خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

برسد به دست زندگی

میدانی پسرم؟ زندگی خیلی خوب است!... اصلا یک حالی دارد که نگو و نپرس...

تا خودت نیایی و لمسش نکنی درک نمی کنی چه میگویم!!!

از وقتی بابایی ات آمده و کنج این قلب جا خوش کرده زندگی باحال تر شده...

قبلترها شاید آنطور که باید و شاید زندگی را دوست نداشتم... اما دقیق از دومین روز آخرین ماه همین سالی که گذشت زندگی برای من معنا پیدا کرد... لبخندش شد نفس و چشمهایش شد زندگیِ من!

بابایی ات وقتیکه انتهای موهایم را در میان انگشتانش به بازی میگیرد و بعد دست آخر می بوسدش و میگوید:اینها شاهرگ من است و من یک تارش را با دنیا عوش نمیکنم... دلم میخواهد زمان از حرکت بایستد!

بابایی که لبخند تحویلم میدهد و میان خیل عظیم مهمانهای خانۀ عزیزجانش و تلاقی صدها نگاه حسرت بار دخترها و عاشقانۀ مادرها خودش را به من می رساند و میگوید:خسته نباشی خانوم گلم.تو عشقی بانوی قصه های کودکی هایم... دلم میخواهد زمان از حرکت بایستد.

یا همین دیشب و چندتای دیگر از دیشب های ماه رمضان که افطاری به خانۀ ما می آید و برایم خرما میگذارد و آرام طوری که کسی نشنود میگوید:شیرینی نگاهت طعنه میزند بر این رطبها... من دلم میخواهد زمان از حرکت بایستد.

یا سحرهای گاه به گاهی که من میرفتم خانۀ آنها و مامان جون سفره را می انداخت و صدایمان میکرد و من با نوازشهای آرام بابایی بیدار میشدم... دلم میخواهد زمان بایستد از حرکت سیالش!

یا وقتی سجاده ام را کنار سجاده اش کمی پایین تر پهن میکنم و سر اقتدا کردن بهش دعوایمان میشود و آخرش نمیگذارد و هر کداممان کنار هم اما فرادا نمازهایمان را میخوانیم،و بعد از نماز به هم لبخند میزنیم،دلم میخواهد زمان از حرکت بایستد

بله پسر گلم! زندگی یعنی همین لحظه ها و ثانیه ها که دلمان میخواهد یا تمام نشود یا دوباره تکرار شود. و چقدر حال دلمان خوب میشود وقتی یادشان می اُفتیم.

دلم میخواهد وقتی تو بیایی بسپارمت دست بابا که او عشق و مهربانی را یادت بدهد.میخواهم از بابا یاد بگیری که روزگاری اگر عاشق شدی چگونه عشق بورزی که همسرت وقتی یاد تو می افتد اشک در دیدگانش جمع شود از دلتنگی ات و لبخند بنشیند کنج لبهایش از عشق... یاد بگیری که مثل بابا مرد باشی. مث بابا آنقدر عاشق باشی که وقتی همسرت تو را دید بوی بهشت به مشامش برسد؛درست مث مامان!... 

و وقتی توی آغوشت آرام گرفت دلش بخواهد دنیا و زمین و زمان از حرکت بایستد درست مثل مامان.

نظرات 5 + ارسال نظر
نادم سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:54 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

” عشق “
در مرد ها حسی هست که اسمشو میذارن ” غیرت “


و به همون حس در خانم ها میگن “حسادت “

اما ...

من به هردوشون میگم ” عشق “

تا عاشق نباشی

نه غیرتی میشی نه حسود !

چه تعبیر قشنگی از عشق داشتین
حق با شماست...
ممنونم

طهورا چهارشنبه 18 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:00 ق.ظ

محبت در دلتان همیشگی...

سلام مریمی

رسیدنتان بخیر عمه جانم
دلتنگتان بودم...
سلام مهربانو

فریناز پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:11 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

مریمی نخندی بما
ولی من بودم اسم این پستو میذاشتم کیک خامه ای

خب همش شیرین بود


ایشالله همیشه خوشبخت باشین

نه چرا بخندم...
خب پسملی مامانیشه... شیرینه مث کیک خامه ای (آیکون خودشیفتگی)
ایشالله توام به همین زودیا از این کیک خامه ایا بذاری فرینازم
فدای مهربونیت

سارا سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:23 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

سلااام عزیزم
چ زندگیه رویایی
پیشاپیش تولده پسرتو تبریک میگم و اینو هم اضافه میکنم ک دخترم فعلا قصد ازدواج نداره

سلام سارا جانم
خوش اومدی...
هووووووو... کو تا پسرم بیاد... واه واه مردم چه توقعاتی دارن؟

فاطمه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:55 ب.ظ http://lonely-sea.blogsky.com/

ان شالله که به حق این ایام عزیز همیشه در کنار هم خوب و سلامت باشین مریم جان

+راستی من نمی دونستم آدرس وبت عوض شده ...هی به اون آدرس قبلی میومدم غصه می خوردم که چی شده که رفتی...
ولی حالا که دیدم اومدی با آدرس خیلی خوشحال شدم که همه چی روبه راهه...

سلام فاطمه جانم...
مرسی عزیزدلم...
بله مجبور شدم تغییرش بدم...
فدای تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد