خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

لحظه های پس از باران

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی *** که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

آه میکشم از ته دل... و آرام آرام دل میدهم به واژه واژۀ چشمانم تا شاید بتوانم از حال این روزهایم بگویم

روزهایی که التهابشان تمام وجودم را در برگرفته و من هنوز مبهوت آن روز بارانی ام

آسمان با رعد و برقش مرا صدا میزد... انگار میدانست روزها منتظر بارانم

روزهاس دلم ابری شده اما منتظر آسمانم تا برای باریدن به آسمان اقتدا کند

حالا که میبارید مرا به سوی خود میخواند... دقایقی بعد من بودم و بارانی که قطره قطره روی شانه هایم می نشست!

و گوشهایم که بهترین سمفونی دنیا را به خود می شنید... صدای باران

تمام لحظه های بارانی را قدم زدم... 

تمام لحظه های بارانی را عاشق شدم... 

تمام لحظه های بارانی را اشک ریختم... 

تمام لحظه های بارانی را سبک شدم... 

و لحظه به لحظۀ باران را لمس کردم

انگار مریم دیگری شده بودم... انگار مریمی که سالهاس می شناسید را برده بودند و مریم دیگری را جای من گذاشته باشند

باران که رفت... 

من ماندم و دلی که اکنون آرام شده بود و تازه داشت در نی نی نگاه رنگین کمان نفس می کشید

پا که به اتاقم گذاشتم و منتظر شکوائیه مادر بودم که اولین عطسه مهمان لحظه های بعد از بارانم شد

و فهمیدم علاوه بر عتاب و چشم غره های مادرانه باید منتظر یک سرماخوردگی بزرگ هم باشم

مادر بعد از نصایح همیشه پُر از اضطرابش رفت و دومین و سومین عطسه و سرفه های پی در پی و ... یک دنیا کسالت

از مرثیۀ شبی که گذشت سخن نگویم بهتر است

و روزهای بعدترش که در تبی پُرسوز دست و پا میزدم...

لحظه هایش کشنده و طاقت فرسا بروی احساس پروانه ای دلم به طرز دلخراشی عبور میکرد

و من چقدر این تب و سوختن را دوست داشتم

تبی به جنون عشق برای دوست... سوختنی از حنس شکستن دل برای نگاه دوست

و من دیوانه و حیران این سوختن و جان دادن بودم... زنده شدن و مُردن هزار باره ام در لحظه هایش

چقدر بهشتی بود خنکی آبی که وضو میگرفتم و قامتی که در تب و لرز و ارتعاش دستهایم کنار گوشهایم قیامت به پا می کرد

و نماز نشسته ای که پُر از گریه و تب و جنون و رقص میانۀ میدان خوانده میشد

و من لحظه به لحظه این روزها را زندگی کردم...

آنقدر عاشق این تب و سوختن بعد از باران شدم که سرانگشتانم تاب سکوت نداشتن

و نوشتن از دل دخترکی که می ترسید به جنون نماز ظهر عاشورا نرسد


چ خوب گفت شاعر:

چقدر شعر نوشتیم برای باران/ غافل از این دل دیوانه که بارانی بود

و من میگویم:

چقدر این دل منتظر باران بود/ غافل از این دل دیوانه که بارانی بود


پی نوشت پریشانی: امشب چه آتشیست که بر جان عالم افتاده است؟؟؟ چرا مردم سیاه پوشیده اند؟ هنوز مانده تا به نیزه کشیدن راس مبارک میوۀ دل زهرا!!!

* انگار ما لایق زیارت کربلا نیستیم... لاقل دعا کنید پای روضه هایش جان بسپاریم... لیلایم کن خدایا در روضه های مجنونیِ حسین...

نظرات 20 + ارسال نظر
پدر ژپتو دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

بدترین درد اینه که فقط یکبار بری زیارت آقا...بد دردیه ...باورکن وقتی نرفتی دلت پر پر می زنه که بری زیارت اما وقتی یکبار میری دیگه دلت برنمی گرده و حس خفگی داری برای زیارت دیگه
تا نروی نمی دانی آقا چقدر غریب است
حرم آقا رضا.ع.سرشار آرامش است اما بین الحرمین هنوزهم حس عصر عاشورا داره
دعا می کنم نه یکبار که هرسال نائب زیاره ما باشی

میگه اگه جنون داری همون یه بارم نری بهتره
میگه اونیکه نرفته یه درد داره... درد نرفتن
اما اونیکه رفته هزار درد... درگودی قتلگاه... درد کهف العباس... درد بین الحرمین... درد ضریح آقا... درد هفتاد و دوتن... درد دستان قلم شدۀ عباس... بازم بگم؟
حرم آقا امام رضا دلتو میکشونه سمت کربلا اما با یه حس آشنا
عجب دعای قشنگی... هر سال کربلا... خدایا!!!

مامان دخمل طلا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:21 ق.ظ

وای مریم خیلی قشنگ نوشتی
طوری که تمام متن رو تصور کردم

منم دلم کربلا میخواد
امسال هم که قسمت نیست مهمان روضه های ابا عبدالله باشم
یادت نره منو دعا کنی

دل که بدهی به بیدلیِ زینب تمام کربلا پیش چشمانت می بارد

مهدی دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:26 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com.

از بارون و همنشینی آسمون و دل نمیگم که پی نوشتت حکایت قریب غربت حسینه . داستانی که چشم تاب نداره و داستان تکرار شدنی فردوسی رو نقل میکنه : داستان پر آب چشم .

این دل بیقرار عباس است وقتی چشمانش از تشنگی تار می بیند و آب در میانۀ کف دستهایش لبهای عباس را تمنا میکند
میدانستی برادرم؟ قرنهاست آبهای جهان شرمندۀ عباسند!

هیچ دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://HICH2012.BLOGSKY.COM

سرود دلدادگی عروج آزادگی و حیرت هبوط و غیرت صعود و سیرت سجود را در سرسویدای سلطان "هو" حضرت حسین می توان به روشنی دید و شناخت و یافت و بر کشتی اش سوار شد بی درنگ و دغدغه که :سفینه الحسین اسرع

سلام استاد
سکوت میکنم در برابر عظمت سخنانتان

هیچ دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ق.ظ

سروده ای از پروفسور امین : بیایید ببینید مهین دلبر ما را
چنین مهر و وفا را و چنین صدق و صفا را
بجویید درون را و ببینید کیانید مکاوید زمین را و مگردید سمارا
سرازپا نشناسیم همه گرم سپاسیم
خودی را چو ندیدیدم ببینیم خدا را

سرازپا نشناسیم همه گرم سپاسیم
خودی را چو ندیدیدم ببینیم خدا را
بسیار سپاسگزارم مهربان

نگین دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ق.ظ

...

یعنی هیچی نیس بگی نگینم؟

یه خواننده دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:22 ب.ظ

سلام من از سایت علیرضا اومدم سایت ندارم اما خوندن نوشته هات حال عجیبی بهم داد دوست داشتم سایت داشتم ... این روزا منم مجنونم منم دلم کربلا میخواد امسال باید محکم بچسبیم حتما خبری هست منم امسال رنگم عوض شده به نظرم محرم امسال خاصه ... میشه به جای من این بیتو اول متنت بنویسی :
همه عمر بندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی موفق باشی

سلام و خوش اومدین
ممنونم از لطفت
من هم دلم ناآرومه و تنگه حرمشه
دعا کنین قسمت بشه تموم آرزومندان ببینن کربلاش رو
شعر هم درج شد... باز هم سپاس

طهورا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ب.ظ

هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو

سلام لیلای بارانی

این بیت شعر چ با دلم کرد عمه؟!
سلام عمۀ مهربانی ها

ویس دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ

چرا ما باران را اینقدر دوست داریم.!! شاید کویر خاطرمان پس از یک عطش هزاران ساله به دنبال سرابی است ؟ شاید فطرتمان با آب و خاک گره خورده ، شاید باید در بارش تند و عصیان زده ی باران ، تشنگی دل بی قرارمان را سیراب کنیم.!!شاید!!!! باران که بشی ، شروع به ریزش که کنی ، بریزی از خودت هر آنچه به تو چسبیده ، شاید بشه نفسی تازه کنی . در خنکای یک روز سرد و زیبای پاییزی.

باران که بشی ، شروع به ریزش که کنی ، بریزی از خودت هر آنچه به تو چسبیده ، شاید بشه نفسی تازه کنی . در خنکای یک روز سرد و زیبای پاییزی.
سلام ویس عزیزم
چقدر لحظه های ناب با تو بودن رو دوست دارم
ممنونم که هستی

حسین سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ق.ظ http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام و عرض تسلیت ایام عزا
باید بعلت غیبت و تاخیر چند ماهه ام عذرخواهی کنم .
با غزلی در خدمتتان هستم حتما تشریف بیاورید .
یاعلی

سلام
غیبت که طولانی بود
اما چشم حضور خواهیم یافت

هاتف سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ق.ظ

سلام چقدر لذت بردم
سیر بزرگ شدن هرکس یه طوری اتفاق میفته بعضی ها روز به روز و بعضی ها هم یکهو چنان بزرگی را تجربه میکنند که تا چند سال بیمه هستند و البته بعضی ها هم اصلا بزرگ نمیشوند البته این اصطلاح بزرگ شدن اصطلاح خاصیست میان ما و شما مبادا به دل بگیرید که منظور بدی دارم...
یادمه نزدیک امتحان فوق بود حال خوشی نداشتم و بی تاب بودم باران بارید مثل همان فضای شما و من در کنار رودخانه ای که آن موقع آب داشت زیر باران زمین را طی میکردم تا بلکه به آسمان برسم!
چه حال خوبی داشت...یادش بخیر...
ما رو هم دعا کنید ...دعای در حق دیگران به خود برمیگرده...

در مورد بزرگ شدن که گفتین اصلا هیچی نفهمیدم پس حرفی نمیزنم

و اما بارانی که دل آدمی را خیس کند باران عشق است
اشک دیدگان است برای حسین
منم ازتون التماس دعا دارم

ویس سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

خانم معلم اجازه یک سوال دارم : چرا جواب بعضی کامنت ها را می دهی و بعضی را نه ؟

ای جانم
خُب وقتی نتونستم بیام نت چجوری جواب کامنتا رو بدم عزیزم؟

یه خواننده سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام مرسی که به نظرم احترام گذاشتید منتظر متن های جذابت ترتون هستم راستی حتماً کتاب آفتاب در حجاب رو بخونید تو این ایام دل ها رو کربلایی می کنه عجیب

خواهش میکنم
حرف دل به دل میشینه
ممنونم بابت معرفی کتاب

محمدرضا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام
آخه یکی نیست به این آبجی مریم ما بگه چرا میری زیر بارون این همه وقت می مونی که سرما و تب ولرز کنی
الان دارم سرت غر میزنما
تازه بعدشم مجبور میشی بری سراغ آمپول و سرم وقرص وشلغم و اینا
امیدوارم همیشه سلامت باشی .
روزها و شبهات پراز باران رحمت
منم خیلی دوست دارم زیربارون برما
این شبا هم منو از دعای خیرت فراموش نکنیا.
یه دوتا غر دیگه بزنم و برم
آیکون سوت هم که نداری

سلاملیکم
تازه داشتم فکر میکردم بارون چقدر زود تموم شد
توام که مث مامان هی غر بزن
بجاش کمپوت آناناس و آبمیوه شادلی انار بخر بیا عیادتم
آمپول نزدم اما شلغم خعلی خوردم
باران رحمت دوست
ئه ئه بیا بعد میگن مریم مریضه میره زیر بارون
یکی نیس بگه این داداشِ ما هم خودش بارون دوست داره
توام دعا کن برای من
غر بزن چ کنم که داداش بزرگتری و احترامت واجب
اینم سوت

طهورا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ب.ظ

چه قالب برازنده ایست بر دل زینب(سلام الله علیه)
سلام مریمی

اینروزها فقط و فقط باید برای دل زینب روضه خواند و گریست
امان از دل زینب
چ خون شد دل زینب
سلام عمه مهربانی ها

فریناز پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

سلام...

حکایت قالب اینجا حکایت تمومه کرب و بلاس...
زینب خاتون کرب و بلا...


خوبی مریمی؟

یادمون که هستی این روزا...

سلام...
تموم قصۀ کربلا یه طرف زینب و تل زینبیه و دل زینب و چشمهای زینب و بغضهای رسوب کرده دل زینب و ... زینب و... زینب و...
یه طرف
چون در حال سوختنم آره از این بهتر نمیشم
تو کربلایی هستی! اونوخت من یاد تو باشم؟

فریناز پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

نگو لایق نیستی مریمی...

ارباب خیلی مهربونن

مطمئن باش شرایطش درست بشه میری حتما

مطمئن باش

خب اگه لایقش بودم
تا الان برای یه بارم شده دعوت میکرد
تو فکر کن یه خونه ایی از آشناهاتون همه دعوت بشن وتو رو دعوت نکنن چ حالی بهت دست میده؟؟؟
ارباب مهربون هستن... اما این بنده اس که از رفتارش شرمنده اس
همین امشب یکی با دل پاکش بهم گفت توی همین امسال کربلایی میشم
و تو هم که گفتی...
خدا کنه ببینم کربلاش رو

علیرضا جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

انشالله قسمتت میشه و میری:)
این شبا خیلی التماس دعا

ایشالله قسمت جمیع آرزومندا
محتاجیم به دعا
توام دعا کن بابای مهربون آینده

دل آرام شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:53 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

در لحظه های بارونیت منو هم دعا کن...

توام منو دعا کن دلآرامم

فریناز یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

می بینی ایشالله

درست یه زمانی که فکرشم نمی کنی

مطمئنم مریم

نمی خوای به روز بشی؟

فک می کردم این روزا بیشتر بنویسیا

ایشالله
میدونم... دیشب روضه خوان میگفت شده برین قرض کنین هم برین کربلا فقط
بروز؟ دلم سیاه پوشه فرینازم
اما چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد