خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

تقدیم به جوجه اردک عزیز بخاطر دلشورۀ انارستانش

من بودم و یک شب تاریک و سرد

غریب بود اما توی ذوق نمیزد این غربت
مثل شکوفه های باغ انارستان دلم
از بوی خوش مهربانی خدا با نشاط بودمو سرزنده
بهار بود اما برگها هنوز سبز نشده بودند گلها هنوز غنچه نداده بودند
حتی درخت انار باغچۀ دلم شکوفه نداشت اما بهار بود
و اینها را همه مدیون بودن تو بودم
عشق هم بود چون تو بودی امید هم بود چون تو بودی نگاهت بود
مهربانی ات همیشه شرمنده ام می کرد مهربانی ات بیشتر بود
تو که رفتی بهار هم رفت تابستان نشد حتی پاییز هم نیامد
نمیدانم چرا اما سالِ تقویمِ دلِ من با رفتنت از بهار به زمستان رسید
دهانم طعم دوری ات را مزه مزه کرد
طعم تلخ و گس رفتنت
انارستانم دیگر شکوفه نداد
حتی مولانای دلم به حال شمس نگاهت خواند
بشنو از نی چون حکایت می کند / وز جدایی ها شکایت می کند
و من زیر انوار شمس نگاهت ذره ذره ذوب شدم
اما باز نیامدی

و جهان مهمان سکوت شد از این نیامدنت

و خدا دلشوره گرفت این را میشد از سکوت جهان فهمید

همه جا سکوت بود و سکوت نه زمزمه آبی نه شرشر بارانی نه خش خش برگی

نه صدای بال پروانه ای نه زمزمه عاشقانه بال زنبوری بروی گلها

حتی صدای هو هوی باد هم نمیآمد و اینها همه بخاطر نیامدن تو بود

و خدا انار را آفرید انار دانه دانه شد و بروی سر تنهایی من فروریخت مثل دانه های برف

و من خم شدم و دانه ای از یاقوت اناری را برداشتم و در دهانم گذاشتم و دلم گس شد از ملس بودنش

و آنجا بود که خدا تو را به من نشان داد فهمیدم که حوا تویی و بی هوا نتوان زیست

و فردای آنروز بود که هبوط سیب وارگی اتفاق افتاد

و شد آنچه که خدا خواست

حالا دیگر خدا دلشوره نداشت و همه جا زمزمه عشق بود و مهربانی


پی شرمندگی نوشت:آنقدر واژهایم (بجز نام خدا) حقیرند که نتوانم سخن بگویم دربارۀ این دلشوره ام برادرم میدانم آنقدر بزرگوار هستید که کوتاهی قلمم را به مهربانی دل کودکانه الیاسین تان خواهید بخشید آنچه که دستور فرمودید سمعاً و طاعتا بروی دیده انجام شد اگر قصوری در این دلنوشته ام می بینید {که حتما هست} مرا عفو بفرمایید بزرگوار

پی زیبا نوشت:کاش راهمان ختم می شد به انارستان و به عمد دانه ای پنهان میکردیم لای موهایمان جهان دلشوره انار را کم دارد

«شاید این سخن شما قدری به نوشته های من منزلت و شان بدهد»

پی عکس نوشت:عکسهایی که مشاهدت فرمودید عکسهای تنها گلدان پنجرۀ پر بغض اتاقم است

نظرات 29 + ارسال نظر
سایه شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

با عرض ارادت به جوجه اردک عزیز و تبرک به مریم جان برای انتخاب عکس ...باید بگم مریم گلی ام ، من تهران نیستم و مدتی است برای کاری مسافرتم . تقریبا هیچ جا سر نزدم . یعنی نرسیدم به خدا ... حتی کامنتها رو نرسیدم جواب بدم . امشب یه فرصتی شده و دسترسی به نت مقدور بود اومدم ...امیدوارم عذر مرا بپذیری ...
و هرگز انار دلت ترک برندارد !! شاد باشی عزیز

باران تر از تو کیست؟
که زیر بارش نگاه پر مهرش راه بروم؟
و خیس نشوم
بی آنکه چتری نشانم دهد؟
هنوز از مشهد برنگشتین؟

نگین شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

وااای چه گلدونه قشنگی انااار

من دلتنگ یک سبد نگاه تو هستم
می نگاری آنچه که من در دل دارم

فرداد یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ

خصوصی...
سلام دایی جان
گل خوشبوی دایی....پست دختر عمو پسر عمو رو خوندم.نظرات رو هم خوندم...خدا روشکر هردو (پسرخاله و پسر عمو)مردای خوبی به نظرم اومدن....
شرایطت رو خیلی خوب درک کردم....حق با توئه.سخته ..ولی وقتی خدا اینطور خواسته یعنی هم تو رو دوست داشته و هم پسر عموتو....خیرت و توکل رو تو بهتر از من می دونی...ولی صبوری رو کمتر از من بلدی.صبوری برای یک انسان خیلی واجبه و دستور الهیه...
ولی خوبه بدونی که چندسال دیگه همه اینها میشن یه خاطره و برات عزیزتر میشن...و دیگر آزارت نمی دن...حرفهای این آن رو هم برات بی اهمیت می کنن...درواقع حرفها و رفتار خودپسندانه دیگران انقدر بی اهمیته که باد هوا...
خلاصه از جوانیت بهره بگیر و انقدر به خودت گیر نده....
تو با این همه خوبی هایی که داری برای از غم و مرگ نوشتن حیفی....به خدا حیفی دختر...
برات دعا می کنم که هرچه زودتر اروم بشی....
به خدای بزرگ می سپارمت گل مریمی.

مریم یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.razemaryamm.blogfa.com

ای جانم که گلدون انارت انقده نازه....در ضمن این چیه اول متن نوشتی...دیگه هیچوقت از این دعا ها نخواه....بوس

جز تو نمی خواهم
حتی هیچ پروانه ای
بر شانه های لحظه هایم بنشیند

جوجه اردک زشت یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ

خواهر اناریم سلام
انار چشمانت واژه بلند خداست کنج شبهای شاعران ومن در گل مانده ام از این همه مهربانی شما
دهانم گس مهرتان شده است اینک فهمیدم اناری که در پی اش دلشوره داشتم قلم مانای شماست
نمی دانم چطور دلم را بشکنم وبریزم میان این واژه ها
خواهر خداییم
خدا پشت پلکهایت منتظر نماز انارستان است ومن به قامت دلت منا را میدوم
سپاس
فعلا شوکه ام تا فرصت تیک تیک قلبم

برادر شکوفه ای انارستانم سلام
حالا می فهمم دلیل طعم شوری اشکهایم را که چشمانم واژه های خدایی نگاه شما بود شما گٌلی در گِل مانده هستید که تازه باران خورده است
و حقارت دل شکسته و تنهایم را به دعای شماست که عزت یافته
بگذارید بخوانم از واژه های انارستانم
که دلم از دوری اش نارستان شده و ذره ذره آتش می گیرد
و هیچ کاری از دستانم ساخته نیست
مرا ببخش اگر قد احساسم برای وصف نیکی های شما کوتاه بود
آنقدر خسته هستم که نتوانم بنگارم بهتر از این
مرا ببخش برادرم

فرداد یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

این گل دان به خاطر خالص بودن و صفای وجود تو رونقی داره در این زمستان...
سلام دایی جان
تو که با نگاه و لطفی که به این گلدان کردی و این گلدان اینطور سبز شده ...آیا به این فکر کردی که خدا با این همه لطف و عشقی که نسبت بهت داره و هرروز هم بیشتر میشه تا چه حد باید سبز باشی؟
...
برقرار باشی گل مریمی.

سلام دایی
این گلدون رو یه بار سخت تنیه کردم گذاشتمش روی تراس پشت پنجره اتاقم آخه هی بهونه یکی رو میگرفت و من هی گوش نمیدادم بهش آخرش اونقدر اذیت کرد که مجبور شدم بندازمش بیرون از اتاقم
ولی وقتی دیدم داره از سرمایی میلرزه دلم سوخت باز آوردمش توو
بعد بهم گفت باید برام ساز بزنی تا آشتی کنم اما چون لرزش دلم به دستام سرایت کرده بود و نمیتونستم حتی به سازم نزدیک بشم هنوز کامل با هم آشتی نکردیم شدم مریم پاییزیش و موندم کنار دلش
اما خدا؟ بگم فراموشم کرده ناراحت نمیشین دایی؟
بگم نمیدونم چرا جوابمو نمیده عصبانی نمیشین؟
برقرار نیستم دایی
داغون تر از اونی هستم که فکرشو بکنین

محیا یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام عزیزدلم
اینجا چه خبر شده !!!! از این به بعد اینجایی یا اونجایی !!!راستی آهنگ وبت خیلی قشنگه !!
می خونمت

سلام زندگی من
کجا چه خبر شده؟ ببین خودت میدونی اینقدر دیر دیر میای که وقتی میای از این تغییرات یه ماهه هم تعجب میکنی!کجایی تو دختر خوب
نمی گی برم یه سر به این خواهرم بزنم ببینم مرده اس زنده س چیکاره س؟
از این به بعد اگه عمری باقی باشه اینجام
خواستم عوضش کنم عزیزدل اما چون تو خوشت میاد میذارمش فعلا بمونه
عزیزدلی

مادمازل شرور یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ http://madmazelsharur.blogfa.com

خیلی قشنگ بود خیلی
قشنگ بود به زیبایی سکوتی پر معنا که در کنج دلم با لبخندی شکوفا میشود
چه انارستان کوچولوی قشنگی داری
مث همیشه میگم مواظب دل قشنگ و مهربونت باش مریمی

وقتی تو را به نام صدا میزنم
انگار هستی در من جریان دارد
انگار کاسه شبنم را
لاجرعه سر می کشم
وقتی نامت را بر زبان جاری میسازم
به اعماق تاریخ سفر می کنم
تاریخ اولین نگاهت را
که از سبزه زار زندگی برای خودم چیدم
چشم مواظبم

تولدانه یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://tavalodane.blogsky.com/

لینک شما اصلاح شد مریم عزیز
ممنون که ما رو با خبر کردید

جوجه اردک زشت یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ

نمیشه
نمیشه
نمیشه



با خدابرایم کافیست بیشتر حال می کردم تا این ....بزن به فرصت فرداها هرچه بادا باد
خدا همین نزدیکیست پس لبخندت را میهمانش کن

فعلا که می بینید شده برادرم
خدا برای همه نداشته هایمان کافیست
فرصت فرداها همین حالا از دستانم گریختند همین روزها بود که دلم را...
لبخندم همیشه میهمان خداست من چه دارم جز غصه و غم؟
دعایم می کنید؟

دانیال دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.danyal.ir

نگاه دل های ما به بودنت ، از همگان مشتاق تر است
دلم گرفت از عنوان وبلاگت خواهر ...
چرا ؟!

دلهایتان همیشه شاد باد برادرم!!!
دل تنگم را بخاطر رخدادهای دلم در این روزها بر من ببخشایید!
دعایم کنید یا چشمان و نگاهش را به من پس دهد یا من جان بسپارم

نارون دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ http://adi-nadi.blogsky.com

متنت قشنگ بود...

اما....

چرا دوس داری بمیری؟

بی آفتاب نگاهت
دلم در کسوف است
انگار تکه ای از زندگیم را گم کرده ام!
بمان همیشه در کنارم

ماهان دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ

سلام خواهری جانم!
میشه من دعا کنم تو بمیری؟خداییش همین امروز بعد از نماز ظهر دعا می کنم بمیری مریم
تا یه فوج فامیل از دست تو دخترخالۀ حساس و زودرنج راحت بشیم آخه این چیه نوشتی مریمی؟
من چی بگم از دست اون دل مهربونت؟! باز کی جرات داده به خودش که با دلت اینجوری تا کنه؟! تا اینحد غمگین؟ تا اینحد اشک آور؟ که آروزی مرگ کنی؟
مریم یه ضرب الاجل دوازده ساعته یا تا شب ساعت دوازده برش میداری این جمله رو یا به جان عزیزم دیگه باهات حرف نمیزنم
دیگه خودت میدونی
هزار بار خودت بهم میگی خدا بزرگه ماهان بعد اونوخت خودش اینجوری ناامید


چشم بابا یه بار خواستیم تریپ غم برداریم شما نمیذارین آ
این ضرب الاجلت تهدید بود نه؟
ولش کن این دل رو که اگه افسارشو به دست نگیرم میره اونطرفی که نباید بره! بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم؟ نمیدونم
خدا برایم کافیست
ناامید نیستم ولی خب دلم خیلی بیقراره دعا کن آروم بگیرم

مجتبی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

به به ببین چقدر غم ریخته اینجا
بدو بدو
زنبیلتم بردار اونقدر غم ریخته که تا دلت بخواد میتونی جمش کنی و به هر کی که دوست نداری و دشمنته بدی
این چیه نوشتی اون بالا؟
نگاه نگاه ببین چه با خط درشتی هم نوشته
میشه دعا کنین من بمیرم؟
چرا دعا کنیم بمیری؟
چرا اینقدر بغض؟ چرا اینقدر غصه؟
چرا اینقدر گریه؟
چرا دلت اونقدر باید مهربون باشه که اینجور باهاش بازی بشه و تو فقط سکوت کنی و بریزی تو خودت مریم؟
هان چرا؟
خودت میدونی راحت میتونم بدم وبلاگتو فیل کنن تهدید یا هر چی دیگه میتونی اسمشو بذاری اگه عنوانتو ور نداری دیگه هیچ وقت روی وبلاگتو نخواهی دید دخترعمو جون
آه این خط این نشان

وای که چقدر خندیدم ای دل درد گرفتم از بس خندیدم
مثل این وانتیا میگی بدو بدو زنبیل رو بردارو بیار
خونه دار بچه دار بدو بردار و ببر
خدا نکنه کسی غمگین باشه
منم یه مدت دلم بیقراره که ایشالله آروم میگیرم
تهدید بود من بهش میگم تهدید
ولی خب بده فیل کنن منو از چی میترسونی؟
عوضش کردم خوب شد؟پسرعمو جون!

ر ف ی ق دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

من با رفتنت
روزی هزار دفعه جان می کَنم
چرا شمس ِ نگاهت را از مولانای دلم خط زدی
چرا ایستادی تا زندگی ام را باد ببرد
چرا در برهوتِ اینهمه باید ذره ذره ذوب شوم
چرا در این سرابِ دور مرا به بلور و نور فریفتی
با اینهمه
برای در کشیدن تمامی آن شهدِ شیرینِ نگاهت
با منتهای شوق
دهان باز می کنم
سلام مریم بانو
لذت بردم از چشیدن ِ اندیشه ات

اتفاقی زرد بر دست های بهارم تاول زده
و نبض نرسیدن
در مقابل قلبم به تپش افتاده است
دوست دارم
روزهای ندیدنت را
بر قطاری بی بازگشت بنشانم
سلام بر ر ف ی ق روزهای مهربانی
شرمنده نفرمایید استاد
قلم من در برابر قلم شما چه قابل باشد؟

ماهان دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

کجایی پس؟
اه

همینجام
آرومتر ماهان
چرا داد میزنی؟

سحر دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام ..اتفاقا نوشته ات خیلی قشنگ بود ..دلنوشته باید غم انگیز باشه ...
این چیه سر تیتر ؟ دعا کن بمیرم ؟ !! مریم ؟ تو که صبورتر ازاین حرفا بودی ؟

سلااااااااااام
چشمای تو قشنگتر از متن منه که
ای جان!خب از دلتنگی تو بود که از ملت خواستم دعا کنن من بمیرم خانم گل
کجایی تو عزیز دل؟ همه اینروزا اینجور میگن ولی من کی صبور بودم؟

مهرداد سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

آن روز که انار خندید.
انار مشت گره کرده ی خدا بود و هیچ کس از راز پنهان ماندنش در دست مهربان او خبر نداشت ، انار بواسطه عشق و مهر لا ینقطعه ای که از هرم این ارتباط روحانی در وجودخود احساس میکرد مشعوف و روز بروز عاشق تر میشد اما این مسئله چیزی از دلشوره ی خدا کم نمیکرد تا اینکه بذر انار مسافر زمین شد و دل خداوند از این فراق گرفت و باریدن آغاز شد انار درخت شد آنار شکوفه داد انار میوه شد اما عشق به خداوند در دل انارلحظه به لحظه بیشتر میشد تاآنجا که گونه های انار از شدت غم شکافت وخون انار جاری وچند دانه از مروارید های محبت خدا روی زمین ریخت و زمین مرهون لطف خدا شدو دلشوره ی خدا کم شد آن روز که انار خندید ..!
سلام مهردانه
هر وقت آنار خندید دعا کن و یاد کن کسایی رو که خندیدن انار رو بیادت آوردندباش انار میوه ای است که روش به زمینه تا هر وقت بنده ای دعا میکنه به او نگاه کنه و ظرف ِ نذریشو با دانه ای از هزار مروارید بهشتی ِ وجودش مزین کنه و خالی برنگردونه ...
خدا پشت و پناهت باشه...

آنروز که انار خندید دل من گریان بود
و غمهای دلم دانه دانه همچو اشک از چشمهایم فرو می چکیدند
و خدا دلشوره اش را در انار ریخت و به زمینیان داد
و وقتی آدم اولین دانه انار را در دهانش گذاشت به ناگه عاشق شد
اما عشقش را گم کرده بود و نمدانست کجا بیابد او را
خدا بارها و بارها حوا را به او نشان داد اما باز آدم سرکش و بی هواتر از آن بود که حوایش راببیند خدا دلش گرفت انار شکافته شد دانه هایش بروی سر آدم ریخت و همانجا آدم حوا را دید
سلام مهردادی!
این کامنت تو متن بسیار کوچک و محقر من رو بسیار با ارزش و تکمیل کرد
واقعا ازت ممنونم بخاطر حضورت و این کامنت فوق زیبات
که اشک رو مهمان چشمام کرد
خدا یار و یاور تو هم باشه

ندا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://gnat.blogfa.com/


سلام عزیزم
خوبی؟
از اینکه بهم سرزدی ممنون.
و بابت تبریکم مررررسی
واقعا زیبا مینویسی امیدوارم همیشه موفق باشی دوست عزیزم
راستی چه گلدون قشنگی ، چه انار های زیبایی
ایشاالله که همیشه درخت زیبات پر بار و زیبا باشه

سلام ندا خانم!
ممنونم شما خوبی؟
خواهش می کنم قابلی نداشت عزیزم
چی بگیم ما اینیم دیگه عاشق تولد و تبریک تولد و کادوی تولد
چشمات زیبا می بینه خانمی
گلدون انار اتاقمه که با جون و دل ازش مراقبت می کنم اما بعضی وقتا هم دعوامون میشه و تندی هم آشتی می کنیم
ایشالله صد و بیست سال با موفقیت و تندرستی زندگی کنی

ندا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://gnat.blogfa.com/

راستی تولد تم که چند روز ازش گذشته هم مبارک عزیز دلم
واقعا سخن گفتنتو دوست دام
در همین چند دقیقه واقعا عاشق سخن زیبات شدم عزیز

تولدم؟؟؟
نه خانمی اشتباه کردی تولد من نبود که تولد فریناز جونم بود
و از طرف تو هم از همینجا تبریک میگم
مرسی عزیز دلم
منم در همین دو کامنت کلی عاشق تو و انرژی مثبتت شدم
بازم بهم سر بزن ندا جون

فریناز سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ

مریمی کلی نوشتم
خدا کنه ثبت شده باشه

ثبت شده آیا؟

وای فریناز! کو هیچی نیومده م چیکار کنم خدااااااااااااا
ثبت نشده بلکه ام اینبار یکی از اون اجی مجی لاترجی هات رو بگی تا ثبت شه
نشد آیا!

فریناز سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ

منم که عااااااااااااااااشق انارم
البته یکی واسم دون کنه

یه انار ترش و قرمزو خوشمزه

قربون تو برم من عزیز دل
اما من دوست دارم بشکافمش و دونه دونه بذارم تو دهنم
به جای شکر هم نمک بریزم روش باور کن
البته آبشم بگیرم دوست دارما
اصلا من در کل عاشق انارم
ای شکمو

دانیال سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ http://www.danyal.ir

بخوان که صدایت آسمان را ستاره باران میکند

صداهای فروان شنیده ام
اما...
تنها در کرانه ی صدای توست
که پرستوهای دلم
به سوی چشمانت
پر می کشند
راستی سلام

فرداد سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

معلوم هست تو کجایی دختر؟

سلام عرض شد دایی جونم
همینجا
وسط دویست سیصدتا بچه قد و نیم قد که دارن سرود کار میکنند
منم داور
الان عصبانی هستین؟
دیشب خونه مادربزرگه بودیما بازم عصبانی هستین؟

سعیده سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام مریم جان
بابا ۱۲ اسفند که خبری نیست الکی بزرگش کردی عزیزم
بخصوص امسال که نمی دونم چرا اصلا احساس خوبی ندارم
البته امسال انتخابات رو گذاشتن ۱۲ اسفند که همچین قشنگ به رخم بکشن بچم...
فک کن اون روز من دقیقا یک سال برای رای دادن کم دارم
مامان روز شمار راه انداخته هی میگه انقدر روز تا ۱۲اسفند باقیست وقتی چپ چپ نگاش می کنم میگه من به تو چیکار دارم واسه انتخابات میگم

سلام سعیده جانم!
دوازده اسفند روز شکوفایی مهربانی و عشقه
لاقل برای من برای بابا و مامان عزیزت
دوازده اسفند سعیده ایی پا بروی زمین میگذارد که تمام هستی بابا و مامانش می شود امید روزهای خوش زندگی آنها دیگر تنها نیستند
ای جانم عیب نداره برای دلخوشی هم شده برو پای صندوق رای و با خودت نیت کن حتما دوسال بعد وقتی دانشجو شدم رای میدم
خو راست میگه خانمی چیکار به تولد تو داریم اصلا
دوازده اسفند روز حضور حداکثریه مردم پای صندوقای رایه نه تولد کسی

فریناز سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

این دفه اجی مجی خوندم و نیومد!

حالا دفه دیگه یه توپ دارم قل قلیه رو میخونم

آخه کی رو انا ر شکر میریزه! خب همه نمک میریزن دیگه باصفا



منم دلم انار خواست خو

یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین هوا میره
نمیدونم تا کجا میره
من این توپو نداشتم... ای لعنت به خاطرات خوب کودکی
نه بابا حداقل تو خونه ما مامانم وقتی انار رو دانه می کنه شکر و گلاب میریزه روش ولی من سهم خودمو برمیدارم نمک میریزم روش
فدای دلت بشم برو بخر خو
فریناز جونم دستت درد نکنه عزیز سر راهت هم ماهی قرمز و دودی عید بخر باشه؟

مادمازل شرور سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://madmazelsharur.blogfa.com

آخییییییییییش
عنوان عوض شد
چطوری مریم جان؟

جان دلم
ببخشین خانمی اذیتتون کردم
خوبم الان خوب خوبم

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام خواهر
مدام سرک می کشیدم دلگیر میرفتم اما الان دلم چشبیده به سقف آسمون از ذوق زدگی
ممنون بابت تغییر لگوی وبلاگ
خدا برای اهل دل کافیست

سلام برادر انارستانی ام
شرمنده مهربانی شما هستم دیگر بیشتر از این خجالتم ندهید
همیشه دلتان خوش باد همیشه به شادمانی و لبخند
همیشه به خنده های کودکانه الیاسین تان
بله خدا برای همه کافیست

طهورا سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام مریم عزیز عمه
ممنون بابت چشم روشنی ان شالله قسمتت بشه به این زودی ها
یه بار اومدم ولی با انارستان آشنا نبودم نتونستم چیری بنویسم

ولی متن قشنگی بود.

نگاهت برایم زندگیست ای آشنای غریب من!
یک عالمه واژه روبه رویم صف کشیده اند
که همگی بی قرار نشستن در حریم تواند
تحمل پایکوبی آنها آسان نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد