خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

فراموشی رسم دنیایمان شده مردم!

دلم میخواست قلمم توانا بود تا بتوانم از حیرانی و بُهت گریبانگیر روزهای گمشده در هیاهوی این جام لعنتی بنویسمـ...

از این روزها که همه چیز فراموش شده در بحبوحه رسیدن چند نفر دیگر به آن جام و سرمست شدن آنها و حرص خوردنهای الکیِ ما...

بنویسم از غصه های این دل که یادمان رفته که هر چند تابستان باشد اما هوا هوای پاییز دارد...

سوز دلتنگی و سرمای نبودنش...

یادمان رفته انگار که شاید زبانم لال همین روزهاست که حسرت آن گوشۀ بهشت هم بر دلمان بماند...

دیشب در میانۀ افکارم داشتم از خودم می پرسیدم که گندم کجا را خورده ام که کم کم دارم از بهشت های زمین هم رانده می شوم؟؟؟!!!!!!!!!

از آنطرف سوریه و بهشت زیبای زینب حسین... اینهم از کربلای دل!!!

آری داشتم می گفتم یادمان رفته گوشۀ همین زمین گرد (!) آن یار سفر کردۀ ما چشمان مهربانش دلواپس کربلای دلش است

حیران است و بیقرار...

منتظر است و دلدار...

دنیا و سرگرمی هایش یادمان بُرده که شعبان دارد خداحافظی میکند و ماه میهمانی اش نزدیک است...

جام را کسی دیگری میبرد کسی دیگر مست می شود کسی دیگر لذتش را می برد و آنوقت ما باید حرصش را بخوریم!!!

سرگرم بازار دنیا شده ایم... ویترین های ظاهراً زیبا گولمان زده و مشغول شده ایم و دستمان از چادر امن مادرمان جدا شده...

ولی هنوز هم به خودمان نیامده ایم که گم شده ایم!!!

هنوز هم حیران و سرگزدانیم و فکر میکنیم کار از جای دیگری می لنگد...

اما کسی نیست تا توی گوشمان فریاد بزند:بیدار شو! خواب غفلت تا به کی؟! دنیا دارد تمام میشود و تو هنوز توشه ای بر نگرفته ای!!!

ما منتظری داریم که در میانۀ گرمیِ معامله و داد و ستد دنیا گمش کرده ایم!!!

یادمان رفته منتظرش باشیم!!!

یادمان رفته برای آرامش دلش دعا کنیم!!!

یادمان رفته برای آمدنش دعا کنیم!!!

یادمان رفته امید داشتن را برای آمدنش!... یادمان رفته " زده ام فالی و فریاد رسی می آید "

مولا جان ببخش ما را... مشغول آن جام لعنتیِ جهانی شده ایم... نیا... ما چشممان به در نیست... چشممان به جاده نیست... چشممان به راه نیست... ما چشممان به قاب شیشه ایِ جادویی هست که ذره ذره تو را از یادمان برده

آقا نیا... اینجا کسی منتظر شما نیست...

اینجا کسی نمیداند جام اصلی در دستان مبارک شماست...

اینجا کسی نمیداند زمین حول محور نگاه شما می چرخد...

اینجا کسی نمیداند جهان به یک کرشمه و اشارۀ شما زیر و رو خواهد شد...

اینجا گوشی نیست تا بشنود صدای العطش کودکان حرم را...

گوشی نیست تا بشنود صدای "هل من ناصر ینصرنی" ِ شما را...

اینجا کسی نیست تا برای دستان سقا نذر کند...

اینجا کسی منتـــــــــــــظر نیست...

اینجا کسی دلداده نیست...

اینجا کسی قدر قربت را نمیداند...

اینجا کسی با واژۀ مقدس عشق آشنا نیست...

اینجا کسی ...

فراموش کرده ایم شما را... 

فراموشی رسم دنیایمان شده آقا...

فراموشی رسم دنیایمان شده 

فراموشی رسم دنیایمان شده

نظرات 1 + ارسال نظر
مشتاق چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام
سلام برشما
و سلام بر ماه رمضان
و سلام بر میهمانان خدا
چه خوب شد ادرس دادید..که اومدم...
و چقدر احساس کردم یه چیزایی عوض شده..
حس جالبی در نوشته شما بود
که اجمالش .. همان حدیث غفلت است...
دنیای عجیبی است.. معلوم نیست چرا ادمها اینقدر عجیب و غریب شده اند
چرا اینقدر از شادی فرار میکنند
چرا اینقدر خریدار عذابند؟
چرا بی جهت میخندند و بی جهت گریانند؟
چرا بقول شما برای جامی که قرار است دیگری ببرد اینقدر بالا و پایین میشوند..
ان شب کذایی فوتبال خانه دوستی بودم..فرزندش حسابی وسط کار غصه دار شده بود..به شوخی به اوگفتم..عزیزدلم در یک گوشه ای از این دنیا یک توپی وارد یک دروازه ای شده..تو چرا اینقدر مضطرب شده ای؟..
واقعا ما چه میکنیم؟....
بگذرم ...که درد دل بسیار است و ....
خیلی از دیدن دوباره خانه شما مسرور شدم..
قلم توانای شما انشاا..در خدمت زدودن غمهای بیهوده و خودساخته از دلهای اماده باشد...و خداوند بر توفیقات شما بیفزاید

ممنونم استاد از حضورتون
شرمنده کردین و لطف داشتین به بنده
نماز روزه هاتون قبول حق انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد