خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

قاصدک!!!


صدای تنهایی ام تمام فضا را پر کرده... گاه از سر دلتنگی صفحه های آلبوم عکسهایم را گریزی میزنم و گاه سراغ دفتر خاطراتم می روم... و لحظه ای دیگر میان دشت خیالی ام خود را میان پروانگی های چشمانش می یابم... و لحظه ای دیگر دوباره گوشه اتاقم چمپاته زده ام و زانوه هایم را در آغوش گرفته ام و پیشانی ام را بروی زانوهایم گذاشته ام... بیقرارتر از آن هستم که آرام بنشینم و به اندوه اقاقی ها بیاندیشم... و سرخی گریز بهانه هایم را در تاریکی شب انتظار شکوه ام به نیاز غروب نگاهی دریایی بسپارم... کاش می توانستم سبزینۀ اصالت تمنایم را به صبحگاه کوچ پرستوها برسانم... وقتی یاد آن چشمان بارانی می افتم... اسیر واژه های غم میشود دلم... یاد آن قاصدک کوچ کرده به کنج تنهایی ام می افتم و شعر زیبای [م.امید]:

قاصدک! هان چ خبر آورده ای؟!!!

از کجا وز که خبر آورده ای؟

خوش خبر باشی اما

گردِ بامِ من و درِ من

بی ثمر میگردی

قاصدک انگار پی به اندوه دل منتظر من برده... با اندک دم و بازدم من تکانی می خورد... و دل من می لرزد... چ میخواهد بگوید... از که خبر آورده... من که... شاید قاصدک راه گم کرده... نمیدانمـ...

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری - باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کَس

برو آنجا که ترا منتظرند

قاصدک در دل من همه کورند و کرند...

برو قاصدک... برو آنجا که چشمی و نگاهی منتظر توست... من اکنون در هیاهوی زمان غرق غرق گشته ام... دیرگاهیست که میهمان تاریک شبم... به آغاز فنا رسیده ام... خبری نیست مرا... من به این انزوا به این بی خبری خو گرفته ام... مرا  چ به خبری از یار؟!!!... تنهایم بگذار قاصدک

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصدِ تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو! دروغ

که فریبی تو! فریب

من که در دیار خویش نیز غریبه ام... حس گریز دارم... حس تنهایی... برو قاصدک... بودنت برایم تداعی خاطره های تلخ... یادم از آنروز که آرام آمدی و در لحظه هایم نشستی و خبر از رفتن دادی و ... سنگینی واژۀ هجران بر پیکر ظریف عشق... طاقتم طاق شد و خاطره هایم مُردند... برو قاصدک... برو

قاصدک! هان،ولی...آخر... ایوای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام آی کجا رفتی آی...!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟

در اجاقی طمعه شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟!

نه صبر کن... قاصدک بگو مرا... در اندیشه انتظارت فریاد چگونه معنا میشود... شاید درک کنی غصه دل بی پناه مرا... رقص غم در شور و نوای دلِ من... قصه ناتمام گل و تگرگ... کاهگل کوچه های اهورایی... فریاد مریم های نگاهش... چشم در راهند... شاید خبری باشد از او... بگو مرا نه بمان ... نرو...

قاصــــــــــــدکم...


پی نویس... [شاید از سر دلتنگی]:دقت کردین شما هم؟... چقدر مخاطبام کم شده؟؟؟

پی نویس مخاطب خاص: دست به سینه مقابلم وایستاده بود؛چشمای عسلی رنگش متاثر از اشک قرمز شده بود؛گویی در دو کاسه عسل چند قطره خون پاشیده باشند؛ اما لبهایش می خندید و این نشون از سعی و تلاش برای تسلط بر غم درونش بود؛ و همین حالتش باعث میشد که دستی نامرئی به شدت قلب مرا نیز چنگ بندازه... لبهاشو تکون داد و گفت:بی خیال هر چی بوده و هست،بریم بستنی سنتی توت فرنگی بخوریم؟!... منم برای اینکه جّو رو عوض کنم گفتم:اونوخت مهمون جیب کی؟!... خنده بلندی سر داد و گفت:مهمون جیبای مدیریت محترم و خوشتیپ کافی شاپ... ابروامو دادم بالا و گفتم:اوه اوه چقدر خاطرخواه دارن مدیر و در عین حال خودشیفته هم هستن؛درضمن من نمیام... چشماشو ریز کرد و با دقت به چشمام زل زد و گفت چرا اونوخت؟... الکی اخم کردم و گفتم:واعجبا... چ جلافتا... من؟ با تو؟ کافی شاپ؟؟؟ استغفرللا... چشماشو باز و بسته کرد و گفت:ئه ئه باز تو مذهبی بازی در آوردی بچه؟! نگفتم بدم میاد؟... به حرفش خندیدم که گفت:کوفت،درد،مرض بلاگرفته... و من در دل با لبخند گفتم:چقدر دلم برای این لحن مزاح گونه و حتی "کوفت" گفتنات تنگ شده بود

پی نویس غم:غمی گنگ بر تمام وسعت سرزمین دلم چمبره زده... دعا لطفا!

پی نویس یاری:خدااااااااا

نظرات 41 + ارسال نظر
مریم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دارد عــادتــم مـی شـود
کــه بــا دلــهره تــو را بـــبوسـم !
مثل ِ گنجــشک هــا
کــه هــرگــز
آســوده از زمیـن ، دانــه برنمـی چیـنند!
.
.

مادمازل شرور یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ

دلتنگی....
بد دردیه به خدا
خدا نصیب نکنه

دعا لطفا دعا

سلام
دلتنگی هم میتونه قشنگ و دلنشین باشه
به شرطی که...
محتاجیم به دعا

مادمازل شرور یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

به شرطی ک چی؟

به شرطی که عاشق باشی

فریناز یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:59 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

شعرت...قاصدک...روزهاست statuse منه

قاصدک! هان چه خبر آوردی؟
انتظار خبری نیست مرا...

چقدر شبیه حال چند روز من بود
دلت شاد و آروم باشه و پر از قاصدکای امن خدا

قاصدک دل فرینازی پره از خبرای خوب و قشنگ
الهی که همیشه شاد باشی و سربلند

فریناز یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

مخاطب خاصتم من که فهمیدیم کی بود

می گم ما هم بیایم مهمون جیب مدیریت محترمیم؟
من اصفهانیما:دی

فهمیدیم؟ مگه تو چن نفری خانومی؟؟؟
شما بیا مهمون دل منی عزیز دلم
شما تاج سری

فریناز یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

وقتی به آسمون نگاه کنی و ازش از ته قلبت بخوای کمکت کنه کمکت می کنه
مطمئن باش

این چند روز حال خودم اصلا خوب نبود. این از کم اومدن های من! می خونی می فهمیدی دلیل نیومدن هامو مریمی

مطمئنم فرینازم
اگه مطمئن نبودم که الان نفس نمی کشیدم
منم زیاد رو به راه نبودم... اما الان کمی آرومم... از کجا بخوونم؟؟؟
من که مطالبتو خط به خط واژه به واژه با چشم جانم می بلعمشون

علیرضا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:07 ق.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

خیلی وقته به قاصدکا و پیام آوریشون اعتقادی ندارم...و این باعث شده یه جورایی حس خوب زیادی هم نسبت بهشون نداشته باشم...نمیدونم...
دلتنگی هایت کار پائیز است....هر چقدر هم بار سنگینی داشته باشد مثل چای بعد از ظهر میچسبد....جرعه جرعه بنوش...

به آدرس وبلاگت توجه کردی علیرضا؟؟؟
تو اگه اینجوری ناامیدانه از قاصدکها حرف بزنی ماها چی بگیم؟
جرعه جرعه چای عشق خواهم نوشید

فریناز یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

آهنگتو دوست دارم

پسر روانی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.tandyseroya.blogsky.com

در ازدحام ِ کوچه ی بن بست
قاصدک
در جست و جوی ِ گمشده ای می گردد
و ما
هنوز به
خانه های ِ فراموشی سَرَک می کشیم !!
سلام
پی نویس مخاطب خاص تان تجربه ی مهربانی هاست
خاطره ی مشترکِ عشاق !!

سلام برادر عزیزم
قاصدک نیز مثل من عاشق بودو منتظر خبری
حال بگو چ کس برای خودش خبر آورد؟
پی نویس مخاطب خاص...

مقداد یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ

باز این بشر خودش اول شد


جای بعضیا خالی

آوا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام مریم جان
غمگین نبینمت عزیزم...
به خودت انرژی بده ... ناراحت نباش و همیشه از خدا بخواه اونچه که خیره واست رقم بزنه...
بهترین ها رو است آرزو می کنم..

سلام اوای خوش
دلتنگم همین عزیزدلکم
انرژی؛ باید برم باشگاه و یه دور عالی دوچرخه سواری و بعدشم استخر...
فدای تو مهربانم

محمدرضا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:39 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام.
من اودم بگم کی گفته مخاطبات کم شدن.
رو ما حساب کن.
تازشم دلتنگی بعضی وقتا بدنیستا.
لذت باهم بودن بیشتر میشه .نه؟

سلام محمدرضای عزیز
البته یه حسه
چرا که خیلیا که قبلاً بودن و بهم سر میزدن اما الان دیگه... بگذریم
کاملا موافقم... دلتنگی شوق وصل میاره

ریحانه یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ

این روسری آشفته ی یک موی بلند است
آشفتگی موی تو دیوانه کننده است
بالقوه سپید است زن اما زن این شعر
موزون و مخیل شده و قافیه مند است
در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پرواز تماشایی موهای رهایش
تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهیست که ما بین دو پلکش
یک قهوه ای سوخته خیره کننده ست
با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست
خندیدن او عامل بیماری قند است
تصویر دلش با کمک چشم مسلح
انگار که سنگی ته شیئی شکننده ست
شاید به صنوبر نرسد قامتش اما
نسبت به میانگین همین دوره بلند است
ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است
"صالح دروند"

مریمی :یا خدا !

عجب آهی از ته دل کشیدی ریحونی
چ خبره دختر
توکل کن به خدا
خودش کمکمون می کنه
یا خدا

[ بدون نام ] یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ

من>
کوفت درد مرض بلاگرفته
گفتم منم بهت بگم که یه وخت بچه امون عقده ای نشه
کوفت
کوفت
کوفت

بچه تون؟؟؟؟؟؟؟؟
من بچه شمام؟
وا عجبا...
واویلا

[ بدون نام ] یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

آخیش
دلم خنک شد
خیلی وقت بود میخواستم به یکی بد و بیراه بگما
خوب شد تو بودی

mojtaba یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام و من اومدم
خوبی؟
چ خبر داری ای قاصدک؟ از که خبر داری؟
میگم مریمی کیه که بهت گفته کوفت درد مرض و از قضا هم رنگ چشماش عسلی بوده و به خون هم نشسته؟؟؟
خون آشام نباشه دخترعمو جون!!!
خطر داره آ
گفته باشم

علیک سلام
مرسی
قاصدک خبری نداره که اونم برای شما
نه بابا اون آزارش به مورچه هم نرسیده پسرعموجون... چ برسه به اینکه خون آشام هم باشه... شما نگران نباش

mojtaba یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

ولی هر کی بوده کاش میدیدمش و دستاشو می بوسیدم که از پس این زبون درازه تو براومده
آخ دستش درد نکنه




میگم آدم یه دونه زلزله مث تو توو فامیلش داشته باشه چ نیاز به دشمن؟؟؟
هان
درس نمیگم
حالا نمیشه ازم دفاع کنی؟

وفا(امید) یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

او یار همیشگی من است...وفادارترین..هرگز تنایم نگذاشته..قسم خورد تا ابد همراه من باشه همه جا همه زمانها...او ماندنی ترین است...غصه را می گویم..راستی یادم رفت بگویم<<دمش گرم بامعرفته ها>>

فلک داد و فلک داد و فلک داد
فلک از کودکی غم را به من داد
فلک نگذاشت کن سامان بگیرم
کلید راه غربت را به من داد
سلام امیدِ با وفا
دم غم گرم که اینقدر با وفا و با معرفته
حتی حاضر نیست برای یه لحظه هم تنهات بذاره

گلسا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ب.ظ http://golsa70mahdiyar.blogfa.com/

چی شده گلسا جونم؟

[ بدون نام ] دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام.....


مریم!
دلم لک زده برای لحظه های بدون دلتنگی!

سلام خاطره جانم
منم دلم لک زده برای لحظه های با تو بودن

خاطره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ق.ظ

اون بالایی منم،تاثیرگذاری حرفات زیاد بود اسمم یادم رفت،
دلتنگیاتو بده به خود قاصدکه ببره،

ویکی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://4tik.mihanblog.com

ماری خودتو از بین میبری ها؟!

به جون خودت به جون خودتم دو روز دیگه میشینی حسرت این روزا رو میخوری که چرا اینجوری گذروندیش...
میگی نه من مرده تو زنده میبینی دیگه...!

هیچ چیزی بدون عوض کردن دید تو به خودت عوض نمیشه...
یکم تلاشتو معکوس کن....مث کسی میمونی که داره سعی میکنه غمگین باشه... چیه ؟اینطوری خوش تیپ تری؟!
نکن!

مجید جان دلبندم ماری نه داری
داری خودتو از بین می بری
اتفاقاً باات موافقم ویکی...میدونم روزی میرسه که حسرت جوونیمو میخورم
فقط خدا کنه دیر نشده باشه
حرفات به دلم نشست داداش گلی خودم

علیرضا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:38 ب.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

هـــــــــــــــــــــــــــــــی....آدرس وبم رو اون موقعی انتخاب کردم که هنوز به قاصدکا اعتقاد داشتم...

یعنی الان اعتقاد نداری؟
علیرضا چرا اینقدر ناامیدی؟

ویکی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ http://4tik.mihanblog.com

ماری همون ماریه...!

دلبندم و اینا به من نمیچسبه...!

ماری همون مریمه...!

آهان درست گفتی
من اشتباه گرفتم
خو ببخشین

محیا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:39 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

سلام یاس قشنگم
چه خبر ؟؟؟ما رو نمی بینی خوشحالی !!!!

وای سلام محیا جونم
خبرا زیاده
شما رو نمی بینم دلتنگم خانوم

محیا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

دلم برا اینجا تنگ شده بود

اینجام دلش برا تو تنگ شده بود

سایه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ب.ظ

گل فاصدکی در باغ رویید
آنسان که در دل بی تاب من ..

سلام مریم جان

سلام سایه پروانگی های گلستان دلم
در دل بی تاب شما فقط و فقط عشق و مهربانی میروید مهربانم

جوجه اردک زشت دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ

قاصدک
ابرهای عالم شب و روز در دلم می گریند

سلام
دلت قاصدکی در دست کودکی بازیگوش...خوبیش به اینه که رها می شوی نه گیر می کنی کنجی دنج بی هیچ خبری

ابرهای عالم در دلم شب و روز می گریند
دلم بارون خواس داداش
سلام
مهربانیتان بی انتهاس... فقط من را به سکوت وامیدارد...
سپاس

ستوده سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ق.ظ http://sootoodeh.blogsky.com

خب عزیزم باهاش میرفتی کافی شاپ .
من بودم معطل نمیکردم .
بابا کسی نیست ما را دعوت به یک چای کنه ان وقت تو دعوت رد میکنی
خب اگر دوستش داری بهش بگو خانمی بذار عشق راه خودش را پیدا کند

ای جانم....
بعضیا رو باید سرشونو بکوبونی به طاق... تا حالیشون بشه که اینقدرا هم که فکر می کنن خوشتیپ نیستن تا اگه به کسی پیشنهاد کافی شاپ بدن اون طرف هم با ذوق و شوق قبول کنه
هر چند کافی شاپ متعلق به خودمون باشه...
لازم به گفتن نیست ستوده جانم
از چشمهامون همه چی خوونده شده است برای همدیگه اما این وسط موانعی هست که آینده زندگی مشترکمونو صددرصد به خطر میندازه و مجبور به پا گذاشتن رو دلامون هستیم
بی خیال تقدیره دیگه چ میشه کرد

ستوده سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ

میگم از بس اینجا گل گلی شده اسم هامون را گم کردیم .
اگر آواتارم نبود معلوم نبود کی چی نوشته

ستودۀ من همیشه اسمش و وجودش یه دنیا انرژیه

طهورا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ق.ظ

سلام مریم جان دلتنگ نبینمت ...امان از این مدیریت کافی شاپ ...اونوقت بستی توت فرنگیش چشاشو قرمز کرده بود ...

سلام عمه جانم
رسیدن بخیر مهربانترینم
دلتنگی رفته عمه و قراره حالا حالاها هم نیاد
امان از این مدیریت با اون اعتماد به سقفش
ظاهراً اثر توت فرنگیه بوده اما در اصل اشکــ... بگذریم
خوبین شما؟؟؟ سوغاتیای منو بدین برم کمی ذوق کنم

حمید سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ق.ظ http://samandis.blogfa.com

گردِ بامِ من و درِ من
بی ثمر میگردی
من این شعر رو صد بار با صدای اخوان گوش کردم. چقدر سوز داره...
چرا انقد غم؟

سلام حمید عزیز
بی ثمر میگردی... واقعا دلیلی نداره وقتی من منتظر خبری نیستم و کسی نیست برام خبر بفرسته قاصدکی هم دور و بر من بگرده
میشه لینکشو بذاری منم گوش بدم بهش؟؟؟
غم رو دوست دارم...

حبیب... سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.tekehayedel.mihanblog.com

سلام...
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت
وای این یارقدیمی چه وفایی دارد...

سلام مهربان برادر تنهایی هایم
یعنی من توو عمرم وفادارتر از این غم ندیده ام
بنازم غم را که از یار به من وفادارتر است

محیا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

شنیدی که تازگی ها می خوان قبرستان بقیع رو خراب کنن

اما اگه توی یونسکو ثبت بشه اجازه ی این کارو ندارن .

یک سایتی هست برو و اسمت رو ثبت کن تا جزو رای دهندگان ثبت در یونسکو باشی
http://dar-alhuda.net

ای وایِ من

نگین چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ

من تا حالا کافی شاپ نرفتم!
مریم هر وقت رفتی منم ببر
.
.
.
.
.
..........

ای جانم
چشم خانوم گلم
قدمت رو چشم گارسونای کافی شاپشون
بیا مهمون مدیری هر چی دلت خواس سفارش بده

bahar پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://staminofen.blogfa.com

هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد!!!
بازگشت به زندگی عادی:دی

سلام گل همیشه بهارم
کجایی تو عزیز؟
بازگشت به قلب خسته من
خوش اومدی

آوا پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام مریم جون
عید بر شما و خونواده خوبت مبارک
دلم نمی خواد دلتنگ و ناراحت باشی...
عزیزم قلبت رو به روی آدما باز بذار ودرخودت انرژی منفی ایجاد نکن... اونوقت ببین چه نتیجه ای می گیری...
می بوسمت

سلام آوای خوش
عید شما و خانواده محترم مبارکــ...
قلب ناقابل من به روی همۀ آدمای روی زمین بازه... و بعضی وقتا پُرم از انرژی مثبت
فدای شما

عطربارون پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام عید شما مبارک
همیشه تو کف این دستنوشته های جالتم بیا دستتو بکش تو سر من با اجازت متنای قشنگتو میفرستم واسه دوستم تو امریکا البته با ذکر منبع بازم دمت گزم

سلام بر عطر بارون
کاش آدرس میذاشتی منم بیام سر بزنم
شما بزرگواری... ممنونم از تعریفت
آمریکا؟... من میترسم... احیاناً اوباما نباشه

نگین جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ق.ظ

یه زمانی اهنگتو خیلی دوست داشتم....

الانو نمیدونم...

عیدت مبارک نگینی
چرا الان نمیدونی؟ وا مگه میشه؟

سارا جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

چرا اینقد غمگین اخه؟
خوبی مریم جون؟
ایشاالله ک غمت قربانیه شادیات بشه عزیزم
واست دعا میکنم بانو

سلام ساراجانم
خوبم عزیزدلم
خوبم و بهتر هم میشم
فقط گاهی بیقرار میشم... همین
ممنونم برای دعات قشنگم
میدونم مستجاب میشه

عارفه یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ http://ashianeye2.blogsky.com/

سلام مریمی خوبی.
امان از این مخاطب های خاص .
این رو ها برای دل های همه باید دعا کرد .
عیدتم هم راستی با تاخیرو پشا پیش مبارک خانمی.
امیدوارم تو این عید یکم دلت از اون غم گنگه خالی شه جایش شادی بیاد.


مرسی عارفه جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد