خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

و ما ادرئک ما لیلة القدر؟!

اینکه تو خدایی هیچ شکی توش نیست... اینکه منم بنده ام هیچ شبهه ایی نداره!!!

و اینکه تو مهربونی... کریمی... ستاری... قادری... غفاری... بزرگی... کریمی... رحیمی... بخشایشگری... ووو

هزار و یکی اسم داری با کدومش صدات بزنم؟! تو که اینقده مهربونی که کافیه منه عبد عاصی فقط یه "یاالله" بگمـ...

که با تمام عظمتت و بزرگیت فرشته هات رو جمع میکنی و میگی:جوابش رو بدین... بازم مکث میکنی و میگی نه! نه! صبر کنین خودم جوابش رو میدم... 

اما منِ حقیر باز یادم میره تو هستی و خدایی میکنی و منتـــظر ندای من بندۀ ناقابل هستی

میدونی چیه خداجونم؟ پیش همه میگم سر تا پام رو جمع ببندی مشتی خاک بیشتر نیستم... که تو منو آفریدی!... میشد این یه مشت خاک بشه یه گرد و غبار ناقابل روی شیشه... یه قسمتی از خاک بیابون... یا... اما تو خدایی کردی و نخواستی بی خاصیت بمونم و شدم مثلا اشرف مخلوقات... اما راستش رو بخوای (و بخوان) من بندگی نکردم... خوب نبودم... عصیان کردم... من نشان بارز "ظلمت نفسی" ام... اما در هر صورت تو حق خدایی بودنت رو ادا کردی... روزی دادی... بخشیدی... مهربونی کردی... بارونت رو فرستادی... لبخندت رو قاب کردی و فرستادی... محافظت کردی... همیشه یاریگر بودی...

خودت و خودم و همه میدونیم خیلی راحت میتونستی (و میتونی) در یه چشم به هم زدن کاری کنی که انگار مریمی نه بوده و نه هست...

خودت و خودم میدونیم که من سر به هوایی کردم و تو اما دستمو گذاشتی توی دستات و نذاشتی بیراهه برم...

خودم و خودت میدونیم که من به غیر تو هیشکی رو ندارم... تمام یه سال چشمم به امشبه که ببخشی...

که... ببخشین که اینجور میگم و میدونم نهایت پرروییه اما به رحمتت امید دارم که میخوام بگم:شتر دیدی ندیدی!!!

این از لطف و کریمی تو به دوره که بخوای امشب دست خالی برم گردونی...

خودت و خودم میدونیم که از همۀ همۀ همۀ دنیا چشم پوشوندم؛ قطع امید کردم و فقط و فقط به خودت و خدابودنت امید دارم...

میدونم جز اون غریب مسافرِ منتظر هیشکی قدر امشب رو نمیدونه... مگه نه اینکه خودت فرمودی: و ما ادراک ما لیلة القدر؟! اما شده طعم یه قطره از اقیانوس امشب رو به ذائقۀ دلمون بچشان...

خدایا بخشنده تر و بی نیازتر و قادرتر از تو نمی شناسم!... اصلا مگه نه اینکه گفتن که تو از مادر به بنده ات مهربونتری...

مگه نه اینکه مادر راضی نیست یه خار به پای بچه اش بره... حالا بیا و در حقمون مهربونتر از مادر باش و گناهانمون رو ببخش و حاجات دلمون رو بده...

خدایا قسمت میدم به حق شهید این شبها به حق دل شکستۀ حضرت زینب ظهور حضرتش رو هر چه سریعتر نزدیک بفرما!


پی نوشت عذر:مرا ببخشایید بر اینگونه سخن گفتنم... بغض دار تر از آنم که ... بگذریم...


پی نوشت التماس دعا:روایت داریم در حق همدیگه دعا کنیم حاجتمون برآورده میشه... پس دعا بفرمایین لطفاً