خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

مترسک عاشق شد


مترسک چشمان خدا بود توی مزرعه... دستانش همیشه هم عرض شانه هایش بود... مترسک فقط یک آرزو داشت... او دلش میخواست عاشق شود... با خودش میگفت:« کاش میشد دستانم را به سوی آسمان قنوت بگیرم تا شاید خد آرزویم را براورده کند.»... کلاغها و گنجشکها مسخره اش میکردند... شده بود مضحکه دست آنها... اما در میان آنهمه گنجشک یکی کوچکتر از همه بود... نزدیک به غروب که میشد قبل از اینکه به لانه اش برود می آمد و روی شانه های مترسک می نشست... روزی به مترسک گفت:« من هرگز از دانه های مزرعه ای که تو نگهبان آن هستی نمی چینم»... مترسک با تعجب پرسید:«چرا؟!!!»... گنجشک گفت:«بخاطر تو،آخر من تو را دوست دارم»... و آن لحظه بود که قلب از جنسِ کاهِ مترسک شروع به تپیدن کرد... مترسک عاشق شد... به گنجشک نگاه کرد و با عشق و مهربانی گفت:«من هم تو را دوست دارم»... گنجشک از خجالت سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت...

روزها از پی هم گذشتند... هفت روز بود که مترسک عاشق گنجشک شده بود... هر روز غروب گنجشک سر بر شانه مترسک می گذاشت و عاشقانه در گوشش جیک جیک می کرد و مترسک هر روز بیشتر عاشق میشد...

تا اینکه روزی...

پسرک مزرعه دار با یک تیرکمان وارد مزرعه شد... ناخودآگاه رنگ مترسک پرید و دعا دعا میکرد گنجشکش امروز نیاید... اما گنجشک مث هر روز از دور نمایان شد... مترسک میخواست فریاد بزند... نه...نیا گنجشککم...اما انگار زبان در دهانش قفل شده بود... پسرک تیرکمانش را بالا آورد و نشانه گرفت... حالا گنجشک به بالای سر مترسک رسیده بود...همینکه خواست بروی شانه اش بنشیند سنگ تیرکمان پسرک به جسم کوچک و نحیف گنجشک برخورد کرد... آه از نهاد مترسک برخاست... گنجشک جلوی پای مترسک افتاد... گلوی مترسک مهمان بغضی آنی شد... دلش میخواست خم بشود و با دستهای خشک و چوبی اش گنجشگک زخمی اش را از روی زمین بردارد...اما حیف نمی توانست پاهای چوبی اش را خم کند... گنجشک بال بال میزد... مترسک با غم و درد و حسرت به گنجشک نگاه کرد... گنجشک اما لبخندی آرام گوشه منقار کوچکش خودنمایی میکرد... بعد آهسته گفت:« من فدایی این عشق شدم»...و....... آرام شد

مترسک هم طاقتش را از دست داد و چوب خشک پاهایش شکست


پ.ن1:نه با خودت چتـــر داشتی... نه روزنـــامه... نه چمـــدان…عـــاشقت شدم... از کجا می فهمیدم مســـافری !؟


پ.ن2:خدایــــا ! خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش ! جهنم تـــــر از نبــــودنش جایـــی سراغ ندارم…


+ عشق بی چرا...

نظرات 38 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ

دلم یک غریبه می خواهد
بیاید بنشیند فقط سکوت کند ...
من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم
تا کمی کم شود این همه بار ...
بعد بلند شود و برود ... نه نصیحتی نه ... !
انگار نه انگار ...!!!

محمد مهدی یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام آباجی گلم


خط و نشونت واسه خدا جالب بود ....اما چه فایده

سلام داداشی
گاهی لازمه رای خدا خظ و نشون عاشقونه کشید
چرا اما چ فایده؟

دختر مردابی یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.termeyeroya.blogsky.com

مزرعه هرگز برای گنجشک جای ماندن نبود
حالا بی گنجشک بی مترسک قحطی تمام برکت آن زمین را خواهد بلعید
ما هرگز نخواهیم دانست که همه این دانه های سبز به بهانه مهربانی مترسک سراز خاک برمی آورند
حالا که آنها رفته اند بی شک عشق هم از این زمین خواهد رفت

سلام مریم عزیز
داستان مترسک و پرنده و عشقشان همیشه تلخ بوده اما مرورش انگار جانم را از نسیم یک عشق ناب تازه می کند

اصلا مزرعه که جای عشق پاک مترسک و گنجشک نیست
باید کوچ کرد تا این عشق ماندگار و جاودانه شود
باید از مزرعه دل رخت بر بست و به آسمان دل رفت تا بشود یک عشق اسطوره ای
سلام گل نیلوفری ام
خوشحالم که به دلت نسیم مهربانی وزیده ام

ر ف ی ق یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

مترسک دلش از جنس ِ کاه بود
مثل ِ عروسک اما زشت تر از آن
نه دلی داشت که دل ببندد
و نه ناز و کرشمه ای که
به او دل بندند
اما در ایستایی اش لبریز از پویایی بود
و عاقبت گنجشکِ دل نازک
در آسمان ی این مردِ پوشالی پرزد
و زورق ِ دلش را
در برکه ی نگاهِ خشکیده ی مترسک انداخت
و عاقبت اسیر ِ عشق ِ به نرده بام ِ کاغذی در باران شد
اما من
هیچ گاه از او که
قربانی ِ عشق شد
نمی پرسم چرا !!؟
نمی پرسم چطور !!؟
که عشق ِ بی چرا
پاسخ ندارد

سلام بر مهربانوی ِ اندیشه مریم عزیز
دیر زمانی است خاکِ قدوم ِ قلمت را استنشاق می کنم
از این روست که سرشار از طراوتم

مترسک دل کاهی اش را که از عشق لبریز کرد
او میخواست الگوی یک عشق بی چرا شود
آنروز که باران می بارید
مترسک فهمید که
عشق بی چرا همیشه بی پاسخ است
سلام ر ف ی ق عزیز و دوست داشتنی بلاگستان
این همه تعریف فقط مرا خجل و شرمزده می کند و
وا میدارد که بگویم اینهمه من نیستم
من هیچِ هیچم

فریناز یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

قربانی راه عشق شدن سرنوشت تمام باز و کبوترهای عاشق یکدیگر است...گاه عشق به لذت پریدن دو کبوتر با هم نیست که از حسرت نماندن مترسک و گنجشک در کنار یکدیگر به اوج می رسد

تا نرسیده ای و در راه عشقی انگار کسی یا چیزی یا حسی تو را به اوج می رساند.فرقی نمی کند دلتنگی یا وصال مهم اما این است که از ظرف کوچک دنیا سرت بالا رود و آنجا جایی که اینجا نیست وصال مترسک و پرنده نیز میسر می شود و عشق با دوام...

زیبا مریمی
آونقدر زیبا که دلم بارها خوندش

و کامنت تو مثل یک نسیم خنک در گرماگرم دردهای روزگارم
بر دل دردمندم وزید
و من فقط میگویم
می بوسم خاک پای قلمت را
نازنینم

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

تو هم زدی تو کار مترسک!

بله خانومی...چجورم

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

من الان تو فکر همون قامت شکسته ی مترسکم!!!!

وگرنه گنجشک که رفت.. مترسک بیچاره...

مترسک هم کم کم یا عادت می کنه
یا این عشق رو به فراموشی می سپارد
دلت به حال مریم بسوزد که دارد ذره ذره ذوب عشقی بی نتیجه میشود...
وای نگین دیگه دارم کم میارم
تو بگو چیکار کنم

آلما یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.alma606.blogfa.com

آخـــــــی حال و هوامونو عوض کردی مریمی .


این روزا همه یه جورایی مث همین مترسکن


به به سلام آلما گلی
خوبی خانوم
به نظر من این مترسکه بهتره از هزار تا عاشق دروغگو توو این دوره زمونه
هان؟ درست نمیگم؟

گلسا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ب.ظ http://golsa70mahdiyar.blogfa.com/

و خداوند عشق را آفرید ...

که عشق جز هجران و انتظار و سوختن نباشد

غصه نخوری دخترک عاشق پیشه !!
نه ! نه !
یادم رفت !
خااااااااااااانومم تویی


وبلاگمو کمی تغییر دادم خوشحال میشم با نظراتت همراهیم کنی

و خداوند گلسا را آفرید
که گلسا جز مهربانی و عشق نباشد
غصه که نخورم از گرسنگی میمیرم
سرور مایی
چشم میام به زودی

حسین یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://yadgaredoost.blogfa.com

سلام
خیلی جالب بود لذت بردم
ممنون
چه سعادتی بالاتر از این که عاشق فدای عشق شود

سلام مهربان برادرم
خوشحالم... البته اشکالاتی نیز داشت... در عرض بیست سی دیقه نگاشته شده... باید بیشتر کار میشد
بله سعادت بزرگیه اما این وسط تکلیف معشوق چی میشه؟
چرا همش باید عاشق به پای عشق بسوزه؟
آیا عشق بجز هجران و درد برای عاشق چیز دیگه ای نمی تونه باشه؟
آیا نباید معشوق هم در این راه قدمی برداره
در میدان عشق و عاشقی فقط عاشق باید فنا و فدا بشه؟

جوجه اردک زشت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام

چندتا پست رو از دست دادم دلمشغولی ام به سرانجام رسید

جالبه الان درحال اجرای نمایشی هستم که نقش مترسک را دراون بازی می کنم

پیشتر پستی برایش نوشتم:http://dardarik.blogfa.com/post/30

شب خوش

سلام داداش سهیل از نوع ستاره کم پیدایش
پستای من که قابل چشمان هنرمند شما رو نداره
همینکه هستین و منو یادتونه خودش کلی ارزش داره
اینم از نوع نزدیکی دل خواهر برادریه دیگه
ولی خودمونیم نقشتون زیادی سخت نیست؟
سر جای خودتون باید ساکن باشین؟
می خوانمش
شب خوش

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

من که قبلا هم گفتم که!
تو هم بشو مثل همون مترسک...

یا فراموش کن یا عادت کن و کنار بیا...

مثل تو زیاد بوده و هست مریم...
فکر نکن فقط تو توی این راهی...
بودن آدمایی که بدتر از تو بودن ولی باور کردن کاری رو نمیتونن از پیش ببرن و مجبور شدن کنار بیان..
و البته.. آسون نیست!!!

عادت کردن و فراموش کردن و کنار اومدن همه اش یه معنی میده نگین
میگم یه راه حل بهتر نداری؟
راستی نگین من مچ دستو نگاه که کردم
سه تا رگ داره که از اون چنتا رگ دیگه نمایانتره
میگی کدومشو آدم ببره ....
باید هر سه تاشو زد یا یکیشو بزنین کافیه؟
از اینکه تنها نیستم خوشحالم

بانوی اُردیبهشت دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

ینی بخداوندی خدا اگه پیشت بودم آن چنان میزدم پس ِ سرت که سه متر بری تو دیوار!!!

دنبال رگ دستت میگردی آرههههههههههههههههه

چرا بیا پیش خودم پس گردنیام حرف نداره...

خو فقط برای یه لحظه اومد تو ذهنم
انگار دارن صدا می زنن آدمو
نه منو نزن نگین
منو نزن
گناه دارم
فقط در حد یه حرف بود بخدا
منو نزن ببخشین

عارفه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ق.ظ http://ashianeye2.blogsky.com/

مریمی. وای خدا نصفه شبی الان یه سری آبغوره گیری راه می اندازم . خیلی قشنگ بود. خیلی خیلی . اصلا نمی تونی تصور کنی چه قدر دوستش داشتم این متن رو .

موقع رفتن در چمدانت بسته نمی شد. قلب من بود که بارت را سنگین کرده بود.
مرحمتی کن بگذارش و برو .

ببین اصلا قلمت آدم رو سر ذوق آورد همین جوری نیمه شبی یه چیزی برای خودمون گفتیم .

نصف شبی چیه عارفه جان
تو کوچه ما به این ساعت میگن 3 بامداد
خیلی قشنگ که نمیشه گفت
ولی خب.... چ عرض کنم؟ خودم خیلی خوشم اومد یهویی اومد تو ذهنم ایده داستان و بعد بهش پر وبال دادم
عجب جمله قشنگی گفتی خانمی
خوشحالم که خوشت اومده

امید گرمکی دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

داستان زیبایی بود

اما در عکس پست تان حرفهای بیشتری خواندم
بسیار ممنون

به به سلام داداش گرمکی خودمون
عجب از این طرفا
اوه چقدر رسمی کامنت گذاشته آدم میترسه ها

سرزمین آفتاب دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ

داستان قشنگی بود
از کیه ؟

سلام
ممنونم
از مریم بزرگمهر

علیرضا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.ghasedak68.blogfa.com

قشنگ بود......
خوب یعنی اینجوری هم میشه به قضیه ی عاشق شدن مترسکا نگاه کرد.....یه شعر هست من اونو که خوندم همیشه چنین تصوری داشتم که اگه قرار باشه یه روزی یه مترسک عاشق بشه اینجوری میشه/....
حاصل عشق مترسک به کلاغ
مرگ یک مزرعه بود.....
و کلی هم دلم برای مترسکه میسوخت....ولی حالا دیدم میشه اینجوری به قضیه نگاه کرد...در هر دو حالت البته این مترسکه که آدم دلش واسش میسوزه

سلام علیرضا
ممنونم از تعریفت
اما من میگم آدم یا هر کسی دیگه یا عاشق نشه یا اگه عاشق میشه تا پای جونش هم بره
ببین گنجشک خوراکشو توو مزرعه تامین می کنه
ولی تو قصه من عاشق میشه و به خاطر عشقش از خوراک های مزرعه چشم پوشی می کنه
به قول خودت از یه دید دیگه هم میشه به این عشق نگاه کرد

طهورا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:15 ب.ظ

مریم جان احتمالا اون غریبه باید مثل مترسک باشه که نه حرف بزنه نه ...چه سخته...
دقت کردی گنجشک چه تنها بوده ...

سلام عمه
کدوم غریبه رو میگین....بخدا که متوجه نشدم
گنجشک تنها بوده...اما در عوض عشق مترسک توو دلش بوده
این نمی ارزه به اون تنهاییه؟

مادمازل شرور دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:49 ب.ظ

چه غم انگیز بود. اخیییییی طفلی:(
عشق و عاشقی آخر عاقبت نداره ولی خواهر

سلاااااااااااااام مشدی مادمازل خودمون
رسیدن بخیر خانوم
زیارت قبول
روز ولادت حضرت معصومه و روز دختری رو هم بهت تبریک میگم

سرزمین آفتاب دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ب.ظ

حالا
تو کدومشونی؟
مترسک؟
گنجیشکه؟
اون پسر بچه؟
صاب مزرعه؟
زن صاب مزرعه؟
راننده کمباین؟
مریم بزرگمهر؟
مادر گنجیکشه؟
مامان پسره؟
دختر همسایه؟
گشت ارشاد؟

عجب کامنت طولانیی
من؟
امممممممم...
بذار فکر کنم
خو...
من خودمم
مریم
بزرگمهر
مریم بزرگمهر

مادر گنجیکشه نه داداش گنجشکه
یه غلط میشی 19

فریناز دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه دعوای جانانه ای بوده بین تو و نگینا

حقت بود سرت داد زد با این فکر که اومده به ذهنتا

دادت طلا نگین


کم آوردن کار مریم ها نیست
باور کنی دیگه می تونی کنار بیای
ولی سخته
میدونم

فریناز؟
دیشب یه لحظه اومد توو ذهنم
چی کار کنم خو
داشتم مچ دستمو نگاه میکردم که دیدم بد فکری شده....یه فکر شیطانی

ای جانم
راس میگی ما مریم ها با تمام آدمای روی زمین فرق داریم
بالاخره یکی منو کشف کرد
باید بتونم
و من میتونم

محیا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

عشق !!چه واژه ی غریبی !!!!

زندگیِ من چرا از عشق گریزونه؟

سهبا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

گل مریمی , روزت مبارک خانومی . همیشه شاد و خندون باشی .

سلام گل نرگسم
الهی فدات بشم که یادت بود
ممنونم مهربونم

ر ف ی ق سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

دختر ِ مشرقی ِ با احساس
روزت مبارک

سلام
ممنونم ر ف ی ق مهربانی ها

طهورا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ

آن روز که خداوند رحمتی آسمانی را برای ماخلق کرد و
روزی را که گل زیبایی را آفرید و
از تمام صفات خود در او دمید و
برای زیبا تر شدن ٬
لطافت و احساس و عشق را
در او دوچندان کرد ٬
زیباترین صفتش را که همان معشوق بودن است را به گل هدیه کردو
پس از آن برای آفریدن آن گل خود را تحسین کرد
مریم جان
وجود آسمانی گل فاطمه معصومه (س)....
روزت مبارک مریم پاکی ها...
دلم می خواهد به همه دختران سرزمینم بگویم:
هرگز مباد که افکار بیهوده٬قفل های آهنین بر درهای فکرمان بزنند و یاس و ناامیدی پنجره های ذهنمان را تیره و تار کنند...
سلام

سلام عمه
و خداوند لبخند زد و دختر آفریده شد
این متن زیبا اشک شوق به چشمان من آورد و دل به سوی شما نزدیکتر کرد
ممنونم عمه خوبی ها

یگانه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

روزتون مبارک مریم خانم

روز توام مبارک دختر آینده های روشن
ممنونم گل قشنگ

ریحانه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام مریمی ....خوبی ؟!
روزت مبارک خانومی

سلام ریحونی
مگه مناسبتی بشه تو بیای سر بزنی
ممنونم عزیزدل

شیشه ی عطر سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ http://perfume-bottle.blogfa.com/

کرامت تـــو یعنی بهانه‌ی تمام دقایق ...
و تـــو یعنی طلوع دوباره‌ی آرزوهایی که خاکسترنشینم کرده بود ، محال بودنشان...
خاتون تـــو یعنی، دوباره پر گرفتن و زنده شدن ققنوس پرسوخته ی خیالم ...
تـــو یعنی تمام زندگی ...

سالروز میلاد خانم فاطمه معصومه ( س ) و روز ملی دختر را به همه بانوان پاک و آسمانی تبریک عرض می کنم .

سلام
ممنونم از تبریکتان و این متن بسیار زیبا
سپاس از حضورتان جناب قاضی خانی

ویکی سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

داستانی شده این مترسک ها...همین امروز یارو مسج زه که
مترسک :
وقتی نمیشود فرار کرد همین یک پا هم اضافی ست...!

مد شده دیگه...

بلینم تو این بلاگ چرا حال و هوا اینجوریه؟!
آدم هی دلش میخواد از این درگیر عشقای اساطیری بشه...

تو هم یه منظورایی داری ها...!
جهنم نبودنش... اونم با خدا اینجوری حرف زدن...!

سلام
راست گفته خب... وقتی نمی تونی فرار کنی همون یه پا هم زیادیه
چی بگم حال و هوای وبلاگم بر میگرده به ته دل ِ تنگم
من سالهاس که مشکوک می زنم
از قبل از خلقتم

محیا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ http://rooja.blogfa.com/

دختری نباش که به مردی نیاز داره. دختری باش که مردی به اون نیاز داره. روزت مبارک ...

روز تو هم مبارک خانوم گلم

نادیا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

سال دیگه مشمول ای تبریک نشی صلوااااااااات!
روز دختر مبارک
پارسال که مستجاب نشد
امسال بشه صلوات دوم رو بلندتر بفرس
سلام خواهری
الهی فدات بشم
روزت مبارک
ببخش دیر شد
خودت میدونی دیگه درگیر کلاس زبانم بودم

سلام نادی
خوبی؟
چ کامنت با مزه ای
وای چقدر خندیدم
ایشالله که شما هم سال دیگه مشمول این تبریک نباشی
خدا نکنه عزیزی
ای این کلاس زبان بمیره که تو رو از ما و ما رو از تو گرفته

مجتبی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

من موندم توو جریان این روز دختر
واللا
اصن روز دختر رو گذاشتن که دخترا عقده ای نشن
به هر صورت روزت مبارک دخترخوب و نازنین


ممنونم

مجتبی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

واویلا واویلا
این نادی در حالت عادی زبونش درازه
وای به روزی که بخواد بره کلاس زبان
وای به حال ماها

کسی اینجا بود که به دخترعموی من چیپ نگا کنه؟

bahar چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ http://staminofen.blogfa.com

در بند آن نیم که دشنام یا دعاست
یادش بخیر آنکه ز ما یاد میکند!

حرف خاصی ندارم ولی با این حال آپ کردم.
وقت اضافی داشتی بیا![گل]

همیشه به یادتم بهاری
دلتنگت بودم
کجا بودی خو؟
میام حتما عزیزدل

طاها چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ق.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

در عشق جانان جان بده بی‌عشق نگشاید گره
ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو

سلام طاهای عزیز
عجب دو بیتی زیبایی
ممنونم

هیچ چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

...نوشته های شورانگیز و نظرهای برامده از دل های زلال ،بس دلنشین است ...آهنگ وبلاگ نیز بسیار شور افرین ...
****
به یاد بانوی عشق ،مادرم که بیش از یک سال از عروج او گذشته ،این اهنگ را با گوش جان می شنوم ،این تصنیف واقعا زبان حال من در پیوند با ان عشق سفرکرده است ...
خدا به شما بهترین ها را ارزانی دارد و در حضور روشن او "مشغوله عن الدنیا بحمدک و ثنائک "..
زلال اندیشه و حضورتان همواره جاری ...

برایت یک بغل مریم؛
که مستش می شوی هردم؛

برایت سفره ای ساده؛
حلال وپاک وآماده
؛ برایت هرچه خوبی هست؛ صمیمانه دعاکردم

سلام استاد
وای خدای من... جز شرمندگی و خجالت چ دارم مهربانم
آب شده ام از اینهمه لطف و مهربانی
خدا مادرتان را با مادر آل یاسین محشور بگرداند

فریناز چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

چطورایی مریم طلا؟

سلام فرینازی
خوبی خانوم؟

سارا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ق.ظ http://sm19.blogfa.com

اخی گنجشک بیچاره و بیچاره تر از اون..مترسک بیچاره...اگه مترسکه عاقه گنجشکه نبود...مرگ گنجشک واسه مترسک عادی جلوه میکرد در واقع مثل گنجشکای عادیه دیگه...اما او عاشق بود!
یاون لبخند اروم گنجشک یعنی درجا تو حلقم

ولی دل کاهی مترسک مهربونتر از اونیه که بخواد آروم باشه از مرگ یه گنجشک
سلام سارایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد