خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

اصلا قرار نیست که سر خم بیاورم!

این غزل... و آرامش میان واژه هاش... و دلی که از من بُرده... یه پست به طعم یه فنجون غزلِ ناب و چنتا پینوشت

بسم الله

اصلاً قرار نیست که سر خم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم


دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهایم مرهم بیـــــــــــاورم


میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

اما نشد که شعر مجســــــــــــم بیاورم


دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

میشد تو را دوباره به شعــــــرم بیاورم


یادت که هست پای قراری که هیچوقت

میخواستم برای تو مریـــــــــــم بیاورم


حتی قرار بود که من ابــر باشــــــــم و 

باران عاشقانــۀ نــم نــم بیـــــــــــاورم


کلــی قــرار با تـــو ولــی بیقــــرارِ مـن

اصلاً بعید نیست که کم هم بیــــاورم

.....

اما همیشه ترسم از اینست مُردنــم

باعث شود به زندگیت غــم بیــــاورم


حّوای من تو باشی اگر، قول میدهم

عمراً دوباره رو به جهنــــم بیــــــاورم


خود را عوض کنم برایت به هر طریق

از زیر سنگ هم شده آدمـ بیـــــاورم


بگذار تا خلاصه کنــــم دوست دارمت

یا باز هم دلیل محکــــــم بیــــــــاورم

شعر از فریبا عباسی


پی نوشت کودکی: اینروزهای خرید مدرسه، کودکان پُشت ویترین و پایکوبیدنشان برای خرید یک کالا دلم را می برد به کودکانگی ها... اما... دلم بچگی میخواهد! جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند!!!


پی نوشت دلِ لرزان مریم:اینجا دلی هست به گرمای خورشید برای روز مبادای آفتابگردانهایی که بیم ابرهای زمستانی را دارند ~~> برگرفته از کتاب یک مشت بادامِ مریم حاتمی

نظرات 15 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:15 ب.ظ

و باز هم نوشته ای دیگر از همان کتاب
توی این تابستانِ لعنتی
توی این گرما
توی این آفتاب می شوی سراب
که تصویرت انتهای کوچه می لرزد
و محو میشود
پاهای من ناتوان شده اند جوان
از بس آمدند و نرسیدند

دختر ایرانی یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:28 ب.ظ httphttp://banoo1997.blogsky.com/

سلام و عرض ادب
کلبه ای باز شده منتظر حضور گرم وحمایت صمیمانه شما
اجرتون با مادر سادات
یا حق

لیلیا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ http://yeksabadsib.blog.ir

کلــی قــرار با تـــو ولــی بیقــــرارِ مـن

اصلاً بعید نیست که کم هم بیــــاورم


اما همیشه ترسم از اینست مُردنــم

باعث شود به زندگیت غــم بیــــاورم


خیلی شعر قشنگی بود مریم جووون. دستت مرسی.

خوشحالم که خوشت اومده لیلیا

سارا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ب.ظ http://rade-paye-shab.blogfa.com

این روزها من بی دلیل و با دلیل می شکنم.....

این موطیک بک گراند و این شعر کمی آدمو زیرو رو میکنه

بی دلیل یا بادلیل شکستن نشانۀ جوانه زدن و تازه شدنه سارای عزیزم
موزیک آهنگ بی کلام نازنین مریمه
و شعر هم که معرف حضور هستن:)

سارا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

بالاخره یه روز واست مریم میارم؛غمت نباشه :دی
وااااااییییی من عاشقه این روزام...یاده دورانه مدرسه م می افتم و لذت میبرم...بچه هایی ک دارن کیف میخرن مغازه های لوازم تحریر ک حسابی شلوغن

چ روزی شود اونروز ساراییِ من
منم خیلی خاطره دارم با روزای اول مدرسه

مریم راد دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ب.ظ

چقدرررررررررررررررر به دلم نشست ....
دست گلت درد نکنه :)

سلام مریمِ عزیز
خوش اومدی مهربون
خواهش میکنم
قابل نداشت

طهورا سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:43 ق.ظ

بگذار تا خلاصه کنــــم دوست دارمت

یا باز هم دلیل محکــــــم بیــــــــاورم

سلام مریمی .
پی نوشت کودکیت عالی بود .عالی

عمــــــه؟!
این شعرُ قبلاً براتون گذاشتمـ توی کامنتاتون اما دوست دارم بازم بخوونینش
به شرجی ترین سایه می بارمت
ببین با کدامـ آیه می آرمت
غرلـــ مهربانتر شدهـ مهربانــ
به جانِ خودتــ دوستــ میدارمتــ

هاتف سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام
خوبید؟
من هم خدا رو شکر سالمم...فقط مشغله های فکری و جسمی نگذاشته که نوشته ای بنویسم و به دوستان سر بزنم...انشالا حل میشود...
شعر خیلی قشنگی بود...ما ادبیاتی ها عاشق اینجور شعر هاییم...مخصوصا این دو بیتش
حّوای من تو باشی اگر، قول میدهم

عمراً دوباره رو به جهنــــم بیــــــاورم


خود را عوض کنم برایت به هر طریق

از زیر سنگ هم شده آدمـ بیـــــاورم

سلام
خوبمـــ
خدا رو شکر که سالمین... مشغلۀ فکری که همیشه هست داداشی... مشغلۀ جسمی دیگه چ صیغه ایه؟؟؟ نگران کردین منو!!! سرما خوردین؟
ایشالله که حل بشهـ
ما ادبیاتی ها عاشق هر چی غزل و شعر و نثر و نوشتۀ ادبی هستیم و گاهی خودمان نیز قلمی میزنیم

یه نوشته ای هس که میگه: جهانم بی تو "الف" ندارد

هاتف سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ق.ظ

توی مسافرت قسمت شد و شب آخر توی مدرسه خوابیدیم توی یه کلاس اینقدر لحظه ی نوستالژیکی بود که نگو...تخته سیاه و آبخوری و نیمکتو...چقدر دلم تنگ شد...
این آدم هم عجب موجودیست همیشه برای نداشته هایش دلش تنگ میشود

من جای شما بودم گچ برمیداشتم و معلم بازی میکردم
و بعدش کلی می نشستم خاطره مرور میکردم بعدش چون هنوز آروم نشدم عکس میگرفتمـ
عجب حرفی زدی داداش:
این آدم هم عجب موجودیست همیشه برای نداشته هایش دلش تنگ میشود

محمد مهدی سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com

و بچه هایی که اینروزها چاره ای جز پای کوبیدن بر دلشان ندارند ...

سلام جناب بازاریِ عزیز
خوشحالم از بودنتان
خوش آمدین

ر ف ی ق سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

دعا کن
برای ِ همه ی ِ ستاره های ِ دل شکسته
تا اجازه ی ِ ورود به تالار ِ آفتاب بگیرند !!

من هم دلم بچگی می خواهد

سلام بربانوی بزرگ مهر

ستاره ها مدتهاس که اجازۀ ورود به تالار آفتاب گرفته اند
اما نور آفتاب نمیگذارد آرام بگیرند

بچگی را به قیمت جان خریدارم
سلام ر ف ی ق عزیزبلاگستان

یکی که خیلی از شما خوشش میاد سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:46 ب.ظ

آخه تو چرا اینقد لوسی؟! و چقد بیکار که رد همه اونایی رو که ازت بدشون میاد بگیری و بری توی وبلاگهایی که میرن و هی افاضه فیض کنی؟! واقعا اونقد وقت اضافه داری؟ کی این کپی پیستا رو میخونه آخه؟ خسته نشدی ازا ین همه گدایی محبت و این داداش گفتنا به کسانی که برات تره هم خورد نمیکنن؟ آبروی هر چی دختره بردی..بابا به خدا نام زن حرمت داره...هر جا میرم هستی..هر جا...بسه بابا...دست بردار....حیف نام کردستان که با تو گره خورده..یه وقت میگفتن کردا غیرت دارن ..پس کو؟! اقلا اسم وبلاگتو عوض کن اسم خدا رو خراب نکن ...تو که دربه در دنبال یکی هستی باهاش چت کنی و شماره بدی و شماره بگیری به خدا چیکار داری آخه؟! بنویس باشگاه دوست یابی خودتو راحت کن...جالبه که هر چقدرم بهت تذکر میدن ماشالله از رو نمیری باز میری میگی سلام داداشی؟!!؟!

اگر سری به آرشیوهای من میزدید می فهمیدید که همۀ پُستها کپی_پیست نیستن
در ضمن فکر نکنم اونایی که با عنوان برادر مخاطب میشوند نظر شما را داشته باشند

همون که خیلی دوستت داره چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ق.ظ

اتفاقا از نظر دوتاشون کاملا مطلعم که چقدر از دست آویزون بودن سرکار عالی کلافه اند و ظاهرا با هر زبانی که با شما سخن گفته اند نرود میخ آهنین در سنگ و شما همچنان آویزان مانده اید! حکایت اون کبکه رو شنیدید که سرشو زیر برف کرده بود؟

مژگان پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام مریمی
این غزل بینهایت زیبا بود
دست شاعرش درد نکنه!
دست نازنین مریمم درد نکنه که گذاشت برامون!

این بالاییه چی میگه؟
کسی مجبورش نکرده ، دوست نداره نیاد خوب

سلام مژگانی
واقعاً خیلی به دل خودم نشست برا همین گذاشتم شما هم بخوونین
قابل تو رو نداشت مژگانِ مهربانم

فریناز شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه قشنگ بود این شعر

شعرای قشنگی که به سلیقه دوستامه رو خیلی دوس دارم چون واقعا همتون خوش سلیقه این


در مغازه ی خدا عزیزم
اونجا پا بکوبی آرامش بهت میدن
پولم نمی خواد بدی
فقط صداش کن
اینقد مهربونه
دستتو می گیره می بره تو مغازش دنیا دنیا بت آرامش می ده

من خیلی از شعر خوشم اومد
گفتم بذارم شما هم بخوونینش
مغازۀ خدا... عجب استعارۀ قشنگی
باید برم بگردم ببینم مغازۀ خدا کجاس؟؟؟
سر هر چارراهی که نمیشه... درست نمیگم؟؟؟
ای جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد