خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

دردُ دل... نه ببخشین کمی هم طنز :دی

این مردها عجیب ترین مخلوقات زمین هستند... طوری که گاهی حس میکنم خدا هم توی خلقتشان می ماند :دی... البته نعوذبالله واقعا که اینطور نیست اما خودشان طوری رفتار میکنند که همچین حسی به آدم دست می دهد :دی

می فرمایید چطور؟؟؟... بله عرض میکنم خدمتتان...

اول اینکه بگم کودک درونشان هیچ وقت بزرگ نمی شود... یعنی بهتر است بگویم فوق فوقش تا هشت یا نهایت نه ساله برسد وقتی نود سالشان هم باشد کودک درونشان هنوز هفت-هشت ساله است؛ و این یعنی وقتی نود سالشان باشد هم هنوز کودک هستند... :))

گاهی کودک درونشان بیش فعال می شود و خودشان هم همدست کودک درونشان دست به شلوغ بازی می زنند... درست مثل یک کودک بیش فعال هفت سالۀ بسیار تخس و لجباز و بازیگوش با کارها و حرفهایشان لج تو را در می آورند...

و یا گاهی هم مثل یک نوجوان که به سن بلوغ رسیده و روی ناموس و خواهر و مادرش غیرت الکی دارد؛ حرصت را تا سر حد مرگ در می آورد، البته نه مستقیم، بلکه غیرمستقیم، مثلا وقتی تو داری با پسرخاله ات که زن دارد و دوسال هم از تو کوچکتر است، دربارۀ رشتۀ تحصیلیِ ارشدتان بحث میکنید، که آن وسط مسط های بحثتان چشمت می افتد به جمال بی مثال جناب همسری (که الان کودک درونش هیجده سالشه :دی) که ای واااااااااااایِ من، گرۀ ابروهایش را با هیچ ناخن و انگشت و قلابی نمی توانی باز کنی و تنها راهش اینست که بحثت را با پسرخالۀ گرام به پایان برسانی، آنهم بی نتیجه...

و گاهی هم کودک درونشان بزرگتر از خودشان می شود و می رسد به همسن و سال باباهایمان حتا... دستور میدهد، نصیحت الکی میکند، هی توی شلوغی ها مراقب توست که گم نشوی:دی، گاهی که تو از درد اعتیادِ لواشک و آلوچه به خود می پیچی توجهی نمیکند و میگوید برایت خوب نیست (البته راست هم میگوید:)))، و گاهی که دلت غنج می رود برای بستنی با اخم پدرانه بگوید سینوزیت هایت را چیکار میکنی؟سردردت را چه؟، و گاهی فقط گاهی مث یک بابای واقعی مهربان میشود و هر چه دلت بخواهد را برایت میخرد...

گاهی هم میشود یک بابابزرگ مهربان که هی قربان صدقۀ نوه اش می رود، برایش لباس های جورواجور با عکس های بامزه می خرد، دردِ دلهایش را به جان میخرد و شانه های مردانه و سترگش میشود مامن امن اشکهایت...

و گاهی هم خودش میشود، یک جنتلمن با کلاس و مغرور و در عین حال مهربان... وقتی توی جمع دوستانت و دوستانش میگوییم و می خندیم، فقط بروی تو می خندد، به دخترها نیم نگاه هم نمی اندازد، بوس یواشکی برایت می فرستد، آرام توی گوشت زمزمه می کند:دوستت دارم گل مریمم، حرفهای قشنگ می زند، از آینده می گوید و از فرزندمان که به خانۀ خودش رفته است اما ما آنقدر با هم خوشبختیم که هنوز هم همینطور جوان و سرحال مانده ایم، نه مویی سپید کرده ایم نه تغییری کرده ایم :دی

خلاصه اش کنم که مردها عجیب ترین و در عین حال شگفت انگیزترین مخلوقات خدا روی زمینند. که یکی از همین مخلوقات الان توی قلب من دارد فرمانروایی میکند و من با تمام وجود دوستش دارم اما هنوز هم که هنوز است کادوی روز مرد را برایش نخریده ام و او کودک هفت سالۀ درونش فعال شده و هدیه میخواهد :))


پی نوشت دل: بابا گاهی که من خوابم؛ میاد و آروم آروم موهام رو ناز میکنه؛ اینو یه بار که نیمه بیدار بودم دیدم، البته با چشمهای بسته:) و یه بار هم چکیدن اشکهای مهربانش رو روی دستم حس کردم؛ نمیخواستم بیدار بشم و گریه اش رو ببینم اما میدونم هنوز نرفته از دوری من دلتنگه، گاهی خیلی بیشتر و عمیق تر از قبلترها بغلم میکنه و نفسهای عمیقش رو کاملا حس میکنم؛ باباها همیشه یه جور عجیب دختراشون رو دوست دارن. و دخترها هم یه جور عجیبتر به باباهاشون وابسته هستن... خدا سایۀ هیچ بابایی رو از سر بچه هاش کم نکنه، بلند بگو:آمیــــــن؛ روز باباهای آسمونی مبارک


پی نوشت تبریک: سالروز ولادت مولای موحدان حضرت امیر المومنین علی علیه السلام رو به همۀ شیعیان جهان و همچنین روز پدر رو به باباهای عزیز بلاگستان (باباک اسحاقی، داداش مهرداد، داداش دانیال، جناب مشتاق، داداش مهدی خودم، داداش سپهر، دایی فردادم، و بابای بلاگستانم آقای مهین خاکی ) تبریک میگم، 

و یه تبریک خیلی خیلی ویژه به علیرضای عزیز برای بابا شدنش :دی؛ ایشالله که قدمش برای شما و مامانش پُر از خیر و برکت باشه


پی نوشت عذرخواهی: از همۀ آقایان بلاگستان مراتب عذرخواهی رو بابت متن فوق بجا می ارم و امیدوارم واقعاً جنبۀ مزاح گونه رو در نظر بگیرن چون قصد و غرضی غیر از نشاندن نشانۀ نایاب لبخند رو روی لبهاتون نداشتم؛بازهم ببخشین

نظرات 6 + ارسال نظر
مژگان دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:54 ب.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com


خیلی باحال بود نوشتت مریمی
خدا همسر مهربونتو برات حفظ کنه و همیشه همینطور خوشبخت باشین!
الان من از همسری دورم , دلم تنگ شد خوب

دلم پُره خواهر...
همچنین برای شما و هر روز عشق توی دلاتون رو افزون کنه
کاملا درک میکنم

طهورا سه‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:36 ق.ظ

این متن نشون میده مردها قلب بزرگی دارند ...

بدو برو کادوتو بخر

روزشون مبارک

میلاد بر شما مبارک:گل"

مردها قلب بزرگ و در عین حال کودکانه ایی دارن...
کادو رو خردیدم و بهش هم دادیم و بسی ذوق زده هم شد
مرسی مهربانم

مامان دخمل طلا چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:28 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
واقعا حرف دل همه رو نوشتی
روز مردِ مردت مبارک باشه
روز همه ی باباهای مهربون علی الخصوص بابای نازنین رقیه مبارک باشه
یکمی هم به ما سر بزنی جای دوری نمیره ها

قشنگ خووندی:)
نه بابا یعنی تا به این حد دلتون از دستشون پُره؟
روز مردِ مرد شما هم مبارک
مبارک باشه روز بابای نازنین خانوم هم
چشم میام

تنفس پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام
یادم افتاد یه استادی داشتیم تو کلاس شخصیت شناسی میگفت بعضی از آقایون نوجوان ابدی اند ...البته خودشون هم آقا بودند ها !اما با همهِ اینهایی که گفتی صداقت ناشی از شجاعتشان زیباست بدون هیچ دست اندازی ....

خوب باشی همیشه

سلام مهربانم
آی گفتین... الحق که حرف راست رو ایشون گفته
بعضی وقتا توی رفتارش در میمونم که بالاخره ایشون سی سالشه یا هنوز یه نوجوون هفده ساله اس
صداقت رو خوب اومدین بانو... که اونم باید کلی اخم و تخم کنی تا راستش رو بگن
خوش باشین همیشه

محمدرضا پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:36 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
عجبا!!
حداقل کادوی روز مرد رو میخریدی آبجی وقتی که اینقدر حساسی رو رفتار کودک درون آقای همسر
تاحدود نسبت زیادی با حرفات موافقم .
شیرینی زندگی به همین چیزاست دیگه...
اولا خدا پدر و مادرتون رو برات حفظ کنه و سایه ایشون همیشه بالای سرت باشه
دوما به پدر عزیزت بگو غصه نخوره، چون عروسی هم که بکنید هر روز اونجا پلاسید احتمالا
ان شا الله زندگی پر از سعادت و شادی و برکت داشته باشید آبجی خانم

خریدم اما گذاشتم بعد از اعتکاف بهش بدم
بعله دیگه به من میگن روانشناس...
شیرینی زیادی هم ضرر داره داداشم...
اولا ممنونم
دوما نخیرم. بنده از اون عروسای خیلی خیلی خوبی هستم که رفتن به خونۀ پدری ها رو از روی عدالت تقسیم میکنم و گاهی خونۀ پدری همسر هم پلاسیم
ایشالله قسمت شما هم باشه

پسر باران پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:06 ب.ظ http://boyofrain.blogfa.com

بد ترین حالت یک مرد زمانیست که بغض گلویش را می فشارد اما سر بالا می کند و با غرور رو به رو را نگاه می کند! این یعنی سکته قلبی!
سلام

سلام حمید
عجب بغضی نشسته ته گلوت... چه خبره؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد