون

غصه نخور عزیزم ، میتونم درک کنم آرزوهای دخترونتو برای عروسی و آغاز زندگی دونفره ، من بهتر از هرکس حالتو میفهمم.....!
اما به نظرم تو بهترین تصمیمو گرفتی ، شجاعتت برام قابل تحسینه و ایثارت در برابر عشق زیبا ، من شاید نتونم راحت بگذرم از خیلی چیزا
انشالله که عروسی تو ، زندگی رو به طعم همه خانواده شیرین کنه و لبخند بزن و نزار بهترین لحظه های زندگیت بخاطر حرفای مفت آدم های بیکار تلخ بشه!
لبخند بزن به روی کسی که تو رو از همه دنیا بیشتر دوست داره و آرامش زندگیش تو نگاه تو به اونه ، بخاطر همسرت سختی ها رو بگذرون و بدون که میگذره و شکر که میگذره به بهترین حالت
برات روزهای شادی ارزو میکنم ، خوشبخت باشی عزیزم
و عروسیتونم مبارک باشه

سلام مژی جانم
خوددار بودن و لبخند زدن تو این بحبحوهه از همه چی سختتره
فقط و فقط اول به امید خدا و بعدش هم به عشق همسریه که طاقت آوردم و آرومم
مرسی از دعای قشنگت
سلامت باشی

محمدرضا سه‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:22 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
ان مع العسر یسرا...
فان مع العسر یسرا...
شک نکن آبجی خانم...

سلام آقا داداش
مگه میشه به کلام خدا شک کرد؟!
خدا بزرگه

مقداد جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:08 ق.ظ

الان 200% مشکلات دیر ازدواج کردن جوونا، همین تشریفات چرت و پرت و توقعات بیجا و مهریه های آنچنانیه. خوشبختی با زور و با پول نیس

خوشبختی یعنی اگرچه زندگیمون رو ساده شروع کردیم اما لبخند همدیگه رو داریم
عشق توی دلامون لونه کرده...
خوشبختی یعنی مهربونی...
سایه پدر مادر...
خوشبختی یعنی دونفر آدم عاشق عاقل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد