خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
خدا بزرگه!

خدا بزرگه!

حتی در دلتنگی ها اتفاقا خدا در آن لحظه ها بیشتر کنار ماست ناز می کند می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا

به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !



در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !
دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !
شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !
رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !
بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !
به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است
پی بغض نوشت:بغض هایم را به آسمان سپرده ام ، خدا به خیر کند باران امشب را

پی مریـــمی نوشتـــ: وقتی نگاهت را در دلم ورق می زنم بزرگترین چراغ خاطره ام روشن می شود! چی بگم؟ ...بگم لعنت به چشمات که منو عاشق کرد؟... یا نه ... بهتره بگم لعنت به دل خودم... که هی بیراه میره و هی باید برم بگردمو بگردم بعد ببینم اومده تو یاد تو و اون اولین نگاهت همون لحظه ای که صدام زدی:"مریم" و من تمام هستی ام رو به این آهنگ صدات باختم و اولین باری که اسممو نوشتی میون هزاران هزار واژه ... می بینی؟! خودمم به جاده خاکی زدم انگار حق با دلمه ...هیچ جور نمیشه از یاد تو و اون چشمای سیاهت بر حذر بشمـــــــ... لعنت به من به دلم و به این غرورم که هیچوقت نذاشت بهت بگم چقدر دوستت دارم...

نظرات 37 + ارسال نظر
پیمان شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://saieroshan.mihanblog.com/

سلام، از شعر و زیبایهاش بگذریم.
پی مریمی برسیم ، هممون بغض داریم ناراحتیم داریم ولی باید بدونیم مسئول ناراحتی خودمون،خودمون هستیم
دوم : حسرت همیشه هست حتی حسرت گفتن حجم دوست داشتن همیشه حسرت هست از این به بعد مغرور نباش و به غول ادبیاتیا با تبختر راه نرو.
«دست آخر بنویسید بزرگ است خدا دست آخر ننویسید دورنگی هارا»
خدا قوت_پیمان

علیک سلام!
هممون؟ نه به اندازه ی من پیمان!
نه به اندازه ی غمهای دل من
حسرت هست اما پشیمونی از حسرت سخت تره وقتی به خودت میای که دیگه خیلی دیره خیلی
اونقدر دیر که می بینی نگاهش مال دیگرونه و حسرتش مونده برای تو
اونقدر دیر که می بینی قسم خورده به جون خودت (که مثلا خیلی براش عزیزه) هیچکس رو جز تو براش عزیز نیست لاقل اندازه تو براش عزیز نیس اما می بینی اون چیزایی رو که نباید ببینی
اگر مشکلاتم اندازه یه کوه هم باشه بازم خدای من از اون کوه هم بزرگتره
همینه که سرپا نگهم داشته
ولش کن اینا رو خودت خوبی داداش کوچیکه؟!

سعیده شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ http://s73.blogsky.com

چی بگم مریم جان
حالم خوب بود خوب تر شد (از اون لحاظ)

با اجازتون بقیش سکـ ــ ـوت

هر چی دلت میخواد بگو خانمی
فقط تروخدا یه چی بگو این دل بیقرارم قرار بگیره
نه سعیده جانم نه سکوت رو بیخیال یه حرفی بزن عزیز دل

ویکی... شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

سلام...
مبارکه...
خیلی مبارکه///وای اینجا با یرنگ دیگه حرفای آدمو مینویسه...چه باحال...


گذشته از همه حرفای تلخی که تو متنته...
احتمالا اون شخص سومی که داره مخاطب قرار میگیره ویکی که نیست!
ها؟!
این داستان داره ها...
نمیدونم چرا این روزا برای من زیاد از این پستا میدن...
مخاطب خاص خیلیا شدم(البته بودجه کم آوردم نمیدونم نوشابه مو چجوری تامین کنم...یکی دیگه بدین واکنم واس خودم)

سلام ویکی!
الان؟ الان میای پسر خوب؟! ممنونم
بله به رنگ غمهای دل وامونده ی من می نویسه
حرفای تلخ همیشه برام شیرین تر بودن ویکی باور می کنی؟
شخص سوم؟ نه بابا ویکی چرا؟! تو به این خوبی به این مهربونی
اون شخص سومه یکیه که خیلی دل سنگه نامهربونه
حالا تو خودت خیال پردازی می کنی که دیگه امری جداگونه س
همونو بگو نوشابه هست بهتره یکی خانواده شو برای خودت باز کنی و خیال همه مونو راحت کنی خودشیفته خان

سارا شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

دلم گرفت ....این اهنگه وبلاگتم بیشتر کمک میکنه به این پست و عمق ناراحتی
اه و فغان از این غرورکه نمیزاره ادم حرفه دلشو بزنه
همین که خدا شاهد است برای بنده کافیست......خدا خودش کمک میکنه عزیزم.

وای سارا جونم ببخش که باعث شدم دلت بگیره ببخش خانومی
آهنگ وبلاگمو مختصر خاطره ی این روزامه
ای لعنت به این غرور ای داد از این غرور
سارا! بابام میگه دختره و غرورش متانت یه دوشیزه با شخصیت فقط و فقط با غرورش حفظ میشه
اما رووم نمیشه بگم بابا جانم وقتی همون دختر عاشق شد تکلیف غرورش و از اون طرف عشقش چی میشه
کاش خدا کمکم کنه
یعنی میشه ... بگذریم
ممنونم عزیز دل برای حضورت

مرتضی شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

گرچه از نظر تو فقط یک نگاه بود ولی از نظر من دنیائی بود سراسر غم.

باور کنین متوجه حرفتون نشدم منو ببخشین

سهبا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام مریمی . روزگارت شاد . هر چند این آهنگ و این بغض نوشت و ....
دله دیگه , چیکارش میشه کرد ؟!

منزل نو مبارک خانوم گل .

سلام نرگسم سلام عزیز دل
چرا اینقدر دیر اومدی مهربونم چشمم به در سفید شد که
دله دیگه توام مثل مامانم میگی اما موندم چجور این دله رو سر به راه کنم انگاری هیچ جوری حاضر نیست باهام کنار بیاد
هر چی میزنم پس کله اش هر چی اخطارش میدم اما انگار نه انگار
ایکاش غرورم پیروز این میدان بشه ایکاش
ممنونم از حضورت خوشبوترین گل بلاگستان

مشتاق یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://namazesobh.blogsky.com

سلام .
یه توضیحی براتون فرستادم
صندوق پستی رو ببینید
ممنون

سلام استاد!
بله سر زدم و پاسخ هم دادم
نمیدانم به دستتان رسید یا خیر؟!

فریناز یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ

نمیدونم کامنتم ثبت شد یا نه!

سلام ماه قشنگم!
نه عزیز هیچی نیومده
دوباره بفرست
خیلی منتظرت بودم خانمی خوب شد اومدی
منتظرت میمونم تا ببینم نظر تو درباره ی این پست چیه؟

فسقلی یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ http://bishilehpileh.blogsky.com

سلام بر مریم بانوی عزیز
خیلی ممنون از تبریک تولد و اظهار لطف و محبتتون
آپ هستم و منتظر دبدارتون
فسقلی

سلام فسقلی خان
میگم تولدتون کی بوده و من کی تبریک گفتمو شما کی جواب دادینو؟
اینجا کجاس شما کی هستین من کی هستم و
چشم چشم میام بازم تولدتون مبارک

جوجه اردک زشت یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام آبجی مهربان
بغض ها را دادم آسمان شب ماه آمد در زد وشکایت کرد که نمی شود شهر را خیس کرد سقف خانه پیرزنک سوراخ است
بغضمرا دادم به ماهی ها و آنها گریستند خوبی ماهی ها در این است کسی گریه شان را نمی بیند

ای جانم! سلام به برادر مهربون و ماه خودم!
بغض چرا؟! شما دیگر بغض کنید ما باید سرمان را بگذاریم و بمیریم
ماه آسمان در خانه خودتان است
اما اگر با شکستن بغضتان آرام میگیرید شما بغضتان را رها کنید من خودم سقف خانه پیرزنک را ایزوگام می کنم
اما ماهی ها اسر طوفان دریا هستند و کارشان از اشک هم گذشته
لاقل بگذارید باران ببارد خوبی اش به این است که ما هم زیر باران راحتتر می توانیم گریه کنیم و کسی نیست که اشکمان را ببیند
راستی آیا بغض هم طعم ملس دارد؟ یا شاید هم به طعم شوری اشک باشد نظر شما چیه؟
ممنونم از حضورتان چقدر دلم آرام گرفت

سایه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

چه عاشقانه ی زیبایی !
غم از دلت همیشه دور باشه مریم جان

سلام عزیزترینم
عاشقانه ها دلم را آتش کشیدند
چقدر من صبورم که اینگونه دلم را به تاراج بردند و سکوت کردم
غم از دلم دور نیست مهربانم
دور نیست
دور نمیشود
مرا به خاطر غم دل اینروزهایم ببخشای عزیز مهربان

جوجه اردک زشت دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ

این روزها ازبس گس شده ام که به تلخی میزنم
اشکها هم ملس دارد وگس
گس اشکیست از دلتنگی وانتظار وملس وقتیست بوی زلف یار دماغت را نوازش می دهد
دعاکنید ببارم این ابر لعنتی نمی گذارد آفتاب مهربانیتان را باتمام وجود بر سلولهای دلم بچشم
سپاسگزارم
سخت محتاج دعایم

گس هم خوب است همانطور که شیرینی یک شکلات
اشکها وقتی ملس می شوند یعنی دلمان درد دارد غم در آن خانه کرده
اما وقتی بوی زلف یار به مشامت خورد اشکها شیرین می شوند
اگر چشیده باشیدش
اینروزها چشمهامان بارانیِ خواستن اما نرسیدن شده است برادرم
وقتی که اینگونه سخن می گویید یعنی گس دلِ غمگینتان هنوز به شیرینی نگاه یار نرسیده است
اما شما که همتراز بارانید دیگر باریدنتان همیشگی و حتمیست
پس من که باشم تا دعایتان کنم
ممنونم از حرفهایتان که دل بیقرار اینروزهای مرا آرام می کند برادرم

پیمان دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://saieroshan.mihanblog.com/

سلام، تقریبا روشن حرف می زنی منم ی همچین چیزیو تجربه کردم! اما پشیمون نیستم چون به خاطر غرور نبود.

به جوون مادرم هست ماله هممونه حداقل در ی دوره من خیلی تجربه ش کردم (اون موقعه من مثل تو فکر میکردم هیچ کس مثل من درد نداره به جوون خودم راست میگم)
خداقوت_پیمان

سلام پیمان!
ای وای خو چرا اینقدر قسم میخوری؟!خدا مامانتو برات حفظ کنه خوش به حالت پیمان اما این غرور لعنتی من نمیذاره حتی نفس بکشم
میدونم هر کس به نوبه خود درد داره و هممون میگیم درد من بزرگتره همه اینا رو میدونم اما باور کن دردای منو بشنوی بخدا گریه ات میگیره ببین دارم میگم قسم نخور اما خودم دارم قسم میخورم پیمان که هیشکی مثل من نیست که از نزدیکاش طعنه بشنوه و ضربه بخوره
خیلی سخته داداش کوچیکه خیلی سخت

ویکی... دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

این رنگه اصلا رنگ غم نیست...!
منم با نوشابه خانواده موافقم.از نظر اقتصادی هم به صرفه س...
غلط کرده اونی که بخواد خش بندازه خیالتو...
عکس بده قطعات مجزای بدن تحویل بیگیر...!

سلام ویکی!
اگه رنگ غم نیست پس رنگ چیه؟
آره نوشابه خانواده به صرفه تره خوبه که به اقتصاد فکر می کنی
نه خدا نکنه غلط کنه نه اون نه هیشکی دیگه
ولی با این حرفت دلم قرص شد ویکی
اما خشونت نداشتیم آ

جوجه اردک زشت دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

سلام دیشب رفتم قبرستان قدیمی شهرم سیر دلم باریدم من بودم وباد و آتیش وسکوت
خدا که همیشه نفراول دستهایمان را هو می کند که سردمان نشود
شنیدن اذان تجربه ای بود که با آتش و سنگ قبرها قسمت کردم

دعا کردن را ازمن دریغ نکنید عزیزی در آی سی یو خوابیده
عزیزی که راهش را اشتباه رفته وحالا ذکر لبش العفو است

سلام به خوشبویی عطر گلهای یاس جانماز مادربزرگ
وقتی که به قبرستان میروم همیشه به این می اندیشم که من کی در این خاک خواهم خفت (البته دور از جان شما)
ولی چه زیباست بازی دل بارانی و باد و آتش و سکوت
اما وقتی دلی بارانی باشد بغض بایدش و بغض هم که خودتان می دانید هق هق گریه فقط می تواند سبک کند دل را
نمیدانم چند قطره اشک چقدر می تواند سنگین باشد که وقتی گریه می کنیم سبک می شویم
من چه قابل باشم در برابر پاکی دل شما برادرم
ولی چشم دعا خواهم کرد اگر خداوندگارم بپذیرد
اللهم اشف کل مریض به حق دل شکستۀ امام حسین
اللهم امین

ر ف ی ق سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

زورق ِ مهرت شکسته اگر
و پرندگان ِ احساست به پرس و جو رفته اند اگر
نیزه های زرین ِ عشق در قلب ِ پاک ات شکسته اگر
در غمی مبتلا ، نفس زنان خدا را شاهد گرفته ای اگر
دریای صبرت موجی ندارد اگر
در این هیاهوی هول آفرین ، دلت در آتش می گدازد اگر
با اینهمه
نگذار
که نواگر بینوایی ِ عشق در چمن ِ احساست سایه افکند
بگذار
غرور ِ عاشقانه ات
ره توشه ی راه باشد
و پنجره را بگشا
تا عشق هوایی بخورد
سلام بر مریم ، بانوی مهر و مهربانی

اونوخت من در برابر این متن زیبا سکوت پیشه کنم بهترین راه نیست به نظرتون؟
سلام بر ر ف ی ق عزیز
خوش آمدین به سرای تازه ام مهربان
چقدر خوشحالم از حضورتان

فرداد سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام گل مریمی
باران همیشه خیر است...اون سیل است که اگه از آسمان ببارد خانمان برانداز است...
پس اگر خواستی بباری مثل باران ببار....
دلت همیشه آفتابی دایی جان.

فدای مهربونیای دایی فرداد گل مریمی بشم من!
فعلا آنچه که خانمان برانداز دل من شده است این غرور لعنتیست دایی
و نمی توانم ببارم چه مثل سیل چه مثل باران
دعا کنین خدا به مرگم رضا بده دایی
دعا کنید

سحر سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ http://acnc.mihanblog.com/

سلام ..خدا نکنه به غم مبتلا بشی ...
این غرورت ،‌غرور قشنگیه ..هرچند آ‍زار دهنده اس برا خودت ...

سلام سحری
فعلا که می بینی خدا برای من نخواسته و غم تمام دلمو گرفته
برام دعا کن خانومی
غرور قشنگ غرور غرور آزاردهنده ای لعنت به این غرور
ممنونم از حضورت خانوم گلم

ویکی... سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

رنگش...!
اوم..
گمونم آبیه...!
هه...!
دلت قرص شد؟پس خشونت جواب میده...بگو هرچی دلت میخواد تا همونجوری خشونت کنم ...دهه...!

بینم حالا ما تا گیر ندیم نمیخوای پست بدی
نه؟!

سلام ویکی
ببین تو خودت وبلاگ داری و الان اگه بهت بگم هیچی ببین واقعا هیچی به ذهنم خطور نمی کنه درک می کنی؟
بذار کمی اروم بشم چشم
هه...!
من که خودم کمربند مشکی دارم می تونم از پس خودم بر بیام من دلم از اینکه تو اینقدر مهربون هستی قرص شد
گفتم که بذار یه حرفی بیاد تو ذهنم چشم
چشم باشه؟

فرداد چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام گل مریمی
اگر دلسوخته باشی ...حداقل حسنش اینه که می دونی تنها نیستی و دنیا پر از دلهای سوخته است....
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
...
برقرار باشی دایی جان.

سلام حاجی دایی فردادم! ببخشین مامانبزرگم میگه بعضی از آدمایی که حاجی بشن دوست دارن حاجی صداشون کنین منم اطاعت کردم
دلسوخته که هستم دلسوختۀ نگاهش دلسوختۀ حرفهایش دلسوختۀ مهربانی های پنهانش دلسوختۀ ...
اصلاً مگر دلسوخته تر از من هم می تواند باشد دایی جان؟!
من دلسوخته ترینم در میان دلهای سوخته خدا شاهد است
همیشه سایه تون بر سرمون مستدام دایی فردادم

مشتاق چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام
ظاهرا نوبت منه که از شما اظهار بی اطلاعی کنم؟!!
......امیدوارم حالتون خوب باشه و مثل همیشه پر انرژی ظاهر شوید...
باز هم برای ما دعا کنید.

سلام استاد عزیز!
کاش بدانید که حضورتان را چقدر ارج می نهم و چقدر باعث مسرت من می شود
هستم استاد اما راستش قلم دلم را گم کرده ام هر چه میگردم تا از دل بنویسم فقط اشک است و اشک که نخواهم دل دوستان به شوری اشکهای من کدر شود لذا باید آنقدر صبور باشم تا قدری با نگاه مهربان خداوندگارم آرامش گیرم شاید که توانستم بنگارم ...
حالی هم که نمانده که خوب باشد یا بد
اما من کمترین که باشم تا دعا کنم بندۀ مخلصی چون شما را
ما که محتاجتر به دعای شما هستیم بزرگوار

فریناز چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

این نت با این سرعتش واسه ما آب و نون نذاشته که!
چند بار اینجا کامنت گذاشتم ولی انگاری ثبت نشده
حالا دوباره تلاش میکنیم

برو ثبت شو ببینم

سلام فرینازی
الهی من فدای مهربونی تو بشم خانومی
ممنونم عزیز
حالا مال من idsl می باشد و قدری سرعتش بیشتر اما باز اذیت می کنه
باید هی هندلش بدم هی هندلش بدم هی هولش بدم
اما نه انگار قرار نیست روشن بشه
بعد یکی رو گیر بیارم بگم ببخش دوست عزیز یکم هول میدی این اینترنت زاغارت ما راه بیفته بعد که روشن میشه و به قول دوستان کانکت میشم بگو چی میشه؟ هیچی معلوم نیست چه ویروسی وارد سیستمم شده که ناخوآگاه یهوییی خاموش میشه بعد باید باز روشن کنم و روز از نو و روزی از نو
بلــــــــه این بود انشای من در این روز سرد برفی
اما توام خوب بلدی جادو جنبل کنیا
اجی مجی لاترجی برو ثبت شو
که ثبت میشه

فریناز چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

ثبت شد
میگم مریم این تاییدو بردار آدم آزادی بیان داشته باشه خو


و اما...بغض هایی که مهمون گلو های هر آدمی شده...انگار نمی شه ازشون رها شد...
خدا شاهده بانو.خیالت راحت که خیا هوامونو داره...هوای تو رو هوای منو هوای همه رو داره
اگه هنوز ایمان داشته باشیم که هست پس خیالمون میون این همه بغض یه دفه راحت میشه


راستی پی مریمی نوشتت همیشه واسم سواله
مخاطب خاصی داری بانو؟
ببخشید خب آشنا نیستم آخه باهات
کم سعادتم دیگه

بله شکر خدا ثبت شد
نه خانومی نشد حالا نه بذار به وقتش به حرفت عمل می کنم البته حق نداری بگی کی وقتشه؟ چون سورپرایز می باشد
راست میگی بخدا فریناز تا خدا هست بغض چرا
اما انگار زندگی من با بغض عجین شده تا بیام و بخوام روی آرامش و خنده رو ببینم یهو دیدی یه مشکلی آوار شد رو سرمو بعد بازم همون بغض همیشگی
اما تا خدا رو دارم غم ندارم اگه که به خدا و بودنش توو زندگیم ایمان نداشتم به خودش قسم صد بار غزل خداحافظی رو خونده بودم و الان مریمی وجود نداشت حسبی الله »خدا برایم کافیست«
بله عزیز دلم پی مریمی نوشتام مخاطب خاص داره و البته بهش گفتم اما نمیدونم میاد میخونه یا نه دعا کن بیاد بخوونه
آشنا هم میشیم فقط تا جمعه صبر کن باشه خانوم گل؟
قربونت بشم کم سعادتی نیست هر چی درباره م می خوای بدونی بپرس برات میگم

سعیده چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام
معنی عنوان پست رو حالا بیشتر درک میکنم...

لحظه هات آروم مریم جان

سلام سعیده جونم!
الهی من فدای دل مهربونت بشم خانومی
بخدا شرمندۀ تو هستم من ، اونروز فقط بغض بود و بغض
کلی با حرفام و درد دل وامونده ام اذیتت کردم منو ببخش عزیزدل
امروز باز با دیدنش داغ دلم تاره شد
خواستم یه طوری در برم اما منو دید و مچمو گرفت
چقدر به خودم مسلط شدم اشکام در نیاد تو بانک اما بی فایده بود
آروم آروم آروم کدوم لحظه هام خانوم گل؟ مگه لحظه ای هم برام مونده که آروم هم باشه؟! بخدا فقط گریه و اشکه که لحظه هامو پر کرده سعیده
برام دعا کن تروخدا برام دعا کن
تو که از من به امام رضا نزدیکتری برام دعا کن عزیز دلم
به غم مبتلایم خدا شاهد است
ای داد بر من

سعیده چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ب.ظ http://s73.blogsky.com

می دونی که نمی دونم باید چی بگم بهت
اما انقدر که من از این زمونه یاد گرفتم اینه که هرچیزی اولش سخته
خیلی هم سخته
هنره اگه اولش تاب بیاری
بعدها ممکنه یه جاهایی داغ دلت تازه بشه
اما ...
کاش تو شرایط روحی بهتری بودم
شاید اونوقت می تونستم بیشتر کمکت کنم

اما گل مریم بلاگستان اینجا دیگه نباید گل بود ..
نباید گل بود که از هجر سر خم کنی و پژمرده بشی...
باید مقاوم بود
گلی که داره پژمرده میشه نصیبش ترحم و دلسوزی آنیه...
همین و بس
بعد وقتی به خودش میاد که.........

همین الان داشتم فکر میکردم بیام حالتو بپرسم عزیز دلم
میدونم که میدونی چی بگی اما الان نه الان نمی تونی
آره اولش سخته و دردآور اما همون که باید مرد این اولاش باشی باید مقاوم این اولاش باشی محکم اونقدر قوی و محکم که قد راست کنی دربرابر نگاهها طعنه ها نیش و کنایه ها
آره باید بشنوی و لبخند بزنی که یعنی برام مهم نیست اما تو درونت داری آتیش میگیری ذره ذره
انگار سرنوشتمون گره خورده بهم که هردومون تو یه دوره زمانی خاص دپرس بشیم به به چه تفاهمی
هجر هجر دوری دوری درد درد غم و خنده اشک و لبخند
جور در میاد باهم؟
واااااااای از ترحم چیزی که من شدید متنفرم ازش
نگوسعیده
اصلاً بیا با هم و برای هم دعا کنیم که دلامون آروم بگیره
باشه خانومی؟

دانیال پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ق.ظ http://www.danyal.ir

مریم ای ماندنی ترین یاد ، ای مرا خواندن تو یگانه ترین لذت ، ای بی مانند :
تو را عشق دوست ، در نوشتن بی مانند کرده است ...

چگونه از عشق دوست گویم حالیا که در همه دلها هست و در بر من نیست چشمانش را به من داده است اما نگاهش از برای من نیست
تپشهای قلب بیقرارش آهنگ خوش زندگی من است اما به یاد دیگری است
گرمی دستان پرمهر دوست امید زندگانی و رهایی من است
اما سردی سخنانش دلم را به آتش کشیده است
سلام برادرمـــ!!!
می بینید که دلم چقدر از زندگی گرفته حتی نزد شما هم لب به گله و شکوه و شکایت گشوده ام.برایم دعا کنید که آرام گیرد قلب بیقرارم
حضورتان دلم را آرامش بخشید مهربان برادرم
هر چند دیر به دیر و ...
به هر حال ممنون حضورتان هستم

فریناز پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خب منم ای دی اس اله ولی هی قر و فر داره واسه خودش

مخاطب خاص

جالب شدبراما

اگه واسش مهم باشه میاد و میخونه
نباشه هم براش ننویس

خیلی ها ارزش ندارن عزیزم...
هر چند بازم میدونم حستو
یه دختر نمیتونه فراموش کنه و همیشه توی گذشته شم سیر میکنه

قرو فرشو وللش بگو تا روز موعد عاشقی چقدر مونده
میدونم میاد میخونه اما خودشو به نخووندن زده و سکوت کرده که بگه نمی خونم
هی تو گذشته سیر می کنه هی تو گذشته سیر می کنه
ای امان از این گذشته ای داد از این گذشته
تو بگو چیکار کنم تا دیگه تو گذشته سیر نکنم دیگه فراموش کنم روزای ...
دعام کن فرینازم
دعا کن خانمی

فریناز جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

تو حال زندگی کن...هر چند یه دختر آخرش یه جایی توی تنهایی هاش و لحظه هایی که فقط و فقط واسه خودش و دلشن حتما به گذشته ش فکر میکنه

مریمی
تو پست رمزدارم نظرت نبود.مگه نرسیده رمزم بهت؟

این ای دی اس ال واسه ما اعصاب مصاب نمیذاره ها

تو حالم کمتر میرم تو اتاقم
تو میگی تو تنهاییاش و خلوتش؟ اما تمام لحظه های من پر شده از نگاه و یاد اون فریناز دارم به جنون میرسم خانمی
اونروز صبح پنیر و کره و گردو و عسلینا رو گذاشتم بردم تو کابینت بعدشم قند و شکر رو هم گذاشتم تو یخچال
حالا فکر کن ببین چه بلایی سر اونایی که باید تو یخچال باشن اما تو کابینت بودن اومده بود
بله عزیز دل دیدم خوندم اما وقت نکردم نظر بذارم
عصاب مصاب رو وللش بگو خودت خوبی؟
الان دقیقاً ساعت یک بامداده
من هنوز نخوابیدم و دارم برای تولد یه فرشته پست می نویسم
وای من برم که نوشته هامو آماده کنم
هر چند اینپست از اول بهمن آماده بود اما الان فقط ویرایش و تایپ شد

ویکی... جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

خوب رمز داره و ما که رمز نداریم هم که...
خوب معلومه دیگه...!
اونوقت هی میای میگی مطلب...!
یه چی گذاشتم که دو روز فقط باید بخونی...!

سلام ویکی جان!
بلـــــــــه رمز داره و مخاطب خاص خودش
جدی؟؟ آخ جون آپ کردی؟
هستم تا دو روز سهله یه هفته هم طول بکشه میام میخوونم

جوجه اردک زشت جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام آبجی

امروز روزمهر است مهرتان را تقدیم کنید به قلبی که مشتاق است که خدا لحظه شماری می کند که دو دل باهم باشند


مهربانی را بیاموزیم
آیه اول مهر

سلام برادرم!
مهر نگاه خسته ام تقدیم به پدر و مادرم که مشتاق بزرگ شدن من هستند
دو دل؟ دل من و دل او؟ من اینجایم دلم را سهل است جانم را هدیه می کنم به او اما دریغا او کجاست؟
با هم مهربان باشیم بی دریغ و بی انتظار
آیه دوم مهر

سعیده جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام
بَــــــــــــلللللله ...
پست رمزدار عالی مستدام...
مام که اینجا لبوییم دیگه
هعیییی..
(بمیرم الهی نیست که مثلا نمی دونم پست درمورد چیه)

حالا بالأخره رمز می دهید یا خیر

"خصوصی"

سلاااااااااااااام
بله دیگه ما اینیم
دور از جونت خانمی شما یه دست گل قشنگ توو روز دوازده اسفندی عزیزدل
درباره چیه خانم گل من که خودم نمیدونم دربارۀ لرزش دلم و دستامه تو چجور میدونی دربارۀ چیه؟
رمز چه قابل باشه بگو تا جونمو فدات کنم
چشم برو یه سر به کامنت دونی خصوصیت بزن عزیز
خصوصی نبود آخه این کجاش خصوصی بود؟

سعیده جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://s73.blogsky.com

گفتم شاید شما دوست نداشته باشی درج بشه نوشتم خصوصی که تو تاییدش معذب نباشی

مرسی عزیزم

فدای تو نازدونه خانم
خوندیش؟

ترنجی جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ http://toranj90.blogsky.com/

مریم جان سلام
خوشحال شدم که نوشته ام تونسته اینهمه تاثیر خوبی داشته باشه

واااااااااااااااااااای ببین کی اینجاس مامان ترنج عزیز
الهی من فدای مهربونی تو بشم خانومی
حال داماد آینده چطوره؟
الهی فدای رادمهر بشم من
بخدا نمیدونی چه ذوقی کردم ترنجم از خووندن اون پست و حرفای قشنگت
ایشالله هر چی از خدا بخوای بهت بده عزیزدل
ایشالله دانشگاه رفتن گل پسرتو ببینی
الهی آمین
رخت دامادی تنش کنی خودم میشم عروست با افتخار تمام

ویکی... جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

علم دینی و مذهبی من اونقدر نیست که بخوام همۀ این چیزایی که نوشتی رد کنم و بگم درست نیست چون مطمئنا باید با دلیل برات توضیح بدم

این جمله خودته...
ببین.
یعنی بیس و پایه براینه که رد کنی...!
این یعنی تعصب...متهم نمیکنم.اما این همونه گمونم.ایمان هم تقریبا همینو از تو و من میخواد...!

اگر من چیزی بگم که تو نفهمی چی میگم و بعد اگر قبول نکردی و بش عمل نکردی مواخذه ت کنم...عادلانه س؟!
پس عمل کن به اینی که میگم:
کخشثقهدزعفخلاظهعزلامنسقتالیمزبلذخظنثثطباکفل س مه.
اگر عمل نکردی دیگه نمیخوام ببینمت!
میتونی؟!

کخشثقهدزعفخلاظهعزلامنسقتالیمزبلذخظنثثطباکفل س مه
سرم گیج رفت ویکی جان
چی بود نوشتی که باید بهش عمل کنم؟
تعصب نیست که ببین من مسلمانم و شیعه باید به قرآن و دستوارات دینی عمل کنم
و وقتی ببینم دینم و کتاب آسمانیم داره خدایی نکرده مضحکه میشه با تمام قدرت دفاع کنم
من نگفتم که تو کار بدی کردی اتفاقاً ازت ممنونم هستم که منو به فکر واداشتی و حتی امروز عصر رفتم و از روحانی هیئتمون سئوال پرسیدم که گفت این سئوال تو جای بحث بسیار داره باید کلی برات توضیح بدم و حرف بزنم مثلا همون عوض شدن قبله اونم وسط نماز عصرِ پیامبر به نظر تو چرا خدا از همون اول مکان اصلی قبله رو بهشون نشون نداده که یهو مجبور بشن وسط نماز تغییر قبله بدن؟و سئوالایی مثل این که از خودم در عجبم چرا من اینقدر کوتاهی کردم و به این مسائل فکر نکردم که برام بشه سئوال و برم بپرسم اتفاقا سخت پیگیرشم و باید جوابهامو پیدا کنم

مادمازل شرور جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ http://madmazelsharur.blogfa.com

سلاااااااااام
چطوری؟
غرورو خیلی چیزی بدیه در واقع سدیه بین احساس ها
وقتی نتونی اون چیزی که تو دلته رو به طرف بگی میتونه بدترین بلا واسه دلت اتفاق بیافته

سلام خانومی
رسیدنت بخیر تو کی برگشتی عزیزدل؟
آره غرور بده خیلی هم بده اما دل من به این عشق خوش بود که نشکفته پر پر شد
چقدر دلم گرفته مادمازل
خوب شد که برگشتی دیگه داشتم از دلتنگی خفه میشدم خانمی
فدای تو عزیز

ویکی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

مضحکه؟‍‍!
سلام خوبی؟!
من مضحکه کردم که تو با تمام قدرت داری دفاع میکنی؟!
امیدوارم بتونی بدون پیش زمینه‌ی ذهنی درباره دینت تحقیق کنی...
چیزی که من خوندم اینه که پیامبر روی هینکه بتونه یهودیهای مدینه رو به دی خودش بکشونه خیلی حساب کرده بود و از قریش کاملا جدا شده بود.اما وقتی دید اونا این کارو که نمیکنن هیچی دارن مسخره شم میکنن قبله رو تغییر داد و برگشت به آباء و اجدادش...!اینا خیلی مفصل تر از این حرفاس.
بنظر من خدایی که این در دوره‌ی بیست و سه سال پیامبری محمد این همه دستوراتش عوض میشده نباید یهو هزار و چهارصد سال خوابیده باشه...!کجاس پس؟چرا دیگه هیچ دستوری بنا به مقتضیات زمان نداده؟؟؟؟؟؟؟؟؟!یعین هیچ چیزی عوض نشده ؟!
البته اینا چیزایی هست که احتمالا بعد از خود پیامبر به دین اضافه شده ها...!

تازه میای ویکی؟ کجایی تو پسر خوب؟
سلام ممنونم! تو خوبی؟
دارم دفاع می کنم اما چه دفاعی وقتی هیچ سلاحی در دستانم نیست حالا تو غریبه نیستی اما اگه یه غریبه بیاد و این ئوالا رو ازم بپرسه باید فقط سکوت کنم
تقریبا از اوایل دبیرستان شروع به تحقیق کردم (اما الان میبینم هیچ کاری نکردم واقعا) و میخواستم دینم رو با تحقیق و دلیل و منطق بپذیرم اما هر چه جلوتر میام انگار کمتر شناخت کسب کردم
تغییر قبله که به دست پیامبر نبود با فرمان خدا وگرنه تغییر قبله ربطی به اونا نداره!
نمیدونم چی بگم؟ بخدا خودمم پاک گیجم گیج
باید برم بپرسم خیلی هم سئوال دارم بپرسم

mohandes جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ب.ظ http://49194.blogfa.com

سلام خوبی ؟
وبلاگت عالی بود ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد