کلاغ پـَر...؟؟
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ...
نگاهت پـَر ......
خاطراتت هم پـَر
صدایت ؛پـَـــر
کلاغ پـَر..!؟؟
نه
کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ...
جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر
من هم ...
پــَـــــر
حالا تو مانده ای و کلاغ ؛
که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید
پی تفکر نوشت:بیچاره چوب کبریت کوچک ...آتش از سرش شروع شد ولی بر جانش افتاد .... فکرت را مراقب باش.
خوبی مریمی؟...
حسابی قلمت کوچیک شده ...
هم من پر شدم و هم او.......
و کلاغ که سال هاست بال بال میزند ...
هر چند میداند که به خانه نمیرسد...
درست مثل ما/....
سلام.
امیدوارم روز به روز به خدا و خودت امیدوارتر باشی...
آدم اگه ده مرتبه هم مطلبت را بخونی باز واسش تازه ست...
قلمت گرم.....
سلام
به نام خدا
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
تمام هفته را همی به انتظار جمعه ام
دوباره صبح ، ظهر، نه غروب شد نیامدی
سلام بزرگوار
با پست جدید پیراهن حضرت یوسف(ع) وحضرت ابراهیم(ع) کجاست ؟
منتظرحضورپر مهرتون هستیم پیشاپیش از حضورتون سپاسگذارم.
التماس دعا
در پناه حق تعالی
سلام مریمی خوبی
چه قدر قشنگ بود راست می گه جا داره ده بار هم بخونی.
آخ پی نوشتت همین فکر ها داغون می کنه آدم اصلا
سوال من جواب نداشت !!!!!!!!!!!!نگرانت بودم ولی ظاهرا برات مهم نیست ...