خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

بر در گاه بلــــــــــند


خورشید سر بر شانه های ابری آسمان می گذارد، حالا بلندگوها خدا را و باران نام تو را می بارد

من پشت پنجره فولاد چشمهایم را به یاد می آورم آرام آرام می بارم و زلال می شوم

حالا در رواق هشتم آینه ها شکستگی ام را تکثیر می کنند تا درستی ات را درست ببینم

حالا آب سقاخانه دستهایم را به قنوت می رساند به آسمان می کشاند تا پرندگان احساس غربت نکنند

من رو به روی آسمانی ایستاده ام که قداست می بارد که دستهای درخشان درختان آن را دربرگرفته است که انگشتان نیایش مردم در آن شناورند

حالا بوی سیب و کُندر فضا را پر کرده است در آستانه درگاهی بلند خم می شوم ، هر کسی از هر کجا با هر عنوان و به هر اندازه نان در این بلندا به رکوع می افتد. خم می شود. کف دستهایش تا سینه بالا می آید و «السلام و علیک ایها الامام الغریب،السلام علیک ایهاالامام الشهید» لبهایش را متبرک می کند

هر که باشی از هر کجا و به هر دلیلی که به این قطه از بهشت آمده باشی مقصودی جز زیارت نخواهی داشت و تمام راه هایت به رکوع ختم می شوند

این درگاه بلند آسمان را به رکوع و درختان را به سجودی ابدی دچار کرده است

در این صحن و رواق ملائک در رفت و آمدند و مردم از همیشه به دل خود نزدیکترند

آب سقاخانه کربلا در کربلا تشنگی می پروراند در عین تشنه نبودن آب می نوشی و سلام بر حسین لبهایت را به زیارتنامه خواندن می کشاند

دلهای سنگی پشت پنجره فولاد نرم و از مژه ها سرازیر می شوند

پنجره ای که دلهای شکسته رابند می زند و پرندگان شکسته بال را به میهمانی آسمانی سبز دعوت می کند

اینجا باید بشکنی و شکستن در این محل آغاز درست شدنی است که به بهشت می رسد

صدایی از بلندترین گلدسته تو را به سمتی که بی سمتی ست دعوت می کند

به آغوشی که مهربانتر از دامان مادر و بزرگوارتر از دستان پدر است

نقاره خانه آرام و پرصدا همیشگی و ملایم در گوشت آواز می خواند اینجا دلت قدمهایت را می کشاند و ضربان قلبت گامهایت را می شمارد

آهسته آهسته از تمام مردمی که به دلشان نزدیک ترند می گذری چارچوب نقره ای درها را می بوسی و در رواقی که نمیدانی اسمش را –که این نداستن آغاز رسیدن است- قدم میگذاری

بوی عود و کُندر و صلوات، تو را همراهی خواهد کرد تا آنجا که همهمه دستها برای بوسیدن ضریح آشوبی در دلت ایجاد می کند ترس برت می دارد که نکند دستهایم لایق رسیدن نباشد

یا «امام رضا» بر لبهایت جریان و دستهایت امتداد می یابد تا ضریح

انگار او دستهایت را محکم گرفته است و دلت زمان را از یاد می برد



در همان حال ایستاده و سر به زیر ایستاده و سبز ایستاده و امیدوار ایستاده بهاری از اشک تو را در بر می گیرد تو را می باراند بارانی از شوق رسیدن بالهایت را شست و شو می دهد

حالا آماده ای که دلت را به دریا بسپاری که دلت را هدیه کنی که دلت را ببخشی دلت را در صندوق کنار ضریح آقا جا می گذاری و جریان جمعیت آهسته آهسته تو را به صحن می رساند

دوباره کنار درگاه بلند خم می شوی دستهایت تا روی سینه مد بر میدارد

... و خضوع و خشوع و رکوع سه رکن هستی ات می شوند بر این درگاه بلندو با سخاوت

حالا سبکتر از همیشه با دلی که در کنار ضریح گذاشته ای خود را به خیابان می کشانی و از دور چشمهایت آسمان سبز را زیارت می کند و آهی بر لبهایت نقش می بندد و ... تا زیارتی دیگر نگران خواهی بود


پی التماس نوشت:نمیدانم چقدر حرفهام رو درک می کنین... نمیدونم حالتی مثل حالت دل من براتون پیش اومده یا نه؟! فقط دعا می کنم جوابتون نه باشه!... خواهر باشی و برادرت اسیر تخت بیمارستان باشه و تو نتونی کاری بکنی... نمیدونم چجور من الان زنده ام و دارم می بینم اینروزها رو؟؟؟!!! نمیدونم چجور دارم نفس می کشم وقتی داداشم زیر هزار جور دستگاه و سرم و تنفس و کوفت و زهرماره... دارم دق می کنم... اما انگار دوستم راست میگه!!! - مریم تو پشتت به یه نیروی قوی گرمه! تو خدا رو داری مریم توکل کن خودش کمکت می کنه!.... ای لعنت به این اشکام ... این بغضم... بدترین جای قضیه اینه که مامانم خبر نداره و موندیم چجوری بگیم بهش؟! ... چقدر سخته ریلکس بودن... آروم بودن... در اتاقتو باز می کنه و میاد توو بعد تو که بیقراری و داری گریه می کنی تند باید بگی دلم برای مشهد تنگ شده همین!!!... حالا چی دارم؟ منِ روسیاه جز یه کوله بار گناه و یه دست پر از التماس؟؟؟... تروخدا شما برام دعا کنین... تروخدا شما از خدا بخواین بخاطر دل مامانم ... بخاطر اشکای پنهونی بابا رحم کنه و شفا بده داداشیمو

 

تشکرانه نوشت:الانم نمیدونم چجوری حرف دلمو بزنم؟.... خداجونم خیلی دوستت دارم و خیلی مهربونی... ممنونم ازت خدای عزیزم... شکرت خداجونم شکرت...یا امام رضا قربون اینهمه لطف کرمت...قربون کبوترای حرمت... چقدر رئوفی یا ضامن آهو... ممنونتم آقا... از همه دوستانی که لطف کردن و با حرفاشون تسکین دل دردمندم شدن هم ممنونم... خدا نظر کرد... و داداشم الان حالش رو به بهبوده و صبح باهاش صحبت کردیم...خداااااااااا جونم خعلی خعلی مرسی