خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

عشق، اُمید، زندگی توی اتاق مریم!!!

زندگی یعنی تو و چشمانت

زندگی یعنی مرا "مریم" صدا کنی!

زندگی همین دم و بازدم توست. 

 


عزیزِدلِ من داره با باباییش حرف میزنه!


آفتابگردان ها به لبخندت حسودی می کنند!


نگاهت خورشیدیست برای آفتابگردانهای اتاقِ من!


میگه:مَیَم کیتاب بخوووون بلام

میگم:هلی کتابات اینجا نیس آخه!

یکی از کتابای کوچیک کتابخونۀ منو برمیداره میگه: اینوووو بخوووون!

فکر می کنه چون کتابه کوچیکه مال بچه هاس!!! :)))))




 


پی نوشت: قرار نبود عکس این وروجک رو بذارم، اما همش تقصیر این علیرضای بی معرفت اما بامرامه!!!!!! هی از خواهرزاده اش تعریفید هی تعریفید دل منم که فقط برای بچه ها می تپه! وقتی وبش رو می خووندم داشتم ذوق مرگ میشدم از شیرین زبونی علی کوچولو! این بود که برای رفع دلتنگی و تشویق علیرضای عزیز مبنی بر گذاشتن عکس علی کوچولو عکسای 

نظرات 22 + ارسال نظر
اسکریپت دونی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:38 ب.ظ http://script2ni.ir

سلام دوست عزیز سایت خوبی داری
میای تبادل لینک : http://link.script2ni.ir

لیلیا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام مریم...

سلام عزیزدلم

mojtaba جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ

عشق عمه!
خوش به حالات هلینا کوچولو

بله خوش به حالش با این عمۀ عاشق پیشه ای که دارهـ

mojtaba جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ

اونروز اومده بود کافی
واااااای مریم تموم مشتریا زُل زده بودن بهش
با اون سرافون رنگیش
هرچند اصن هیچ شباهتی به تو نداره اما من وقتی می بینمش یاد مهربونی عمه اش میفتم
بهش بستنی دادم... مهدی میگه بگو مرسی!
میگی مرسی عمو
من ذوق مرگ شدم وقتی گفت عمو

آره داداش گفت رفتیم بستنی خوردیم
مرسی که سهم ما رو هم فرستاده بودی خونه

نادی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ

ســــــــــلااااااااااااام عزیزدلم!
خوبی؟
به به عشقِ من که اینجاس عکساش
مرسی مریمی
ماشالله چقدر ناز شده خانوم شده
اومده بودن خونۀ ما
به من میگفت آجی نادی لاک بزن برام
همۀ ده تا لاک رو زدم روی ده تا انگشتاش

ای جاااااااااااااانم
سلام خانوم مهندس
خوبی؟ فکت خوبه؟ درد نداری دیگه؟!
قاتل لاک بعد از تو این هلینای ماس نادی
خیلی دوس داره
آره دیدم گفتم کی برات لاک زده میگه آجی نادی

نادی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ

داداش هم که اینجا تشریف دارن
مرسی حضور

مرسی حضور

علیرضا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ق.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com


به جون خودم عکس جدید ازش ندارم خوب....میذارم در اولین فرصت....
خدا هلینای شما رو هم حفظ کنه....هزار الله اکبر به جونش

علیرضاجان
شوما اون دوربین که میدونم الان فت و فراوون ریخته توی خونه ها رو بردار
برو خونۀ آجی مریمت
یه دونه نه ده تا دونه عکس خوشگل بیگیر بیار بذار وبت
کاری نداره
هزار ماشالله به علی اودولوی خودتون

هاتف شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ

سام
معصومیت نگاه بچه ها حسابی دل آدمو میبره...انقدر نگرانشون میشم تا به چشماشون نگاه میکنم...نگران آیندشون...آینده ای که نسل های همین بچه ها قرار بسازن...آینده ای که کمی میترسم با توجه به افکار و عقایدی که پیدا کردن...
بیچاره بچ ه هایی که اشتباه بزرگ میشن...

سام نه سلام (سام یعنی مرگ)
تموم دنیا رو بگردی همچین معصومیتی رو نمی تونی توی نگاه کسی پیدا کنی منم یه طورایی با کنجکاوی از داداشم می پرسم داداش نسل آینده این بچه ها دیگه با تیشرت و شلوارک میان بیرون اگه هلی اینجوری بپوشه ناراحت نمیشی؟ میگه بذار به اون روز برسه حالا بعد حرفش رو می زنیم
خُب دعا اینکه اگه بچه دارین خدا حفظش کنه و اگه که نه خدا یه دونه نانازیشو بهتون عنایت بفرماید

لیلیا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ب.ظ

عشق ، امید ، زندگی ، توی اتاق مریم...

خدا برات حفظش کنه..

آخی شکل خودته...

گل های آفتاب گردون..یادمه یه بار نوشته بودی ازشون..که نگاهشون به خداست و..

مریم جون..

خودش خبر نداره چقدر دوسش دارم لیلیا
مرسی عزیزم
نه کپی برابر با اصل باباییشه
وای من آفتابگردونا رو دوست میدارم اینقدر از این عکسا چسبوندم اتاقم بابام وقتی میاد توی اتاقِ من میگه مریمی بیار تخمه سوا کنیم بپزیمیش دور همنی تخمه بشکنیم
جونِ مریم جون

لیلیا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ

نمیدونم چرا تا چشم هاشو و لب هاشو دیدم حس کردم شبیه خودته!

البته اگه اشتباه نکنم..

تو که عکس منو ندیدی آخه
ترکیب کلیِ و رنگ چشماش شبیه داداشمه

نگین یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ

ورووووجکیه واسه خودش..

خوبی مریمی؟
خوش میگذره بدون ِ ما؟

+ معذرت که نبودم یه مدتی رو..
نشد دیگه که باشم..
ازین به بعد سعی میکنم باشم

سلام نگینی!
خوش میگذره اما نه بودن شوما!
دلم تنگ شده بود واست خانومی
این یه بارو بخشیدمت دفۀ دیگه نه بخششی درکاره نه شوخی
باید با والدینت بیای
باش قربونت برم من

فریناز یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ب.ظ

چقد ناااااااااااازتر می شه هر روز

خدا حفظش کنه براتون مریمی

چقد خوبه که قشنگ تره آفتابگردوناس

سلااااااااااااام خانوم!
مرسی عزیزدلم
نمیدونم فریناز! من که آبجی ندارم که بگم طعم عمه بودن بهتره یا خاله بودن اما هلی برای من خیلی خیلی عزیزه
الهی عمه بشی تا بفهمی چی میگم
البته همه میگن خاله بودن لذتش بیشتره
اما من حس مقدس بودن می کنم

فریناز یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:58 ب.ظ

توپولو شده فسقلی

توپولو نگو
بگو قلقلی
حالا بزور وعده وعید بهش غذا میدن وگرنه خوب هم غذا نمیخوره

لیلیا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

خوبه که خبر نداره...


پر از عکس آفتاب گردون...

چه باحال...دمش گرم ، بابای محترم....



خب اره من که عکس تو رو ندیدم..

اصن سلام.

آخه بعضی وقتا ازم چیزی میخواد و مامانش اجازه نمیده بهش بدم
مث دفتر خاطراتم که به خاطر تصویر جلدش خیلی ازش خوشش میاد و میگه بده نقاشی بکشم توش... منم که عاااااااااشق میخوام بدم بهش مامانش نمیذاره بعدش هلی همه چشو میذاره گردن من و میگه دوستم نداره

بله پر از عکس آفتابگردون اصن یه مزرعه اس برای خودش
عکس هم می بینی بذار بیام قم
اصن علیک سلام

مهرداد یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ب.ظ http://کهکشان

سلام مریم عزیز
عیدت مبارک عزیز
خدا انشالله هلینای عزیز رو صحیح و سالم برا پدر و مادرش حفظ کنه .

داداش!
باورم نمیشه اومده باشی وبلاگم
وای که خواب دیشبم تعبیر شد
چقدر دلم تنگِ حضورتون بود
ممنونم از حضورتون از بودنتون از دعاتون مرسی

تارا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:11 ق.ظ

چه چشم های قشنگی...
من همیشه آرزو ی داشتن چنین چشم هایی را داشتم.
چه عمه ی مهربانی...
و من همیشه حسرت داشتن چنین عمه ای را داشتم!

چشمای شما هم قشنگه خانوم گل
مرسی تاراجانم
شما لطف داری

محمدرضا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام
باز عکس این بچه رو گذاشتی فخرشو بفروشی به ملت آبجی خانم؟
خدا حفظش کنه.امیدوارم همیشه در کنار هم شاد باشید وسلامت.
ما شا الله بگو چشم نخوره.
راستی عیدت مبارک.
امیدوارم امروز بهترین عیدی ها رو رو از آقا صاحب الزمان(عج)بگیری.

سلااااااااااااام
فخر فروشی هم داره داشتن چنین برادرزاده ای بعله
هرچند اون تهرانه و من ... اما خُب خدا پدر آقای بل رو بیامرزه که یه کاری کرد لاقل از شنیدن صداش محروم نشم
ماشالله
عید شما هم مبارک
الهی آمین
مرسی داداش عزیزم

فریناز دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

گل مریم وبلاگستان کجاس پس؟

امروز و تو و پستی نذاشتن
محاله
محاله
محاله ها

بدووووووووووووووو که منتظرم گل دختر

منتظر پست ویژه ی تولد آقامونا

همین دور و بر
انگار لایق نبودم فریناز
یه مطلب گذاشتم که نتم قطع شد و من چون کار داشتم و جشن دعوت بودیم مجبور شدم برم
نشد که بشه

فریناز دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

عیدت مبارک راستی

عید تو هم مبارک

لیلیا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:18 ب.ظ

مریم ، عزیز دل ها کجاست ؟!

کجایی دختر خوووووووب...

امیدوارم حالت خوووب باشه..

سلام لیلیا جانم
خوبم عزیزم
همین دور وبر
فدای مهربونیت

محدثه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com/

عزیزم!
چه کوچولوی نازیهههههه!!

سلام محدثه جانم
شکوفۀ بهاری
کجایی تو دختری؟

Sina پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ب.ظ http://1aramesh.mihanblog.com

زندگی یعنی طعمِ شیرینِ شیرین...

ایشالله خدا یه دونه از این نازدونه هاش رو هم به شما عنایت کنه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد