خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

رقص در میانۀ آتش!!!

گرد باد بی قراری من در راه است


راستش را بخواهید بیقرارم...

بیقرار شبی شور انگیز که از ثانیه ثانیه اش غم زبانه می کشد

مثل آتش که اینروزها شعله شعله دلم را می سوزاند

بیقرارم آری!

بیقرار آن شب که از بقچۀ کوچک دلم اشکهایی را که قطره قطره در این یک سال جمع کرده ام

اشکهایی که خاصند!

اشکهایی که فقط برای این شبها گذاشته امشان کنار!

را بردارم و بریزم توی گلاپ پاش نقره ای چشمهایم!

آرام آرام رخت عزا را نیز بردارم... گلاب و عطر حرم حضرت عشق و عطر سیب و ....

شال عزا را نیز متبرک کنم...

و دلی که نمی از نار آرزویش است... رقص در میانۀ بغض و آه و اشک و آتش آرزویش است

وضو که برگرفتم با اشک... دو رکعت نماز حضرت سقا هم بخوانم

بعدترش اینکه یک یا حسین بگویم و خود را بسپارم به روضه های دل زینب

منـــــــ... طاقت اینهمه دوری را ندارم... پس چرا محرم نمیآید؟؟؟


پی نوشت بیقراری: کسی میداند چقدر مانده تا فریاد العصش کودکان به آسمان رود؟

میخواهی چکار؟؟؟!


دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟


مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟


مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟


خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟


شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟


شما بگوییدم شرحی دیگر میتوان برای این غزل نوشت جز چند قطرۀ لرزان اشکـــ؟؟؟